به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 6 نخستنخست 123456
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 56 , از مجموع 56
  1. #51
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 اسفند 93 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1393-11-17
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    31

    تشکرشده 29 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام رهاجان

    من هم مشکلم دقیقا مثل شماست منتها چون من خودم هم تواین مشکل گیرکردم خیلی نمیتونم راهنمایی کنم
    من همه پست هات وخوندم وخیلی خیلی متعجب شدم که چقد قصه زندگیمون شبیه همه. نوع برخورد همسرتون وخانواده اش احساساتت واتفاقاتی که براتون افتاده و و و .... خیلی برام عجیبه اینهمه شباهت!!!
    رهاجان شما یک ویژگی خوبی که داری فن بیان خوبت هست که وقتی اینقدر خوب تعریف میکنی انگار داری قصه زندگی منو تعریف میکنی!
    فقط میتونم برای خودمون دعا کنم که زودتر ازاین بلاتکلیفی دربیایم وتصمیمی که واقعا به صلاحمونه بگیریم




    نقل قول نوشته اصلی توسط بهزاد10 نمایش پست ها
    چیز هایی که در مورد شوهرتون نوشتید و گلایه هایی که ازش داشتید خیلی هم مشکلات شدیدی نبود!

    راستش من خودم دقیقاً تمام اون رفتارها و کارها رو با همسرم کردم ، اون هم طی 6 سال ! با این حال همسرم رو هم دوست داشتم و دارم !!!!

    موضوع اصلی اینه : نا توانی زوجین در ایجاد و حفظ ارتباط صحیح . در حقیقت نمیتونیم از سرمایه بزرگی به نام دوست داشتن ، استفاده درستی بکنیم . بلد نیستیم . . .

    شوهرتون شما رو دوست داره ولی الان اون هم مثل شما گیر کرده . نه راه پس داره نه راه پیش . البته طلاق محتمل هست و به همین خاطر هست که من میگم دست دست کردن از طرف شما و مخصوصاً از طرف ایشون به صلاح نیست . البته شاید ایشون نتونه زندگیش رو جمع کنه و برای فرار از مشکلش ، صورت مساله رو پاک کنه . یعنی در حالی که ترجیح میده به شما برگرده ، به طلاق و ازدواج مجدد فکر کنه و این مسیر خوبی برای هیچ یک از شما نیست . . .

    باور کنید طلاق گرفتن و شروع یک زندگی جدید بعضی وقت ها خیلی آسون تره تا بریم یک زندگی درب و داغون رو جمع کنیم . یکی از سخت ترین کارها به سلامت گذشتن از بحرانی مثل بحران شما و شوهرتون هست .

    من که خودم بعد از 8 ماه متارکه انتخاب کردم که به همسرم برگردم . ولی خدا میدونه پوستم کنده شد تا مجددا تونستم همسرم رو برگردونم . از خودش گرفته تا خانوادش و بد تر از همه خانواده خودم همه و همه رو کنترل کردم تا بتونم کارم رو پیش ببرم . پوستم کنده شد . پس بدونید شوهرتون هم در شرایط بسیار بد و سختی قرار داره . تازه اگه بخاد شما رو برگردونه که دیگه دشواری های جدی خواهد داشت . شاید بد نباشه شما هم به ایشون کمک کنی !!!!!!!
    سلام آقابهزاد

    میخواستم ازتون تشکرکنم پست های شما واقعا خوب وآموزنده است ومن همیشه پست های شمارواینجا میخونم وراهنمایی میگیرم

  2. کاربر روبرو از پست مفید باران 93 تشکرکرده است .

    رها68 (یکشنبه 03 اسفند 93)

  3. #52
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب یکی هم یه جوابی به من بده...........اعصابم خورد شد هیچکی منو دوس نداره.......تو رو خدا یکی بگه چطور میشه خصوصی پیام بدم؟
    مشکل منم یکی نگاه کنه...........داغونم

  4. کاربر روبرو از پست مفید anargol تشکرکرده است .

    رها68 (یکشنبه 03 اسفند 93)

  5. #53
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    121
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط رها68 نمایش پست ها


    یک چیز مسخره هم هست که میگم :
    نمیدونم چرا استرس دارم فرشته مهربون بیاد تاپیک من ببنده!!!!!هر دفعه میام منتظرم که بسته باشه!
    گاهی نسبت به محیط اطرافم یک احساسات خاصی پیدا میکنم که نمیدونم از چه طرز فکری در میاد!!!!!

    - - - Updated - - -
    فکرت چندان هم مسخره نیست،
    چون گویا اگر تعداد پست ها از 50 تجاوز کنه، تاپیک باید بسته بشه.
    احتمالا به این دلیل که بتونی یه جمع بندی از این 50 پست داشته باشی
    و تاپیک جدیدت رو با نگاه جدیدی باز کنی،
    شاید فرض بر اینه که یه قدم جلو رفتی.

    خیلی خوب احساسات و افکارت رو می نویسی،
    من تقریبا همه پست های شما رو خوندم.
    ای کاش می شد با همسرت حرف بزنی.

    موفق باشی
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  6. 2 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    بانوی آفتاب (یکشنبه 03 اسفند 93), رها68 (یکشنبه 03 اسفند 93)

  7. #54
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1393-10-25
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    2,186
    سطح
    28
    Points: 2,186, Level: 28
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 59 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی دوستان.خیلی دوستون دارم.

    فکر کنم تو این مدت بیش از اندازه روی یک سری مسایل تمرکز کردم.باز سیمام قاطی کرده.
    امواج احساساتم تند تند بالا پایین میشه.


    جالبه وقتی آگاه باشی به رفتارت کاملا متوجه دلیل انتخاب هات و حرفات میشی اما قسمت کنترل کردن و مسلط بودن سخته!

    سوده عزیزم:
    ممنونم از راهنمایی خوبت،مدل حرف زدنم به ظاهر سنجیده و فهمیده میاد اما بعضی از کارهام خیلی بچه گانه میشه!اصن فکر نکنید ها تنهایی خودم میتونم!!!!

    احساست زجر اور چند بار خوندم و سعی میکنم کنترل کنم .

    سعی میکنم محبت یک طرفه داشته باشم.
    اما مشکلی که هست رفتار دیگرانه!!!!
    به نظر میاد بعضی ها سو استفاده میکنن.

    من الان یاد گرفتم وقتی یک نفر یک برخورد بدی داره به خودم نگیرم و دیگه عصبانی نمیشم ،گاهی وقتا هم قبول میکنم یک سری اخلاقای خودم تغییر بدم!

    مثلا یک دوستم طرز صحبتش پر از کنایه و تیکه هست و مدام غر میزنه !خیلی دختر خوبی هست ،مهربونه ،به فکر دیگرانه اما اخلاقای خاص و قدیمی خودم با شدت زیادی داره!
    با چیزایی که یاد گرفتم جوابش نه با عصبانیت میدم و نه قهر میکنم خیلی عادی باهاش رفتار میکنم اما خوب تو دلم ازش بدم میاد!

    به نظرم این رفتار آروم من باعث میشه فکر کنه میتونه اعصاب خرابش به سمت من شلیک کنه!!

    قوه خیالم هرکار میکنم به سمت خودم نمیاد!

    مثلا برای یکی دارم وقت میزارم همش تو دلم میگم خوب من خوبی میکنم بخاطر خودم چون اینجوری احساس خوبی از خودم داشته باشم اما تو همون لحظه دلم برای خودم میسوزه!!!!!!!(البته قبلنا بسختی برای کسی کاری انجام میدادم!)

    حالا خداییش مامان بابام خیلی ذوق میزنن اما بقیه خیلی بی جنبه هستن!واسه همین بعدش تو دلم طلبکار میشم! میگم دیگه بمیرم از این کارا برا کسی نمیکنم!

    قبلنا احساسات هیجانیم بسمت داد و بیداد به دیگران میکشید اما الان انگار تو خودم میریزم!خوب قبلن لااقل بعد از اینکه فریاد میزدم یا 3 الی 4 ساعت گریه میکردم قشنگ آروم میشدم اما الان با کنترل افکارم احساسم خیلی اوج نمیگیره اما اندکی میمونه !بعد همه اینا جمع میشه!یک حس خفگی بهم دست میده که هیچ راهی برای تخلیش پیدا نمیکنم.

    اون رفتار قاطعانه هر کار میکنم نمیتونم در عمل پیادش کنم انگار میترسم آدمای دورم ترکم کنن!یعنی نمیتونم بگم!


    سوال؟
    برای چی به فکر و خیالاتم بگم ایست؟؟؟؟؟اگر به احساستم بگم ایست علت ترسهای ذهنیم نمیتونم پیدا کنم!

    آقا بهزاد

    همه فرمایشات شما درست اما این بگم بیشتر بدونی:

    ببینید یک جوری شده بود که همسر من برای رفت و آمدش به خونه ما یک روز مشخص در هفته میومد یا اگر من میگفتم میومد!

    یکبار اون اوایل بدون هماهنگی اومد خونه ما منم باهاش برخورد مناسبی نکردم بهش برخورد و در نتیجه گفت دیگه نمیام تا فلان ماه، خودت آماده کن 3 ماه دیگه میبرمت !!!!!!
    سری آخرم همین اتفاق افتاد، خواست بیاد خونمون منم بهش پریدم که توحق نداری هر وقت خاستی بیای و بری!!!!!

    لذا بهش برخورد و اواسط اذر ماه با صحبتی که با پدرم داشت خواست پدرم زمانی تعیین کنه بیاد من ببره!!!!!خودش نظرش به 22 بهمن بود که اگر من قبول نکردم ، بابام بزور من بفرسته پیش این!!!(دقیقا همین جمله گفته بود)

    با توجه به شرایط اون موقعمون مشاور گفت بهش بگید ما تابستون آماده هستیم!!!!!
    ما هم بهش گفتیم تابستون! ایشون فرمودن مشکلی نیست یک ماه قبلش بگید برم خونه پیدا کنم!!!!

    حالا این مشاوره به من میگه خوب صبر کن تابستون بیاد تا اون موقع هم خودت بهتر بشی اونم اتیشش خاموش بشه!!!

    البته من تلفنی به مامانش گفتم اون روز حالم خوب نبوده پسرت برداشتش غلط بوده اما زیادی مغروره!!!!

    ضمنا پدرم به پدرش از اول گفته بود از نظر ما هفته ای یک شب ایرادی نداره،با نارضایتی قبول کردن!اما آخرین بار باباش گفته شما باید کلید خونتون بدید هر وقت دوست داشت بیاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    (اینا رو که مینویسم خندم میگیره)

    کنار اینا علت اینکه نمیزاشتم بیاد این بود:

    یک بار اون اوایل سر خونه بحثمون شد گفت باید بیای طبقه پایین خونه مامانم زندگی کنیم.اونجا خونه ماست!حالا قبل عقد نگفته بود خونه مامانش میخاد زندگی کنه!
    منم گفتم بکشی من اونجا نمیام!
    اونم گفت 4 سال تو عقد میزارمت تا خودت با پای خودت بیای!!!!
    بخاطر همین دوست نداشتم راحت باشه بتونه من 4 سال نگه داره !نمیزاشتم هر وقت که دوست داره بیاد و بره!

    خلاصه سر مسایل زندگی خیلی خوشگل دوتاییمون واسه هم خط و نشون میکشیدیم که خدایی نکرده قران خدا جابجا نشه!!!!

    اشکال من این بود خیلی حرفاش جدی میگرفتم.خودشم بهم میگف تو چرا یک حرفی بهت میزنم زود باور میکنی؟؟؟؟نمیدونم چرا اما یکجوری میگفت خیلی باورم میشد!

    اینم برای خودم نوشتم!
    تاسف ابر سیاهی است که آسمان ذهن ادم را تیره میکند درحالیکه تاثیر جرایم را محو نمیکند.

    - - - Updated - - -
    ویرایش توسط رها68 : یکشنبه 03 اسفند 93 در ساعت 13:53

  8. کاربر روبرو از پست مفید رها68 تشکرکرده است .

    سوده 82 (سه شنبه 05 اسفند 93)

  9. #55
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1393-10-25
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    2,186
    سطح
    28
    Points: 2,186, Level: 28
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 59 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جمع بندی و درخواست بستن این تاپیک!


    طلاق یا زندگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میخام زندگی کنم.

    من اشتباه کردم .


    میخوام یاد بگیرم مث یک زن که میتونه خونه پر از آرامشی داشته باشه زندگی کنم!

    من همسرم دوست دارم.


    میبینم که همه محیط اطرافم هماهنگ شدن تا من حرکت بدن.پس باید بیشتر تلاش کنم!


    برای خودم متاسفم که با جهل و نااگاهیم زندگیم به اینجا کشیده شد!
    برای خودم خوشحالم که خدایی به این بزرگی دارم وخودش بهترین همراه و معلم من هست!
    برای خودم آرزو میکنم برسه زمانی که فاصله نباشه بین من و خدای خوبم!

    اسم این تاپیک و محتوای اوایلش انرژی من کم میکنه ! یک تاپیک دیگه همینجا میزارم!

    اگر اونجا همراهم باشید خیلی کمکم میکنید.چون احتمالا نوسانات احساسم بیشتر میشه و خیلی بیشتر از همیشه به انرژی های مثبت شما احتیاج دارم.

  10. 3 کاربر از پست مفید رها68 تشکرکرده اند .

    بهزاد10 (دوشنبه 04 اسفند 93), سوده 82 (سه شنبه 05 اسفند 93), شیدا. (دوشنبه 04 اسفند 93)

  11. #56
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 فروردین 95 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1393-7-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    3,246
    سطح
    35
    Points: 3,246, Level: 35
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    104

    تشکرشده 313 در 129 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوشبختانه جمع بندی خیلی خوب و عاقلانه ای داشتید . در تاپیک بعدی بهتره یک مقدار روی اقدامات متمرکز بشید و مدام نگید که باید «روی خودتون کار کنید» شما میتونید 200 سال روی خودتون کار کنید ! آیا این خوبه ؟؟


 
صفحه 6 از 6 نخستنخست 123456

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. برم سمت دارو درمانی؟
    توسط گل همییشه بهار در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 اسفند 94, 04:55
  2. کتاب چی خوندی؟
    توسط mohamad.reza164 در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 آذر 94, 21:08
  3. کتاب چی خوندی؟
    توسط mohamad.reza164 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 03 آذر 94, 16:37
  4. چرا باید کمی اشتباه بکنی؟
    توسط khaleghezey در انجمن شخصیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 مهر 94, 12:43
  5. اظهار تمایل همکار خانم به ازدواج و نحوه رد بدون دلخوری؟
    توسط sayrex در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 شهریور 91, 23:38

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.