سلام.....
کسى نىست راهنماىى کنه
تشکرشده 6 در 4 پست
سلام.....
کسى نىست راهنماىى کنه
تشکرشده 6 در 4 پست
سلام دوستان
دلم خىلى گرفتست,دىگه از اىن که اىنجورى زندگى کنم خسته شدم,
همش باىد از صبح نا شب خونه تنها باشم ببىنم اقا کى مىخاد بىاد خونه
دىگه به نبودنش عادت کردم
دىگه هىچ حسى بهش ندارم ,حتى دىگه نمىخام بىاد خونه تزش متنفر شدم هروقت خاست مىاد نىازشو بر طرف مىکنه مىره
دارم به طلاق فکر مىکنم
قبلا فکر مىکردم بدون اون نمىتونم,ولى حالا مىبىنم مىتونم دورىشو تحمل کنم,,
دىگه وقتى مىاد هىچ حرفى ندارىم بزنىم چون درواقع کار مشترکى باهم ندارىم,
اون داره با خونوادش زندگى مىکنه پس موندن من اشتباست
تازه باهام بد برخورد مىکنه به من مىگه اهل زندگى نىستى ,کم اوردى که همرام نمىاى ولى من مىگم تو گزاشتى رفتى,
شاىدم حق با اون باشه ,اصلا همىشه حق با اونه
خىلى خستم
فکر مىکنم طلاق بهترىن راهه شاىد خونوادشم همىنو مىخان وگرنه ى کاوى مىکردن
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
الان چند ماه از مرگ پدر همسرتون میگذره ؟
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟
تشکرشده 2,882 در 761 پست
آخه چرا ما از اول به فکر حل مشکلمون نمی افتیم تااااا کار به اینجاها برسه بعد یادمون بیفته داره علاقه ها کم میشه !!
چرا از اول حدو مرز نمیزاریم ؟ من از دست خودمم بریدم وقتی میامو مشکلاتی رو میبینم که بخاطر کم کاریه خودمونه بیشتر ناراحت میشم ، ببخشید اینارو باید میگفتم چون خیلی برای همه ی این جدایی ها ناراحتم چه جدایی جسمی
چه جدایی دلها
آرامش گذشته دیگه برنمیگرده که بخوایم بگیم باید اینطوری میکردی و.. اما اشتباهی که از اول کردیو که میشه جبرانش کرد و اشتباه تو این بوده که از تحمل یک شب دوری شروع کردی و بعد 2 شب و بعد هفته به هفته تا
رسیدی به اینجا پس باید از کم کردن شروع کنی و 2هفته دوریو برسونی به یه هفته و یک هفته رو برسونی به 4 روز و بعد انشاءالله یک شب در هفته و بعدم با هم بودن توی همه لحظه ها.
یعنی دیگه همسرت یه شب رفت جایی فقط به این فکر کنه که فرداش اول وقت برگرده پیش زنش.
وقتی میاد خونه گریت از سر ذوق باشه بغلش کن بهش بگو جدیدا خوف برم میداره، میترسم خواب میبینم و واقعا در طول روز هرچی که عذابت میدرو با اغراق براش بگو و خالصانه ، اما همه رو یکجا نگو که فکر کنه داری کلک میزنی
اینطوری بهت گم جلو رفتن واسه رابطه ای که اینقد عقب افتاده شاید به قدم که هیچ به وجب هم نرسه یعنی واسه نتیجه گرفتن باید قدم هات خیلی کوچولو کوچولو ولی خالص و محکم باشه تا به هدف برسی.
موفق باشی عزیزم فقط این دوریها رو کم کم ، کم کن که دوری زنو شوهر از هم اصلا خوب نیست.
هم آوا (چهارشنبه 29 بهمن 93)
تشکرشده 8,207 در 1,574 پست
آرامش جان شاید سخنم برات تلخ باشه و سریع ازش بگذری ولی خواهش می کنم روی حرفم کمی تامل کن.
مرد و زن وقتی باهم ازدواج می کنند برای اینه که در کنار هم به آرامشبرسن و رشد کنند. از همه جهت.
حفظ امنیت در یک زندگی باید جزئ اولویت های زن و مرو باشه.
داشتن یک زندگی موفق به این راحتی ها نیست و هر کس به نوعی برای بقا داره تلاش می کنه.
دوری شما از همسرتان همون طور که خودتون هم گفتید باعث سردی شما از هم شده و زندگی تون رو خطر تهدید می کنه.
شرایط الان اینجوری پیش اومده و شما می تونید سکان این کشتی را در این طوفان به دست بگیرید و به خشکی برسونید می تونید هم مثل بقیه بی تفاوت باشید ونظاره گر غرق شدن اون باشید.
بشینید بسنجید و آسیب شناسی کنید اینکه اگه به همین روند ادامه دهید به چه نتایجی دست پیدا خواهید کرد و اگر با قبول یک سری کاستی ها برید پیش همسرتون چه به دست می یارید.
الان وقت گرفتن تصمیم های بزرگه.
همسرتون شما رو دوست داره و این زندگی پتانسیل های زیادی برای موفقیت و رشد داره.
رفتن شما به روستا به معنای ماندگاری طولانی و یا زندگی در کنار خانواده همسر نیست.
همراهی شما با همسرتون با مهارت های شما می تونه ابتکار عمل را بعد از مدتی به دست شما بده . جوری که شما عامل و تصمیم گیرنده باشید.
یک نکته دیگه زندگی در روستا لزوما خانه نشینی و فقر امکانات نیست . در دنیای ارتباطات روستا و شهر دیگه فرقی نداره.
بلند شو و یه کاری بکن.
تشکرشده 6 در 4 پست
سلام دوستان
پدر همسرم تقرىبا هفت ماهى مىشه فوت کردند
همسرم وقتى خودش نمىخاد کنارم باشه چطور کنارم نگهش دارم,واىنکه اگه بهش بگم دلم تنگ شده و ... مىگه خوب با من بىا اونجا
بىنهاىت عزىز
همسر من از اول زندگى همىنطور بود و من با مقاومت اونو کنار خودم نگه داشتم همىشه بهانه اى براى رفتن به اونجا داشته دىگه خسته شدم اگه دوستم داشت نىازى به زور و اجبار نبوده اون اى زندگى و دوست نداره اىن موضوع کاملا مشخصه
خىلى خستم
تشکرشده 17 در 9 پست
آرامش جان به همسرت همه حرفایی که اینجا نوشتی بگو
از این که دوست داری مثه خواهراش که کنار همسرشون هستن تو هم همسرت پیشت باشه
بگو ازدواج نکردم که تنها بمونم !
بگو که چطور دلت میاد منو اینجا شبا تنها بذاری
بگو بقیه خواهر و برادرها هم نسبت به مادرشون وظیفه دارن و نوبتی بین خوشون در روزهای هفته به مادرشون سر بزنن
به همسرت پیشنهاد بده که یه خونه نزدیک خودتون واسه مادر و خواهرش بگیره که هم به اونا سر بزنه هم سر خونه زندگیش باشه
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
گفتید که همسرتون برای کار کشاورزی و دامداری به روستای محل سکونت خانواده پدریش رفته.
1- زمان خواستگاری از شما شغل همسرتون چی بود؟
2- مدتی که پدرشون زنده بودند و شما عروس اون خانواده بودید شغل همسرتون چی بود؟
3- الان شغل ایشون چیه؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
هم آوا (دوشنبه 04 اسفند 93)
تشکرشده 173 در 70 پست
سلام آرامش جان
عزيزم من حدود 6 ماه پيش بخاطر مسائلي مجبور بودم برم خونه مادر شوهرم بمونم در صورتي كه عقد كرده بوديم همسرم ميگفت اگه نياي اينجا بموني من ديگه باتو زندگي نميكنم و ازت جدا ميشم منم چون دوست نداشتم ازش جدا بشم رفتم اونجا در صورتي كه نه شرايط زندگي و نه محيط اونجارو دوست نداشتم خيلي عذاب ميكشيدم دلم واسه خانوادم خيلي تنگ شده بود الكي ظاهر و حفظ ميكردم ولي شب تا صبح فقط از خدا كمك ميخواستم و مطمئن بودم كه كمكم ميكنه كه خدارو صدهزار مرتبه شكر كه كمكم كرد خانوادش رفتارايي نشون دادن كه حتي الان جرات نميكنه بهم بگه زنگ بزن حالشون و بپرس كاملاً ازشون دور شديم گاهي اوقات همسرم ميره اونجا يه يك ربعي به مامانش سر ميزنه باز برميگرده خونه ي ما...
اينارو گفتم كه بدوني چرخ روزگار خيلي قشنگ و عادلانه ميچرخه به خداوندي يه خدا قسم كه من معجزه هايي از خدا توو زندگيم ديدم كه باور كردني نيست اگه من جاي تو بودم با همه ي سختي ها ميرفتم خونه مادر شوهرم به چند دليل دليل اول اينكه زندگي تو راحت به دست نياوردي كه بخواي راحت از دست بدي مطمئن باش طلاق بد ترين و اشتباه ترين راه يه روزي بالاخره پشيمون ميشي...دليل دوم اينكه اجازه ندم چيزي كه سهم منه(شوهرم) كس ديگه اي ازم بگيره...دليل سوم آدمايي اطراف ما هستن كه از ناراحتي و مشكلاتمون خوشحال ميشن پس با در كنار همسرت بوندن خنده رو ازشون بگير....ببين گلم خدا ازون بالا به همه ي بنده هاش نگاه ميكنه و كاملاً حواسش به همه هست ...الان پاشو به خاطر خودت به خاطر زندگيت حداقل به خاطر اين همه سختي و تنهايي كه كشيدي حاضر شو و برو پيش شوهرت مطمئن باش با اين كار خودت و شوهرت و خيلي آروم و خوشحال ميكني به خودت ظلم نكن جسم و روح تو به همسرت احتياج داره پس اون و ازش دريغ نكن تو اين همه سختي نكشيدي كه بخواي طلاق بگيري اين راه بدترين راه و اشتباه ترين راه چون هر كسي و كه ديدم طلاق گرفته فقط پشيمون بوده پاشو الان آخرين راهم امتحان كن تا بعداً پشيمون نشي من هميشه بابت هرچيزي همه و همه ي راه حل هارو ميرم تا پشيمون نشم و همه ي تلاشم واسه خواستم كرده باشم...خدا اگه ببينه تو داري همه تلاشتو واسه نگه داشتن زندگيت ميكني حتماً حتماً حتماً كمكت ميكنه و نميذاره تا ابد تو سختي و دور از خونه ي خودت زندگي كني يه روزي وقتي با تمام وجود معجزه ي مهربوني خدارو احساس كردي ياده حرفاي من ميوفتي اينارو با اطمينان ميگم چون خودم تجربشو داشتم و بارها و بارها خدارو با تمام وجود بغل كردم ازش بخاطر اينكه بازم دستم و گرفته تشكر كردم....بهترينم به خدا ايمان داشته باش و نذار افكار بد و نااميد كننده شوهرت و زندگي تو ازت بگيره...يك لحظه خودت و بذار جاي همسرت بخدا ميدونم هميشه تو كوتاه اومدي...ميدونم از خودت و خواسته هات گذشتي...اما همه اين گذشتنات بي جواب نميمونه خدا يه جايي كه هيچ كس و نداري و زمين خوردي دستتو ميگره و آروم توو گوشت ميگه ديدي تنهات نميذارم... شايد الان انقدر ناراحتي و كينه دل و وجودت و پر كرده باشه كه حرفام و جدي نگيري و بهشون بخندي اما ازت خواهش ميكنم فقط يك لحظه با عشق و اميد به حرفام فكر كن و به خدا توكل كن و برو پيش همسرت با رفتنت اونجا انقدر آرامش به زندگيت ميدي كه باورت نميشه شايد روزاي اول بگي اي كاش نميو مدم اما اون لحظه از خدا تنها به خاطر اينكه كنار همسرت هستس و كنارش شبا سر روي بالشت ميذاري تشكر كن و بخواه كه عشق و اميد به زندگيت برگردونه...شوهرت اگه دوستت نداشت حتي هفته اي يكبارم نميومد پيشت يا خيلي ببخشيد نيازاشو خيلي راحت جاي ديگه رفع ميكرد اون تورو ميخوتد و دوست داره خيااااالت راحت...
ببخشيد زياد حرف زدم من وقتي ميبينم خودم مشكلم و تونستم حل كنم با تمام وجود همه ي سعيم و ميكنم كه به كسي كه مشكلي مشابه من داره كمك كنم...
اميدتو از دست نداه و همه ي همه ي راه حل هارم حتي كوچكترين و سخترين هارو انجام بده...
واست بهترينارو آرزو ميكنم
تشکرشده 213 در 91 پست
سلام ارام عزیز میدونی چرا همسرت همیشه اونجاست به خاطر اینکه خیالش از بابت توراحته که در جای امنی هستی اما مامانش بهش میگه اگز تونباشی که به دام برسی مجبوریم بفروشیم وما هیچ میشیم (عین حرفی که بالا گفتی )یعنی شوهرت اینطور برداشت میکنه که من باعث دارایی مامانمم ومامانم به من نیاز داره اگر من نباشم نمی تونه زندگی کنه عزیزم شما زیاد خیالش راحت کردی شما هم به شوهرت طوری طرح نیاز کن که عزت بیشتری ازاون چیزی که مادرش بهش میده داده باشی مثلا شما شب ها چطور توی خونه تنها میخوابی نمی ترسی واقعااامااحتمالا مامانش بهش میگه توکه شبها نیستی منم که مردی دیگه توخونه ندارم میترسم اینجاهم که روستاست همه میدونن که امشب مردی توی خونه نیست شبونه کسی بیاد داخل خونه خواهرت هم که جونه منم بی شوهر ......ببین مامانش چطور بهش طرح نیاز میکنه
امادر مورد قهر چند سال پیش تون وقتی شما قهر میکنی مرد این برداشت نمیکنه که شما حق داری اینطوری برداشت میکنه که من بی عرضه ام اون پدر شو بیشتر از من قبوول داره اون وقت پدرتو اینطوری حذفش میکنه میگه نه برو نه بیانkelidemardو
قسمت اول (۹ مگابایت) - قسمت دوم (۱۴ مگابایت) - قسمت سوم (۴ مگابایت)
نمیدانم، اگر لازم است التماس کنم که گوش کنید!! نکات واقعاً مهمی بیان میشود که این روزها عامل بسیار از کدورتها و طلاقهای بین زن و شوهرهاست. ضمن اینکه به خصوص در قسمت سوم، یک دل سیر میخندید!! :)
این چند تا سخنرانی دانلود کن وگوش کن یک مشکل مثل مشکلت رو بررسی میکنه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)