سلام دوباره و مرسى كه براى مشكلم وقت مى گذارين، راستش خودمم حس مى كنم نبايد تا قبل از اين كه رابطه گذشته مو كلا فراموش كنم وارد رابطه جديد مى شدم، اما فراموش كردن رابطه قبليم تقريبا يكى از محالات هست چون من حدود سه سال وقت و عمر و جوانيمو براى يك شخص هزينه كردم و اين كه بخوام اون شخص يا كلا رابطه رو فراموش كنم بايد بخشى از خودم رو فراموش كنم، كما اين كه حدود يك سال و نيم هم هست كه از اون رابطه گذشته، منتها قبول دارم كه زيادى احساساتى با قضيه عكسها و اس ام اس ها برخورد كردم و همين امروز من تمامشونو از گوشى و آيپد و لب تاپم پاك كردم و اون شخص رو هم بلاك كردم، بدون اين كه نياز باشه گوشى يا هارد جديد بخرم و عكسهارو جا به جا كنم كه بذارم ته كمدم، اين كارو هم كردم فقط و فقط به خاطر روح و روان خودم و نه به خاطر خواستگارم و يا هر شخص سوم ديگه و احساس كردم كه نه تنها اين كار سخت نبود بلكه الان سبك شدم و حالم خيلى بهتره
در مورد شرايط خودم و خواستگارم هم كامنت امير مسعود عزيز خيلى منو به فكر فرو برد( اون قسمتى كه نوشتند من منفعلانه برخورد كردم) چون امروز نشستم و از دور به رابطه م نگاه كردم و متوجه شدم كه اين رابطه اون چيزى نيست كه من دقيقا مى خوام، رابطه اى كه بر پايه شك و ترديد و لجبازى شكل گرفته شده و حرمت من و حريم شخصى من زير سوال رفته، فقط براى اين كه منم مثل هزاران آدم ديگه يه گذشته اى داشتم كه قطعا فقط به شخص خودم مربوطه، منتها به خاطر شرايط شكل گرفته، رفت و آمد زياد و علنى شدن رابطه م با خواستگارم، من فقط تونستم تنها كارى كه در اين زمينه بكنم صحبت كردن بود، كه شرايط خودمو يه بار ديگه براى خواستگارم توضيح دادم، و بهش گفتم برام حس اعتماد و همينطور ارزش و احترامم به عنوان يه زن خيلى مهمه و با وجود شرايطى كه پيش اومده صلاح اينه كه فعلا از ادامه رابطه صرفنظر كنيم، كه ايشون به من گفت چرا اينقدر راحت دارى حرف جدايى رو مى زنى، دست منو بوسيد و از من معذرت خواهى كرد، گفت به هيچ عنوان فكر جدايى رو حتى واسه كوتاه مدت نكن چون نميدونى چه بلايى سرم مياد و من ازت معذرت ميخوام و قول ميدم ديگه به گذشته و حريم شخصى تو كارى نداشته باشم، حالا من نميدونم اين رفتار عاشقانه ى ايشون رو چطور با يه رفتار بالغانه جايگزين كنم كه بهترين تصميم رو بگيرم، چون نه دوست دارم ايشون آسيب ببينه و نه دوست دارم خودم غير منطقى و غير عقلانى رفتار كنم! مخصوصا كه به محض اين كه حرف جدايى رو مى زنم ايشون كلا از نظر روحى و روانى به شدت به هم مى ريزه
در جواب مليحه ى عزيز بايد بگم كه متاسفانه من تا اينجا خيلى بد برخورد كردم، هم منفعلانه و هم خيلى بى فكر، تا جايى كه بنده با ايشون رفتم رنگ پاركت هاى خونه اى كه داريم مى سازيم رو انتخاب كردم، دقيقا انگار كه زن و شوهر باشيم و فقط مونده كه برم جهازمو بچينم، درحالى كه اين همه مشكل حاد روحى و فكرى داريم كه بايد براى تك تك شون رفت پيش مشاور، يعنى تا الان جورى رفتار كردم كه انگار من بله رو دادم و كار تمومه، تا حدى كه دارو مى خواست ببره براى مادر بزرگش، منم همراهش بودم ايشون مارو دعوت كرد داخل به صرف چاى و شيرينى و جلوى پدربزرگش و غيره همه به من مى گفتن عروسمون، شركت رفتنم كه كلا چيزى نيست! حالا بخوام بيام سوالهاى مدل روز اول خواستگارى بپرسم كلا عجيبه، ميگم كه تا الان اشتباه و منفعلانه برخورد كردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)