به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 33
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    سلام به همه دوستای خوبم و ممنون از همتون خیلی لطف کردید که برام پستایی به این خوبی گذاشتید
    girl عزیز شهرشون تا حالا نرفتم و اونجا هیچکسی رو هم نداریم .... مادرش خیلی زن خوبیه از بابت اون مشکلی نیست اما باباش خیلی دوست داره بچه هاش زیر دستش باشن ... خصوصا اینکه یه زن داداش داره البته اون از طایفه خودشون خیلی باهاشون جوره خیلی بهم وابستن و همدیگرو دوست داره رضا میگه وقتی منو میبینه میاد میگه داداش کاری نداری لباس نداری برات بشورم تا این حد که من برگشتم بهش گفتم یه بار فکر نکنی منم مثل زن داداشت میشم ... یزد من شنیدم مردم خیلی خوبی داره ایشااله که این دوری زودتر تموم بشه و بری کنار همسرت
    کیت کت عزیز حق با توا شاید یه عادت باشه .... از بابت رفتن فرقی واسم نمیکنه اما مامانم رو نمیدونم چیکار کنم .. توام ایشاله یه قسمت خوب تو شهرتون برات پیش بیاد عزیزم

    آیدا عزیز اون شهری که میگه اگه بریم خیلی مراکز تجاریش از تهران بیشتره و به قول شما آرامشش هم بیشتر اما من حس میکنم اونجا رفت و امد ها زیاد تر میشه تا اینجا ... چون تو شهرای کوچیک مردم معمولا بیشتر تو زندگی همدیگه سرک میکشن درباره این چیزا که اصلاااا نمیشه با مامانم حرف بزنم و نظرشو بدونم چون میشه یه اتو که این راهیم که اومده برگرده و اصلااا موافق رفتن من نیست ..
    درست یه تجربه تازه هستش اما خب خیلی سخته من قبلا بهم اسم شهرستان میاوردن قهر میکردم
    درباره مشاورم تو بحث هزینش اون میده مشکلی نیست اما من باهاش رودروایستی دارم به خاطر اون نمیرم ...
    pbsm عزیز نه من وابسته نیستنم یعنی حتی از 5 سالگی همیشه تنها میخوابیدم مسافرت میرفتم خونه خالم اینا 2 ماه 2ماه میموندم عین خیالم نبود اما این یه حس ترحم نسبت به کسی هست که یه عمر زحمت کشیده منو به اینجا رسونده
    یعنی خودت رفتی شهر همسرت که هیچ کدوم از خانوادت و فامیلات نبودن؟؟اون اوایل حتما باید زیاد باهاشون رفت و امد میکردی ؟؟الان چند وقته که از ازدواجت میگذره و اوضاع بهتر شده؟؟؟
    من خودمم دقیقا یه ادم درونگرا هستم و زیاد رفت و امد رو دوست ندارم دوست دارم با فامیلای همسر رفت و امد کنم اما ما مهمون اونها باشیم چون اونا هر خانواده نزدیک به 10 نفر هستن
    ایشااله که نظرش عوض شه و باباش مجبورش نکنه به رفتن

    بازم از همراهیتون ممنونم دوستای خوبم

    - - - Updated - - -

    سلام به همه دوستای خوبم و ممنون از همتون خیلی لطف کردید که برام پستایی به این خوبی گذاشتید
    girl عزیز شهرشون تا حالا نرفتم و اونجا هیچکسی رو هم نداریم .... مادرش خیلی زن خوبیه از بابت اون مشکلی نیست اما باباش خیلی دوست داره بچه هاش زیر دستش باشن ... خصوصا اینکه یه زن داداش داره البته اون از طایفه خودشون خیلی باهاشون جوره خیلی بهم وابستن و همدیگرو دوست داره رضا میگه وقتی منو میبینه میاد میگه داداش کاری نداری لباس نداری برات بشورم تا این حد که من برگشتم بهش گفتم یه بار فکر نکنی منم مثل زن داداشت میشم ... یزد من شنیدم مردم خیلی خوبی داره ایشااله که این دوری زودتر تموم بشه و بری کنار همسرت
    کیت کت عزیز حق با توا شاید یه عادت باشه .... از بابت رفتن فرقی واسم نمیکنه اما مامانم رو نمیدونم چیکار کنم .. توام ایشاله یه قسمت خوب تو شهرتون برات پیش بیاد عزیزم

    آیدا عزیز اون شهری که میگه اگه بریم خیلی مراکز تجاریش از تهران بیشتره و به قول شما آرامشش هم بیشتر اما من حس میکنم اونجا رفت و امد ها زیاد تر میشه تا اینجا ... چون تو شهرای کوچیک مردم معمولا بیشتر تو زندگی همدیگه سرک میکشن درباره این چیزا که اصلاااا نمیشه با مامانم حرف بزنم و نظرشو بدونم چون میشه یه اتو که این راهیم که اومده برگرده و اصلااا موافق رفتن من نیست ..
    درست یه تجربه تازه هستش اما خب خیلی سخته من قبلا بهم اسم شهرستان میاوردن قهر میکردم
    درباره مشاورم تو بحث هزینش اون میده مشکلی نیست اما من باهاش رودروایستی دارم به خاطر اون نمیرم ...
    pbsm عزیز نه من وابسته نیستنم یعنی حتی از 5 سالگی همیشه تنها میخوابیدم مسافرت میرفتم خونه خالم اینا 2 ماه 2ماه میموندم عین خیالم نبود اما این یه حس ترحم نسبت به کسی هست که یه عمر زحمت کشیده منو به اینجا رسونده
    یعنی خودت رفتی شهر همسرت که هیچ کدوم از خانوادت و فامیلات نبودن؟؟اون اوایل حتما باید زیاد باهاشون رفت و امد میکردی ؟؟الان چند وقته که از ازدواجت میگذره و اوضاع بهتر شده؟؟؟
    من خودمم دقیقا یه ادم درونگرا هستم و زیاد رفت و امد رو دوست ندارم دوست دارم با فامیلای همسر رفت و امد کنم اما ما مهمون اونها باشیم چون اونا هر خانواده نزدیک به 10 نفر هستن
    ایشااله که نظرش عوض شه و باباش مجبورش نکنه به رفتن

    بازم از همراهیتون ممنونم دوستای خوبم
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  2. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    pbsm (پنجشنبه 27 آذر 93)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 فروردین 94 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-07
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    1,792
    سطح
    24
    Points: 1,792, Level: 24
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    203

    تشکرشده 153 در 66 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مایده جون اره من شهر همسرم غریبه غریبم هیچکسی از اشناهام وفامیلام نیستن. من دو سال نامزد بودم یکسال و چند ماه عروسی کردم.تقریبا نصف این یکسالو نیم رو زود به زود بهشون سر میزدیم ولی کم کم سعی کردم با بهونه یا کاری رابطمو هفته یه بار کنم هنوزم ناراحت میشن که چرا کم میرم پیششون ولی سعی میکنم به روی خودم نیارم که واسه اوناهم داره عادی میشه.
    خانوادشم هیچ انتظار اینکه من دعوتشون کنم ندارن. تو این. یکسالو خرده دو بار کلا دعوت کردم همشونو. مطمین باش کسی از تاره عروس هیچ انتظار نداره واسه دعوت.
    دوری راه سختی های خودشو داره مثلا الان تعطیلی ولی شوهرم مرخصی نداره منو ببره شهرمون. فردا صبح زود باید بره ماموریت شهر دیگه تا بیاد شب میشه من تنها باید تا شب خونه مامانشینا بمونم ولی اگه خانواده خودم بودن خیلی راحتر بودم. عزیزم نمیخوام ذهنیتتو خراب کنم ولی اگه همسرت ادم خوش قلب و ادم منطقی هست حتما عاشقش میشی و وقتی عاشق یکی باشی سختی هاشم میتونی با دل و جون بپذیری.
    ویرایش توسط pbsm : پنجشنبه 27 آذر 93 در ساعت 11:34

  4. 2 کاربر از پست مفید pbsm تشکرکرده اند .

    asal2013 (پنجشنبه 27 آذر 93), maedeh120 (پنجشنبه 27 آذر 93)

  5. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام مائده جون.خوبی؟

    البته خانومهای متاهل خیلی بهتر میتونن راهنماییت کنن.فقط میخواستم این رو بهت بگم که تمرکزت رو روی زندگی و آینده خودت بزار.

    اینکه اینقدر در برار مادرت احساس مسوولیت میکنی،قابل تقدیره،ولی عزیزم،مادرها غیر از خوشبختی بچه هاشون چی میخوان؟

    تازه خیلی از بچه ها مهاجرت میکنن خارج از کشور و تا سالها نمیتونن خانوادشون رو ببینن.

    من خانومهایی رو دیدم که تنهایی زندگی میکنن و بچه هاشونم ایران نیستن.ولی خودشون رو با خیلی چیزها سرگرم میکنن.

    اینکه میتونی تو یه شهر کوچیک تر و یه فرهنگ متفاوت زندگی کنی تصمیمی هست که خودت باید بگیری و همه تبعاتش رو هم بپذیری.فقط از من میشنوی خودت رو فدای

    مادرت نکن.درسته که زحمتت رو کشیده.ولی اگه ببین بعدا میتونی با این موضوع کنار بیای که به خاطر مادرت یه ازدواج خوب رو از دست دادی ؟

    این باعث نمیشه بعدا حس کنی قربانی شدی و حتی بدون اینکه خودت بخوای از دست مادرت هم عصبانی باشی؟

    من چون تا حدی این تجربه رو داشتم این حرفا رو بهت میزنم.

    پس بدون احساس گناه و با آرامش اون تصمیمی رو که به صلاحته بگیر عزیزم.

  6. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    maedeh120 (پنجشنبه 27 آذر 93), واحد (پنجشنبه 27 آذر 93)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    مرسی از همه شما واقعا خوشحالم که تو تاپیکم نظر میدین و کمک میکنید دستتون درد نکنه ..
    چقدر خوبه pbsm عزیز که الان دیگه اوضاع بر وفق مرادت هست و چقدر خوب تونستی شرایطت رو مدیریت کنی ... امیدوارم تجربه هات رو در اختیارم بزاری و رفتارایی که باهاشون داشتی تا من و بقیه هم بتونیم استفاده کنیم چون من خودم تقریبا یه شخصیت انفعالی دارم زیاد هم نمیتونم در مقابل بقیه وایشم و از حقم دفاع کنم میترسم شاید بعدها کم بیارم ...
    /آنیتا عزیز خیلی ممنونم اما میدونم مامانم جبهه شدید میگیره در این باره حتی اگه من عقد کرده باشم خوش خیلی خوبه خانوادش هم خیلی با محبت هستن به قول دوستان منم زیادی حساس شدم
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  8. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    pbsm (شنبه 29 آذر 93)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 اسفند 93 [ 11:51]
    تاریخ عضویت
    1393-7-22
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,189
    سطح
    28
    Points: 2,189, Level: 28
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    213

    تشکرشده 213 در 91 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام دوست عزیز کلی برات نوشتم پاک شد مجبورم دوباره بنویسم
    شماباید حتما مادرتون در جریان شهر دیگه بذارید نگفتن به ایشون نوعی بی احترامی وبی اهمیت دونستن ایشون هستش
    من تجربه دوتا از دوستام براتون می نویسم یکی از دوستام همیرشون تهرونی بود ایشون شرط ازدواجش زندگی در شهر خودمون بود ایشون بااینکه در شهر خودمون زنگی می کردند اما وقتیدر شوهرشون مریض بودند همسرشون دوست منوکه حامله هم بود دوماه تنهاانداخت رفت حتی وقتی بچه شو از استرس زیاد سقط کرد نیومد فکر کن اگر هم شهری بودند ایشون می تونست توی روز به پدرشون سر بزنه شب پیش خانمش باشه بچه اش سقط نمی شد

    یایکی دیگه از فامیلامون همسرش تهرانی طفلی این خانمه یاتهران یا شهر شوهرش همیشه توبرزخه وقتی زایمان پسرش شوهرش نبود پیشش خودش می گفت مثل ابر بهار فقط داشتم اشک می ریختم اینا نمونه های کوچیکی از زندگی این طور ادم ها لطفا بادید باز ازدواج کن اینقدر سحی نگر نباش رستوران کافی شاب مال قبل ازدواج بعدازدواج هزار جور مشکل هست ادم تا بتاکسی زیر یک سقف نره نمی شناستش شما چطور با اطمینان از این اقا صحبت میکنید

  10. کاربر روبرو از پست مفید کیانا 93 تشکرکرده است .

    maedeh120 (پنجشنبه 27 آذر 93)

  11. #26
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    مرسی کیانا عزیز حق با شماست من شناخت کامل از ایشون ندارم فقط در سطحی که تا به الان داشتم و چون ادمی هست که خوب و بد رو سود و زیان رو میگه یعنی طوری نیست که بگه من الان مهربونم تا به من برسه 4 روز دیگه بشه دیو .... من الان هر چی هم بگم تا کسی با کسی هم صحبت نشه متوجه نمیشه ...
    حق با توا خیلی مسائل مهم تر از رستوران اینا هست اما اینا مثال های خیلی جزیی بود
    در باره اینکه مادرم در جریان باشه رضا اون شب گفت من نمیتونم تعهد بدم که تا اخر عمر اینجا بمونم گفت که من تعهد میدم که تو هرشهری باشم تلاش کنم واسه خوشبختیمون
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  12. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 اسفند 93 [ 11:51]
    تاریخ عضویت
    1393-7-22
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,189
    سطح
    28
    Points: 2,189, Level: 28
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    213

    تشکرشده 213 در 91 پست

    Rep Power
    29
    Array
    رضا ایا این موضوع به مادرت گفت
    اگر میگی مادرت مخالفت میکنه حتما دلیل شو بپرس چون واقعا مهمه بیا بگو مادرشما تجربه اش از من شم بیشتر ه دلایل شو بپرس
    رایط سن سال خودت وخواستگارتو. بگو مدارک تون ونکات مثبت شو بگو

  13. کاربر روبرو از پست مفید کیانا 93 تشکرکرده است .

    maedeh120 (شنبه 29 آذر 93)

  14. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 مرداد 96 [ 10:06]
    تاریخ عضویت
    1393-7-02
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,277
    سطح
    35
    Points: 3,277, Level: 35
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    102

    تشکرشده 144 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کیانا 93 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز کلی برات نوشتم پاک شد مجبورم دوباره بنویسم
    شماباید حتما مادرتون در جریان شهر دیگه بذارید نگفتن به ایشون نوعی بی احترامی وبی اهمیت دونستن ایشون هستش
    من تجربه دوتا از دوستام براتون می نویسم یکی از دوستام همیرشون تهرونی بود ایشون شرط ازدواجش زندگی در شهر خودمون بود ایشون بااینکه در شهر خودمون زنگی می کردند اما وقتیدر شوهرشون مریض بودند همسرشون دوست منوکه حامله هم بود دوماه تنهاانداخت رفت حتی وقتی بچه شو از استرس زیاد سقط کرد نیومد فکر کن اگر هم شهری بودند ایشون می تونست توی روز به پدرشون سر بزنه شب پیش خانمش باشه بچه اش سقط نمی شد

    یایکی دیگه از فامیلامون همسرش تهرانی طفلی این خانمه یاتهران یا شهر شوهرش همیشه توبرزخه وقتی زایمان پسرش شوهرش نبود پیشش خودش می گفت مثل ابر بهار فقط داشتم اشک می ریختم اینا نمونه های کوچیکی از زندگی این طور ادم ها لطفا بادید باز ازدواج کن اینقدر سحی نگر نباش رستوران کافی شاب مال قبل ازدواج بعدازدواج هزار جور مشکل هست ادم تا بتاکسی زیر یک سقف نره نمی شناستش شما چطور با اطمینان از این اقا صحبت میکنید
    توی این مثالی که شما زدی بنظر من شوهر دوستتون خیلی مرد بی مسئولیت و داغونی بوده.
    برای مثال دایی منم با راه دور ازدواج کرده و 5 ساعت راه دارن تا شهر زنش. اما داییم کلاادیمه که حال نداره از جاش تکون بخوره، و تا جایی که بتونه زنشو میپیچونه که نرن دیدن پدر و مادر زنش. البته زنداییم در ظاهر خیلی زن محکمیه و خیلی وابسته ب خانواده اش نیس اما خب بازم براش سخته.

    از ی طرف هم خاهر زنداییم هم خانوادش همدانن و خودش بوشهر زندگی میکنه!!! اما شوهرش پایس و حداقل هر دوماه ی بار این مسافتو تا شهر زنش میاد و خیلی ام خوشحال و راضی ان.

    خیلی بستگی داره که طرف چطور ادمی باشه. در مرود همه نمیشه ی جور قضاوت کرد.

    یا باز برای مثال یکی از فامیلمون تو شهر ماس اما ی شوهر خیلی بیشعورو مضخرف داره و زنه با اینکه 1 ساعتم تا خونه مادر و خاهرش فاصله نیست اما در سال نهایتا 1 بار میتونه ببیندشون! حتا دختر خودش رو که ازدواج کرده بود تا 2 سال حق نداشت ببینه و رفت و امد کنه!

  15. کاربر روبرو از پست مفید mina-mina تشکرکرده است .

    maedeh120 (شنبه 29 آذر 93)

  16. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 فروردین 97 [ 15:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-17
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    8,056
    سطح
    60
    Points: 8,056, Level: 60
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 832 در 244 پست

    Rep Power
    72
    Array
    عزیزم به نظر من مشاوره که بری باتستاشون جواب بعضی از سوالاتو می گیری..

    مثلا اینکه مسئولیت پذیریش چه جوریه..چه قد به خانوادش وابسته است..

  17. کاربر روبرو از پست مفید SOGAND. تشکرکرده است .

    maedeh120 (شنبه 29 آذر 93)

  18. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    مرسی از همه دوستان و ممنونم که اطلاعاتتون رو در اختیار من گذاشتید ...
    دوستان فعلا قضیه ازدواج کلا منتفی شده ....
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  19. 2 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    pbsm (شنبه 29 آذر 93), reihane_b (شنبه 29 آذر 93)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.