سلام بی همدم عزیز,
ممنونم که همدم من شدید و تو این روز ها تنهام نگذاشتید.
شما خیلی خوب رفتار همسرم رو تحلیل کردید. درسته اون تو خودش میریزه و ناگهان منفجر میشه. در برابر کار های مادرم هم درست به همون دلیل که شما گفتید " دلش میخواسته تلافی کنه ولی نتونسته", من همهی محدود کردن ها رو از طرف همسرم پذیرفتم. به این امید که کمی از بار کینه ای که داره کمتر بشه. تا احساس کنه که داره خانواده من رو تحت فشار و غم و غصه نگاه میداره. و البته که این فشار و ناراحتی رو به خانواده من داد. اون ها دلشون میخواد ارتباط ما مثل همیشه باشه که نیست. دلشون پر میکشه برای حرف زدن با بچه ما ولی همسرم اجازه نمیده.
من واقعا دلم میخواد همسرم درک کنه که من نقش اون رو به عنوان مرد خونه پذیرفتم و با هر پیشامد کوچیک فکر نکنه این یک نقشه از طرف منه برای کمرنگ کردن اون در خونه. همیشه احساس میکنم زیر ذره بین هستم. خیلی احساس بدیه.
وقتی با یک مساله خیلی کوچیک دوباره همهی بحث ها رو از سر میگیره و من رو متهم میکنه که میخوام نظر خودم رو تحمیل کنم, با خودم فکر میکنم اون همه تلاش برای اعتماد سازی دود شد و به هوا رفت. اون که نمیتونه به من اعتماد کنه چرا من انقدر خودم رو در تنگنا بذارم و همیشه حواسم به حرف ها و کارهام باشه که مبادا نقش همسرم خدشه دار بشه.
دوستان چه طور به همسرم اطمینان بدم که من نقش اون رو به عنوان حرف اول خونه پذیرفتم تا هر بار به خاطر یک دستمال قیطریه رو به آتش نکشه.
به نظر شما چه کار کنم تا بار کینه و دلخوری که مربوط به کار های هفت هشت سال پیشه از رو دلش برداشته بشه.
الآن رابطه ما کمی بهتر شده. ولی هنوز در مورد بحثی که داشتیم با هم حرف نزدیم.
بی همدم عزیز یک مطلب در سایت دیدم با عنوان "کنار آمدن با بد قلق ها". در قسمت مقالات آموزشی بود. مطلب خوبی بود. امیدوارم برای خواهر شما هم مفید باشه.
http://www.hamdardi.net/thread-12614.html
باز هم ممنون که به تاپیک من سر زدید.
منتظر راهنمایی های دوستان هستم.
دلتون پر امید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)