به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 44
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 شهریور 94 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1393-9-03
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    5,161
    سطح
    46
    Points: 5,161, Level: 46
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 189
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    588

    تشکرشده 383 در 141 پست

    Rep Power
    47
    Array
    سلام، آقاى تنهايى شما به همسرتون محبت نمى كنيد با اين توجيه كه اخلاق حرفه اى رو در نظر بگيريد؟
    من متوجه نميشم، اين كه شما چندبار قبلا شكست خورديد دليل نميشه كه حالا تو محبت كردن به همسرتون كج دار مريز رفتار كنيد كه فردا حق به جانب نباشه! شما چرا در جواب همسرتون كه ميگه عجب غلطى كردم با تو ازدواج كردم ميگيد خب ميخواستى نخواى و كسى مجبورت نكرده بود!
    يا مثلا ميگيد چرا تو شهر خودتون ازدواج نكردي؟
    اين يعنى بود و نبود تو برام فرقى نداره. يعنى من نسبت به تو به زندگى به عشق و محبتمون مايوس و دلسردم، تو اصرار كردى شيرينى خريدى منم باهات ازدواج كردم، الانم چون بساز و خانم و با اخلاقى باهات ميسازم
    يعنى منافع خودمو در نظر گرفتم
    اين يعنى اوج تحقير، من خودم دخترم مى فهمم يه زن چه احساسى داره وقتى حس مى كنه راحت به دستش آوردن و حالا قدرشو نميدونن
    اين كه ميگه عجب غلطى كردم از بى ميليش به زندگى با شما نيست، از نا اميديش در جلب محبت شماست، بايد باهاش گرم شيد، اين بار اگه دهنشو باز كرد خواست حرفى بزنه كه فكر كردى كى هستى و چى هستى يا من چقدر احمق بودم كه زن تو شدم، به جاى اين كه مجبورش كنيد بعدا به خاطر زندگى و بچه تون معذرت خواهى كنه و به غلط كردن بيفته، بگيد من چقدر ساده بودم كه فكر مى كردم تورو نميخوام، الان كه با توام خيلى خوشبخت و راضيم، و تو كه با سادگى تموم عشقتو به من ابراز كردى و مثل بقيه زنها دنبال بازى كردن و پس و پيش كشيدن نبودى واقعا خوب و خاص هستى براى من، و من ميدونم كه دوست داشتنت باعث شد اين كارو بكنى و منم الان هزار برابر بيشتر دوستت دارم و قدر اين دوست داشتنتو ميدونم، چون الان خوشبختيم و داريم بچه دار ميشيم، بايد يه مدت طولانى صبح و شب به خاطر اين تحقيرهايى كه كرديد فقط به همسرتون عشق بديد، چون كوتاهى كرديد در خواستگارى ازش و به دست آوردن دلش الان تا ميتونيد بايد انرژى بذاريد، نه اين كه به قول خودتون اخلاق حرفه اى رو حفظ كنيد! نگران نباشيد فحاشى هاى همسرتون بعد از يه مدت درست ميشه، اون الان احساس ضعف و ناراحتى داره، و چون اعتماد به نفسش اجازه نميده كه تحقير بشه به خشونت و فحاشى رو آورده

  2. 5 کاربر از پست مفید sasha تشکرکرده اند .

    Aram_577 (شنبه 22 آذر 93), szd (دوشنبه 17 آذر 93), فرشته مهربان (دوشنبه 17 آذر 93), پری وش (سه شنبه 12 اسفند 93), مهربونی... (دوشنبه 24 آذر 93)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 02 [ 23:10]
    تاریخ عضویت
    1391-1-16
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    11,959
    سطح
    71
    Points: 11,959, Level: 71
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    825

    تشکرشده 868 در 166 پست

    Rep Power
    44
    Array
    به نام خدا

    سلام

    من از اولین تاپیکتون تا الان در جریان مسائل شما بودم و شاید یکی از افرادی باشید که مشکلاتتون در ذهنم زیاد یادآوری میشود. خیانت همسر اولتون و دردی رو که مغز استخون رو میترکونه رو کاملا درک میکنم. و با فاصله ای کم ضربه ازدواج دومتون و وجود تعارض و دوگانگی در خواستن و نخواستن زن دومتون با ذکر چندین باره جمله " حرام ابدی شدیم" کاملا هویداست.

    برادر گرامی!
    هر طلاقی نیاز به بازسازی حداقل دو ساله دارد حال اگر آن طلاق همراه با خیانت طرف مقابل هم که باشد شاید به دو برابر این زمان نیاز باشد! حال شما با دو طلاق پر درد و پر حاشیه مواجه شدید ، اما حریم زمانی لازم را برای آنها رعایت نکردید. اینها را اضافه کنید به وجود یک بچه که تا آخر عمر وابسته شما و همسر اولتان خواهد بود.

    با این توصیفات کاملا پیداست که در شرایط خوب عاطفی و فکری قرار ندارید. و واضح است که نیاز به خودسازی و دقت بسیار بسیار فراوانی دارید تا در این زندگی سوم نه به شما و نه به فرزندتان و نه به همسرتان که تا چند ماه دیگر وظیفه پدری دیگری را بر دوشتان خواهد گذاشت ، آسیبی نرسد ، البته گفتن این کلمات در بیان ساده است و اما در عمل " گاو نر میخواهد و مرد کهن!!!"

    بزرگترین کار شما تاخیر در پاسخ دهی زبانی و عملی نسبت به همسرتان است. که البته کسب مهارت زندگی زناشویی از اوجب واجباتتان است.

    وجود دو طلاق در زندگی باید به شما این نهیب را بزند که نیاز دارید مهارتهای جدیدی در زندگی کسب نمایید تا مشکل تکرار نشود.

    کمک از مشاور خانواده با تجربه و نیز روانشناس بالینی به صورت حضوری و خصوصی برایتان لازم به نظر میرسد.

    امیدوارم با آمدن هدیه جدید خداوند در زندگیتان ، شیرینی یک رابطه درست و همراه با احترام متقابل را نیز خداوند ارزانیتان نماید.
    .
    در پناه حق.
    گر در طلب منزل جانی ، جانی / گر در طلب لقمه نانی ، نانی
    این نکته رمز اگر بدانی ، دانی / هر چیز که در جستن آنی ، آنی
    مولانا
    ویرایش توسط Aram_577 : شنبه 22 آذر 93 در ساعت 16:54

  4. 5 کاربر از پست مفید Aram_577 تشکرکرده اند .

    sanjab (شنبه 22 آذر 93), szd (شنبه 22 آذر 93), فرشته مهربان (شنبه 22 آذر 93), مهرااد (چهارشنبه 27 اسفند 93), جوهر خونی (چهارشنبه 26 آذر 93)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اردیبهشت 95 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    5,578
    سطح
    48
    Points: 5,578, Level: 48
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 193 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array

    Unhappy با بچه م نمیسازه __ نمیدونم چرا یه حسی داره منو به سمت بچه و زندگی اول م میکشونه .....

    سلام به همه دوستان و اهالی سایت همدردی

    خواهش تا ته تایپیک م را بخونید به مشاوره تون نیاز دارم .....

    پیشاپیش از همدردی تون بسیار سپاسگذارم ....


    =========================================

    همانطور که کم و بیش از مشکلات اخیر بنده با خبر هستید و با توجه به مسائل اخیر

    همسرم با من و خانواده م

    نمی دونم بخاطر حرفاشه - بخاطر بدگویی هاشه

    که داره با مسائلی که قبلا توضیح دادم و کماکان هنوز هم دست بر نداشته

    داره من را نسبت به خودش سرد میکنه و من دارم مستعصل میشم ........


    هر چی بهش میگم یعنی چی (( با اون بچه بی تربیت ت )) ؟؟؟؟

    من به این جمله حساسم - اون آخر آخرش بچه من

    چرا تکرار میکنی !!!!!


    میگه من حاضرم بری با زن اول زندگی کنی ولی بچه ت اینجا نیاد

    یا میگه من حاضرم بری زن اول ت را صیغه ش کنی ولی بچه ت اینجا نیاری


    نمیدونم دیگه باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟

    بهش میگم تو قول دادی که مثل بچه خودت ازش مواظب ت کنی

    تو پای قباله مون را امضا کردی که میدونی من یه بچه پسر دارم

    میگه امضا کردم که کردم --- حالا میگم نمی تونم ...


    =======================================

    من چهارشنبه ساعت 7-8 بچه را تحویل میگیرم

    و تا جمعه ساعت 9- 10 شب بچه م پیشم هست

    شغل من یجوری یه که دو هفته یکبار پنجشنبه ش را تعطیل م

    وای اون هفته ای که پنجشنبه ش را باید سر کار باشم


    زمانی که بچه م از خواب بیدار میشه شروع میکنند با هم بحث کنند

    هر چی بهش میگم عزیزم این بچه س - ولش کن - فرض کن رادیو روشن

    هرچی میگه بزار بگه ---- ولی انگار نه انگار که تو چی میگی


    خودش را با یه بچه 9 ساله یکی میکنه و شروع میکنه به اس ام اس دادن به من

    که :

    وای یه زنگ بزن بهش داره من دیوونه میکنه

    وای چقدر حرف میزنه

    وای به من میگه چرا بابا و مامان من از هم جدا شدند

    وای به من میگه اگه تو با بابام اشنا نشده بودی الان مامانم اینجا بود

    و ......


    هرچی بهش میگم بابا بیخیال ..........

    ولش کن اون یه بچه س

    ولش کن اون دچار تشنج های طلاق ما هست - اون داره احساسات ش را

    به زبان میاره

    خوب اون ته ته تهش دوست داره من با مادرش زندگی کنم

    بهش میگم با زبان خوش باهاش حرف بزن

    بهش محبت کن

    و .....................

    ولی نمیفهمه که نمیفهمه که نمیفهمه

    خودش با بچه یکی میکنه ....


    خلاصه داره یکاری میکنه که من دارم خیلی خیلی نسبت بهش سرد میشم


    بهش گفتم خیلی خوب من دیگه حوصله بحث و جدل ندارم

    چهارشنبه اخر هر هفته بچه م را که تحویل گرفتم میبرم ش خونه پدرم

    و تا جمعه هم میمونم و بعدش دوباره میام

    توام میخوای تو خونه بمون

    نمیخوای برو خونه مادرت


    من دیگه حوصله ندارم بیارمش اینجا و تو به هزار و یک جاش ایراد بگیری

    و شروع کنی به چرا و چرا و چرا ....!!!!!


    تو میدونستی و قول دادی و امضا کردی که من بچه دارم

    الانم نمیزارم به این مفتی مفتی ها بخوای با این کارهات پاش از اینجا و

    از من بکنی و فقط همچی بشه برای خودت ....


    کاری کرده که اخرهای هفته من عذاب میگیرم که با اومدن

    بچه م چیکار کنم !!!!

    نا گفته نمونه

    جلوی من باهاش خوبه ها ..............

    بغلش میکنه - کمرش را می ماله - دست تو موهاش میکشه -

    رو تخت بچه م را تو دلش میگیره و میخوابند - ناهار و شامی که بچه م

    دوست داره براش درست میکنه


    نمی دونم چرا تا من پام از خونه میزارم بیرون مثل خروس جنگی میپرند بهم

    شروع میکنه به زیراب زدن و پیام دادن که :

    فلانی این کارا کرد - فلانی اون کارا کرد - این گفت - اونا گفت .....

    =======================================

    خدایی ش پسرم خیلی خوش برخورد و خوبه

    خیلی شاداب و اجتماعی یه

    با ابن همه مشکلات و طلاق من و مادرش اصلا گوشه گیر نیست .....

    خیلی هم خوب با خانمم ارتباط برقرار کرده

    تازه خیلی هم خواهرش را دوست داره ....

    هر هفته که میاد برا خواهرش یه کتابی - جورابی - چیزی کادو میکنه و میاد

    نگه ش میداره - شیر براش درست میکنه و بهش میده

    براش لالایی میخونه و خوابش میکنه

    همش خوانمم میگه باریکلا .......... عجب پسر گلی یه ....

    باریکلا که خواهرش را دوست داره ....

    ولی تعجب موندم و نمیدونم چرا این مسائل وجود داره .....

    ============================

    البته پسر من هم حرفایی که نباید میزده را زده .....

    ولی من نمیدونم در چه شرایطی قرار گرفته و اون بهش چی گفته که

    این بچه این حرف را زده

    مثلا با هم بحث شون شده و پسرم بهش گفته :

    من اگه جا بابا بودم تو رو از خونه پرتت میکردم بیرون ....

    یا گفته :

    حیف که بابام زنده س ، والا از خونه پرت ت میکردم بیرون

    =================================

    قبول دارم که نباید این حرف ها را میزده و غلط زیادی کرده


    و این حرف ها برای یه بچه 9 ساله خیلی زیاد

    ولی چیکار کنم زده دیگه .....

    البته دقیقا هم نمیدونم چه شرایطی قرار گرفته که این حرف ها را زده ....

    ==================================

    موندم حیرون ............

    چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


    از یه طرف حرف و حدیث های خودش

    از یه طرف توهین به بچه م

    از یه طرف پای یه بچه دختر 6 ماهه در میونه .....

    از یه طرف نمی تونم بیخیال پسرم بشم


    ==================================

    به خودم میگم یه چند وقتی ول کنم برم

    بلکه چشم ش به حساب بیاد و دست از رفتارش برداره


    ولی خوب میبینم کسی را نداره

    یه خانواده ای داره که هیچکس به هیچکس نیست

    3 تا برادر داره که هرکی پی کار خودشه و از زمان شوهر معتادش به

    بعد دیگه محل بهش نمی دند

    از یه طرف یه پدر تقریبا بیخیال

    از یه طرف مادر ی بسیار متعصب و ابرودار که تقریبا یک ماه پیش هم

    سکته شدیدی زد و قلب ش را فنر گذاشته و خلاصه به یه جرقه ای بنده

    تازه چون تو روستا زندگی میکنند یکسری مسائل و موارد خاص خودشون را هم

    دارند

    به مادرش میگم : حاج خانم یه چند روزی ببرش پیش خودت تا یکم تنها باشه

    بشینه و فکر کنه

    میگه : وای اصلا حرف ش را نزن

    ما آبرو داریم - اونجا روستا س همه همدیگه را میشناسند

    تنها و بدون شما بیاد اونجا -- همه میگند نکنه طوری شده

    چرا دختر ت تنها اومده ؟؟؟

    از یه طرف میترسم تنهاش بزارم و بلایی سر خودش بیاره و دیگه

    تازه خر بیار و باقالی بار کن ....


    =======================================

    خلاصه که نمیدونم شاید بخاطر این کارها و رفتارش هست که

    یه حسی داره منو به سمت بچه و زندگی اول م میکشونه .....


    من در طول هفته یکی دوبار به پسرم زنگ میزنم و تلفنی با هم

    صحبت میکنیم

    همین که گوشی را بر میداره و سلام میکنه

    میگه بابا خوبم - دارم درس هام مینویسم


    به خودم هزار تا دریوری میگم ....

    با خودم میگم چرا من ازدواج کردم و حالا این زن داره با این بچه

    این کارها را میکنه ؟؟؟؟؟

    من که این بچه را 2 روز آخر هفته میبینم

    چرا این زن میگه بی تربیت

    یا مثلا میگه بدت نیادا بچه ت یه جوری یه

    انگار بچه ت مثل روانی یا نیست

    انگار مثل دیوونه هاس .....



    نمی دونم دیوونه س این حرفا را میزنه ؟؟؟

    نمی دونم چیزی تو سرش میخوره که این حرف ها را میزنه ؟؟؟

    اصلا پیش خودش نمیگه بابا اخر اخر اخرش بچه ش

    من نباید این حرف ها را بزنم


    ========================================
    برای همین توهین هاست


    که میگم انگار یه حسی داره منو به سمت بچه م میکشونه ....


    اوایل کار اینجور نبودم ولی نمی دونم چرا جدیدا اینطوری شدم ....




    خیلی خراب م و داغون م - دارم دیوونه مشم ......
    لطفا کمک کنید ، همدردی کنید ، باید چیکار کنم !!!!!!!!!!!!!

    ویرایش توسط tanhaei : چهارشنبه 03 دی 93 در ساعت 11:54

  6. #24
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    با سلام

    جالب با وجود اون همه راهنمایی دوستان هنوز شرایط نتونستید کنترل کنید.

    پسر شما 9 ساله هست که هست!!!!!دلیل نمیشه همسرتون هر حرف گزنده ای؛اونم دقیقا چیزهایی که همسرتون ازار میده؛تحمل کنه.توحه کنید که خودتون با توجه به نتیجه گیری که تو تاپیک قبلی داشتید متوجه شدسد خانومتون حساس و تسیب پذیر کردید.حالا پسرتون هم اضافه شده.

    چرا به جای اینکه کاسه کوزه رو رو سر همسرتون بشکونید دو طرف ننشوندین و علت جویا نشدید؟
    والا ناراحت نشید اما پسرتون بی ادبی کرده خوب.....جالب تو حرف هاتون هم گفتید غلط زیادی کرده که گفته اما بازم گرایش به زن و بچه اولتون دارید!!!!!!

    من فکر میکنم یه بچه 9 ساله هم حتی با وحود پس لرزه های طلاق باید حد بزرگترش نگه داره...به هر حال از طلاق شما اسیب دیده اما حق نداره به زن و زندگی الانتون حتی نا خواسته اسیب بزنه.
    و اینکه شما یه بچه کوچولو دارید لطفا به اون و سرنوشتش فکر کنید .....

    من از تاپیک قبلیتون هم حس میکنم هر کی حتی خودتون هر خطایی میکنید و خانومتون به نقطه انفجار میرسونید بعد فکر میکنید ایراد از همسرتون و باید تبعید بشه!!!!

  7. 4 کاربر از پست مفید کیت کت تشکرکرده اند .

    paniz93 (جمعه 05 دی 93), szd (جمعه 05 دی 93), tanhaei (چهارشنبه 03 دی 93), واحد (شنبه 06 دی 93)

  8. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اردیبهشت 95 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    5,578
    سطح
    48
    Points: 5,578, Level: 48
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 193 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کیت کت نمایش پست ها
    چرا به جای اینکه کاسه کوزه رو رو سر همسرتون بشکونید دو طرف ننشوندین و علت جویا نشدید؟
    والا ناراحت نشید اما پسرتون بی ادبی کرده خوب.....جالب تو حرف هاتون هم گفتید غلط زیادی کرده که گفته اما بازم گرایش به زن و بچه اولتون دارید!!!!!!
    خانم کیت کت ممنون که تایپیک بنده را خواندید

    خانم کیت کت شما جای من بفرمائید چیکارش کنم ؟؟؟؟؟

    چندین بار بخاطر حرف های گنده تر از دهنش که زده و داره بین ما را

    میپاشونه تنبیه بدنی هم شده


    ولی چیکار کنم ---- فایده نداره که نداره ...........


    مثلا این اواخر نمی دونم سر چی بحث شون شده که به خانمم گفته :

    مبل ها را بابام خریده

    چرا اونروزها بابام برا مامان تلویزیون led بزرگ نخرید

    چرا حالا برا شما خریده

    بابام همه پول ها شا داره خرج شما میکنه

    و .....

    خودم و مادرش هم قبول داریم که روی سن و سال ش گنده گو هست

    ولی چیکار کنم ؟؟؟؟؟


    تنبیهه بدنی شده ....

    تنبیهه دیداری با من شده ( یه دو هفته نرفتم دنبالش ) .....

    چیکار ش کنم ؟؟؟؟

    بکشمش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ولی باز بنظر من

    چرا این زن اینقدر بی حیا و بی پروا میگه بچه ت فلانه یا بیسار ......

    ===================================

    درضمن خانم کیت کت منظور بنده از زندگی اول م همسرم نبود

    شاید مطلب را بد ادا کردم

    البته آدم باید لاقل با خودش رو راست باشد

    دلم که برا زندگی اول م تنگ شده و انکار نمیکنم ....


    ولی منظورم کلا بچه م بود .....

    در ثانی ، الان هم با ایشون چه فایده همش بحث بحث بحث .......

    باور کنید من دیگه اصلا تاب و تحمل بحث و دعوا را ندارم .....

    ======================================


    نمی دونم شاید هم

    این حس بخاطر اینه که همسر اول م هنوز گاهی مواقع بخاطر

    مسائل بچه زنگ میزند

    یا بنده هر وقت تماس میگیرم که با بچه صحبت کنم اول ایشون گوشی را

    بر میداره

    و هی چشم چشم میکنه

    هر چی شما بگید میکنه

    چشم انجام میدم میکنه

    و ...........



    البته ایشون پشت گوشی سلام میکنه و من هیچوقت جوابش را نمی دم

    و خداحافظی میکنه و باز هیچوقت جوابش را نمی دهم

    و گاهی اوقات میگم حوصله ت را ندارم

    و وسط حرف زدن ش هم گوشی را قطع میکنم


    و این کار را از روی عمد انجام میدهم و اصلا هم ناراحت نیستم که باهاش

    چنین رفتاری میکنم و از این بدتر هم بکنم حق ش هست ....


    وقتی میشینم و دو دو تا میکنم اگر کمی نجابت به خرج داده بود

    و خیانت نکرده بود

    الان من اینجا نبودم و این سرنوشت م نبود

    الان دیگه سلام ش تو سرش بخوره ....

    حرف گوش کنی ش تو سرش بخوره

    پشت گوشی چشم چشم چشم کردن هاش تو سرش بخورده

    اومدن در شرکت و ابراز پشیمونی تو سرش بخوره


    هرجا بتونم تلافی میکنم و اذیت ش میکنم ........

    اصلا هم پشیمون نیستم و نخواهم بود که باهاش چنین رفتاری میکنم

    لیاقت ش اینه که وقتی گوشی را بر میداره و سلام میکنه

    بگم گوشی را بده به فلانی .....

    ===============================

    ولی نمیدونم چرا بدجوری رفته رو اعصابم ......

    از یه طرف مدام پسرم میاد تو ذهن م که الان داره چیکار میکنه

    مشکلی نداشته باشه و ......



    اونوقت خانمم هم که راجع به پسرم این حرف ها را میزنه

    دیگه یه باره میشم و میخوام حالش را جا بیارم



    نمی دونم شاید هم دیوونه شدم ...............










    ویرایش توسط tanhaei : چهارشنبه 03 دی 93 در ساعت 12:35

  9. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 شهریور 94 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1393-9-03
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    5,161
    سطح
    46
    Points: 5,161, Level: 46
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 189
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    588

    تشکرشده 383 در 141 پست

    Rep Power
    47
    Array
    سلام آقاى تنهايى
    من قبلا يه نصف روز وقت گذاشتم و تمام ماجراى زندگى شما از طلاق همسر اول، تا جريان صيغه اى بودن اون خانوم و آشنايى شما با همسر فعلى تونو خوندم، بايد بگم يه دونه از مشكلاتى كه شما پشت سر گذاشتين واسه كل يه زندگى بس بوده و زندگى پر فراز و نشيب و البته جالبى داشتيد، ما هم دقيقا توى فاميلمون يه آشناى دورى داريم كه مشكلاتش تقريبا مشابه مشكل شماست، و البته اين آقا يه فرد به شدت ماجراجو و شخصيت خيلى عجيبى داره، الان بعد از اين همه سال متوجه شده دليل نصف بيشتر مشكلاتش ماجراجويى و عجولانه تصميم گرفتن خودشه، كه هر مشكلى پيش مياد براش به دنبال سريعترين راه حله و به عواقب بعدى ماجرا هم فكر نمى كنه
    اما در مورد مشكلتون، رفتار فعلى شما نه با همسر (اين كه ميخواين يه مدت بفرستين خونه مامانش) نه با پسر (اين كه تنبيه بدنيش مى كنين) درست نيست
    همسر شما هم مشكلاتى داره، مثل اين مساله كه محبت هاى افراطى به پسر شما مى كنه (بغل گرفتن و خوابوندن كه به نظرم واسه يه پسر نه ساله يه كم زياده) و از اون طرف عصبى شدن و فرياد كردن به خاطر جر و بحثش با بچه تون، يعنى رفتار منطقى در مورد بچه شما پيش نگرفته، پسر شما خودش مادر داره و نيازى نيست همسر شما براش مادرى كنه، به نظرم بهتره بيشتر مثل يه دوست با پسرتون رفتار كنه تا اين محبت ها مثل دست به سر و گوش كشيدن و تو بغل خوابوندن، از اون طرف وقتى پسر شما حرف گنده تر از دهنش زد بهتره كه پاى شمارو وسط نكشه، كه شما هم از روى ناچارى بردارى بچه رو تنبيه بدنى كنى، يه نفر بايد بشينه با اين بچه منطقى صحبت كنه كه چه بخواد چه نخواد شما ديگه همسر مامانش نيستى، از طرفى احترام گذاشتن و منطقى حرف زدن رو ياد اين بچه بده كه اين بچه هم طبعا اين رفتارشو از بزرگترها الهام گرفته، به نظر من حتى همسر شما رفتارى كرده (شايد همين محبت هاى افراطى) كه حرمتش به عنوان يه دوست و همسر فعلى پدر جلوى بچه تون از بين رفته كه به خودش اجازه ميده به همسرتون اين حرفارو بزنه
    شما به جاى اين كه دنبال راه حل هاى سريع باشى، بيا و اين بار اين رابطه رو مديريت كن، مثلا يه جلسه بذارين و با همسرتون بچه رو ببرين گردش، نى نو كوچولوتون رو هم با خودتون ببرين و توى همون گردش به اهميت خانواده جديدتون اشاره كنين و به پسرتون ياد بدين كه جايگاه فعلى همسر و دختر شمارو بفهمه، بهش بفهمونيد كه اونم جزوى از خانواده ست و با وجود طلاق شما مادرشو هنوز به عنوان مامان پسرتون قبول دارين، اگه از مشاور هم تو اين راه كمك بگيرين بيشتر موفق ميشين، اميدوارم كه درست و منطقى پيش برين اين بار

  10. 6 کاربر از پست مفید sasha تشکرکرده اند .

    Pooh (چهارشنبه 03 دی 93), sevil73 (سه شنبه 16 دی 93), tanhaei (چهارشنبه 03 دی 93), پری وش (سه شنبه 12 اسفند 93), واحد (شنبه 06 دی 93), بهار.زندگی (پنجشنبه 04 دی 93)

  11. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    خوب اینم بچست و این حرف ها هم حرف های مادرشه که تو ذهنش مونده.....
    اولا راهش که کلا تنبیه بدنی نیست.

    اما خودتون تصور کنید اگه این بچه؛بچه زنتون بود و حرف های این تیپی بارتون میکرد شما هم داغ میکردید.
    من راه حلش نمیدونم دقیقا اما مطمینم اصلا دلیل خوبی برای اینکه بگید دلتون هوای زندگی قبلیتون می خواد نیست.

    - - - Updated - - -

    راستش دوستم.

    فکر میکنم ایراد از شماست!ببخشیدا.

    مشکل جای دیگست.
    همسر اولتون حتی با حرف هایی که تو ذهن بچش گرده داره زندگیتون به بحث میکسه و از اون ور چشم چشم میکنه......

    شما خوایی شدید دوست من.....

  12. 2 کاربر از پست مفید کیت کت تشکرکرده اند .

    szd (جمعه 05 دی 93), واحد (شنبه 06 دی 93)

  13. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اردیبهشت 95 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    5,578
    سطح
    48
    Points: 5,578, Level: 48
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 193 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sasha نمایش پست ها
    بيا و اين بار اين رابطه رو مديريت كن، مثلا يه جلسه بذارين و با همسرتون بچه رو ببرين گردش، نى نو كوچولوتون رو هم با خودتون ببرين و توى همون گردش به اهميت خانواده جديدتون اشاره كنين و به پسرتون ياد بدين كه جايگاه فعلى همسر و دختر شمارو بفهمه، بهش بفهمونيد كه اونم جزوى از خانواده ست و با وجود طلاق شما مادرشو هنوز به عنوان مامان پسرتون قبول دارين، اگه از مشاور هم تو اين راه كمك بگيرين بيشتر موفق ميشين، اميدوارم كه درست و منطقى پيش برين اين بار
    سپاسگذارم که وقت گذاشتین و خواندید

    ممکنه بیشتر راهنمایی م کنید ....

    بخدا تمام این راه ها را رفتم

    کلی دو نفر نشوندم و باهاش صحبت کردم

    به پسرم گفتم :

    من و مادرت بنا به دلایلی نتونستیم با هم زندگی کنیم

    و چه بخواهی و چه نخواهی ما از هم جدا شدیم

    الان هم من با ..... خانم ازدواج کردم و شما باید بهش احترام بزاری

    حتی به پسرم گفتم اگو دوست داری میتونی بهش بگی مامان ....

    بهش گفتم حق نداری صدات را روش بلند کنی -- حق نداری حرف بیخود بزنی

    باید بهش احترام بزاری

    این 2 -3 روزی که میای همین خانم داره تورو تر و خشک میکنه و جمع و جورت میکنه

    پس مثل مادرت بهش احترام بزار

    به اونم گفتم که کمی دست از بچه بازی ت بردار و خودت را هم تراز یه بچه 9 ساله نکن


    ولی ظاهرا فایده ای نداره که نداره .....

    و در زمان هایی که من نیستم دوباره با هم بحث شون میشه


    اون آقا شروع میکنه به حرف مفت زدن و گنده تر از سن ش حرف زدن

    اون خانم هم که ماشالله توقع داره این بچه اندازه یه مرد 50 ساله شعور و درک

    فهم و ..... داشته باشه

    ====================================

    شما بفرمائید چیکار کنم ؟؟؟؟؟



  14. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    راستش دوستم.

    فکر میکنم ایراد از شماست!ببخشیدا.

    مشکل جای دیگست.
    همسر اولتون حتی با حرف هایی که تو ذهن بچش گرده داره زندگیتون به بحث میکسه و از اون ور چشم چشم میکنه......

    شما هوایی شدید دوست من.....و تا وقتی همسر اولتون از طریق پسرش و حرف هایی که به بچه تلقین میکنه داره رو زندگیتون اثر میذاره هر برنامه مدریتی برای پسرتون بزارید بی فایدست!
    طبیعتا حرف های مادرش بیشتر از شما قبول میکنه.

    من راستش زنتون خیلی درک میکنم.اخه مسرتون حرف های عادی هم نمیزنه فشنگ یه جیزی میگه که اتفاقا فقط به ذهن ادم 50 ساله نیرسه دست میذاره رو نقطه ضعف همسرتون.
    ویرایش توسط کیت کت : چهارشنبه 03 دی 93 در ساعت 13:06

  15. 2 کاربر از پست مفید کیت کت تشکرکرده اند .

    tanhaei (چهارشنبه 03 دی 93), واحد (شنبه 06 دی 93)

  16. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 شهریور 94 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1393-9-03
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    5,161
    سطح
    46
    Points: 5,161, Level: 46
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 189
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    588

    تشکرشده 383 در 141 پست

    Rep Power
    47
    Array
    ببينيد، خيلى شرايط سختيه، پسر شما فكر مى كنه اگه همسر فعليتون نبود ميتونست شما و مامانشو آشتى بده، و دوباره نقش مادرشو پررنگ كنه، براى همين الان همسرتون رو به عنوان يه شخص سوم اضافه مى بينه و فكر مى كنه ميتونه باهاش مبارزه كنه، مخصوصا كه من حس مى كنم همسرتون هم خيلى رفتار منفعلانه در مورد پسرتون پيش گرفته، اين كه بهش محبت افراطى مى كنه و وقتى هم پسر شما بى ادبى مى كنه خودش براى تنبيه بچه اقدامى نمى كنه و موضوع رو به شما واگذار مى كنه، اين قضيه البته به خاطر اينه كه همسرتون هنوز نميدونه تو اين شرايط با يه پسر نه ساله چطور برخورد كنه
    تو مراكز مشاوره رفتار درست نامادرى با فرزند رو آموزش ميدن، تاكيد مى كنم به هيچ وجه اجازه نديد همسرتون براى پسرتون مادرى كنه، يا پسرتون بهش بگه مامان! چون خودش مادر داره و از نظر خودش هم قطعا مامان خوبى داره، بايد شرايط رو جورى كنيد كه بچه با اين وضعيت كنار بياد، كه اونم مستلزم زمان گذاشتن شماست، آموزش هاى لازم رو به همسرتون بديد، بهش بايد ياد داد كه چطور خشمش رو در مقابل يه بچه نه ساله كنترل كنه و چطور منفعل نباشه و محبت افراطى هم نكنه، اين چيزى نيست كه يكى دو روزه حل بشه، بايد براش وقت بذارين، مخصوصا كه ميگين جلوى شما پسرتون رابطه ش خيلى خوبه و حرف اضافه هم نمى زنه، پس حضور شما قطعا يه امتياز مثبت هست، از حضورتون براى شكل دادن رابطه درست بين پسرتون و نامادريش استفاده كنيد

  17. 2 کاربر از پست مفید sasha تشکرکرده اند .

    tanhaei (چهارشنبه 03 دی 93), واحد (شنبه 06 دی 93)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه
    توسط felecity در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 91, 05:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.