به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 12 , از مجموع 12
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    درود عزیزم

    اگه زندگی بی ارزش بود،به این فکر نمی کردی که ازدواج کنی و یا اینجا تاپیک بزنی و کمک بخوای.

    پس مطمئن باش زندگی بی ارزش نیست.

    مشکلت با خانوادت فقط به خاطر رابطه قبلیته؟یا سر مسائل دیگه هم با هم اختلاف نظر دارین؟با همه اعضای خانواده مشکل داری یا فقط با مادر؟

    اگه مشکل به خاطر تفاوت عقاید تو و خانوادت هست،این الان مشکل خیلی از جوونای ماست.

    طبیعیه که نسل امروز دیدگاه ها و روش زندگی متفاوتی با نسل قبل دارن.

    ولی خیلی از خانواده های ایرانی متاسفانه حق داشتن عقاید متفاوت و حریم خصوصی برای بچه ها رو قائل نیستن.

    البته خیلی از این دخالتها هم از سر دلسوزیه،و خانواده ها فقط نمیدونن این دلسوزی و نگرانی رو چطور به شکل صحیحی ابراز کنن.

    به نظر من در همچین مواقعی شما بهتره باهاشون بحث نکنی و نخوای که عقایدت رو بهشون ثابت کنی،اونها رو همون طور که هستن بپذیر و دوست داشته باش.

    کلا در این مورد یه کم بیخیال باش.

    در مورد افسردگی،داروهایی که برات تجویز شدن رو به طور کامل و طبق دستور دکتر استفاده کردی؟یعنی دوره درمانت کامل شده؟

    من فکر میکنم احساس افسردگی تو به خاطر افکار به شدت منفی هست که در مورد خودت داری.

    من تو رو نمیشناسم.ولی امکان نداره تو همه این خصوصیات منفی رو داشته باشی.خودت یه بار دیگه اون پستت رو بخون.حداقل میتونم بگم این که گفتی باهوش

    نیستی حقیقت نداره.این رو از نوشته هات میتونم بفهمم که تو دختر باهوشی هستی.

    به هر حال میدونی خیلی از این خصوصیات که گفتی نسبیه.

    من خودم ممکنه تو یه سری از موارد باهوش باشم ولی تو یه سری از چیزهای دیگه خودم رو زیاد باهوش نبینم.

    کلا نسبت به خودت بی رحمی.

    احساسات و عملکرد ما کاملا بستگی به افکار ما در مورد خودمون دارن.هر کس دیگه ای هم چنین افکاری در مورد خودش داشته باشه،خیلی نمیتونه موفق عمل کنه.

    بهت پیشنهاد میکنم کتاب از حال بد به حال خوب دکتر دیوید برنز یا یه کتاب دیگش در مورد افسردگی رو بخونی.

    کتابها در مورد خطاهای شناختی هستن که احتمالا تو هم دچارش هستی.

    در مورد ازدواج و خصوصیات اون آقا شاید دوستان متاهل بهتر بتونن کمکت کنن.گفتی اون آقا 5 سال درگیرت بوده و به نظرت طبیعی نیست.

    خودت فکر میکنی این کارش به چه علته؟خودش میگه دلیلش چیه که اینقدر تو رو دوست داره؟شاید اگه اینها رو بدونی بهتر بتونی تصمیم بگیری که اون آقا چقدر منطقیه؟

    و چقدر متوجه خصوصیات مثبت تو شده؟

    میتونی باهاش بیشتر صحبت کنی.در مورد نگرانیت از برخورد احساسی،حق داری.ولی میتونی حسابی تحقیق کنی،ببینی برخوردش در محیط کار و محل زندگیش

    چطوره؟وقتی عصبانی میسشه چه عکس العملی نشون میده و......
    ویرایش توسط آنیتا123 : یکشنبه 16 آذر 93 در ساعت 09:13

  2. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 16 آذر 93), shekasteh (یکشنبه 16 آذر 93)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 آذر 93 [ 19:00]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    447
    سطح
    8
    Points: 447, Level: 8
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    30

    تشکرشده 18 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بازم مرسی از وقتی که واسه م گذاشتین.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali -guilan نمایش پست ها
    ...
    ولی باز هم به قول محمود دولت ابادی بابا تو این دنیا جایی هم برای تو هست ! پاشو :))
    آقای علی، منم میخوام پا شم که میخوام ازدواج کنم.


    ارزو نداری شاگرد اول کلاس بشی ؟اگه ارزوی چیزی رو نداری پس چرا وقتی نداریشون ناراحتی ؟ پس حتما ارزوشو داری دیگه :))
    احساس میکنم با داشتن اینها خوشحال نمیشم ولی با نداشتنشون ناراحت میشم.


    بازم دنبال کار بگرد این بار به خودت قول بدی به جای 1 ماه 4 ماه بعد اخراج بشی :))
    :)


    مطمئن باش رویاهاتو اگه بزنی به دیوار کسی ایرادی بهش نمیگیره رویاهات مگه لولوخورخورست ؟ :))
    میدونم که رویاهام لولوخورخوره نیست. ولی...
    گفتم آرزوهامو نمینویسم چون میدونم علیه خودم ازشون استفاده میشه! نیمدونم چه طور توضیح بدم. مثلا همین چند روز پیش مامانم داشت میگفت تو وقتی 10 سالت بوده فلان حرف رو زدی. منظورت چی بوده؟ چرا فلان کارو کردی؟ از بچگی ت همین طوری بودی. هزار کوفت و زهرمار دیگه. (ببخشید این طوری میگم، اعصابم خیلی خرده)
    رفته یادداشتهای خصوصی منو خونده، هزار جور برداشت کرده و هزار تا انگ چسبونده بهم. منظورم اینه که از هر چیزی استفاده میکنه واسه توهین و تحقیر کردن من. خیلی هم حرفه ایه تو این کار. واسه همین از نوشتن میترسم. از حرف زدن میترسم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط آنیتا123 نمایش پست ها
    مشکلت با خانوادت فقط به خاطر رابطه قبلیته؟یا سر مسائل دیگه هم با هم اختلاف نظر دارین؟با همه اعضای خانواده مشکل داری یا فقط با مادر؟

    آنیتای عزیز، مشکلم با خانواده م سر چیزای کوچیک و بزرگ زیادیه. ولی جدیدترین و مهمترینش همین رابطه قبلیمه.
    مسائل دیگه ای که هست، مثلا انتظار همیشه بهترین بودن توی درس و کاره. انتظار این که هر اتقافی که برام میفته، هر حرفی که میزنم یا میشنوم، هر جا که میرم، با هر کسی که هستم، باید برای اونا توضیح بدم. یعنی میخواد در جریان ریز تمام مسائل مربوط به من باشه.
    یا مثلا تو انتخاب دوستام باهام موافق نیست. من کسی رو برای دوستی انتخاب میکنم که ازش چیز یاد بگیرم، حرف مشترک داشته باشیم، احساس کنم کمی درکم میکنه، یا این جور چیزا. فکر میکنم همه همین طور باشن. ولی مامانم انتظار داره من با افرادی دوست بشم که تاپ کلاس هستن. همیشه نمره های بالایی دارن. آخه اینم شد معیار؟! وقتی دوستام میان خونه مون خیلی بهشون بی محلی میکنه. من احساس میکنم چون از من خوشش نمیاد از دوستام هم ایراد میگیره. وگرنه مثلا با دوستای برادرم خیلی خیلی خوب برخورد میکنه، حتی اگه تحصیلات آنچنانی نداشته باشن.

    بابام هم از من بدش میاد. این رو خیلی ساله که متوجه شدم. ولی حداقلش اینه که خیلی باهاش در ارتباط نیستم که این موضوع اذیتم کنه. ولی مامانم انقد بهم چسبیده که نمیتونم بیخیال کاراش یا حرفاش باشم.
    با خواهر و برادر هم رابطه بدی ندارم. ولی باهاشون صمیمی نیستم اصلا. تقریبا هیچ وقت هیچ حرفی با هم نداریم.



    به نظر من در همچین مواقعی شما بهتره باهاشون بحث نکنی و نخوای که عقایدت رو بهشون ثابت کنی،اونها رو همون طور که هستن بپذیر و دوست داشته باش.

    من همیشه اعضای خانواده م رو دوست داشتم. خیلی هم زیاد. ولی الان واقعا دیگه تحملم تموم شده و خیلی وقتا آرزوی مرگشونو دارم. البته آرزوی مرگ خودم رو هم دارم. اصلا هم حس خوبی ندارم به خاطر این افکارم.


    در مورد افسردگی،داروهایی که برات تجویز شدن رو به طور کامل و طبق دستور دکتر استفاده کردی؟یعنی دوره درمانت کامل شده؟

    داروها رو چند سال استفاده کردم. همون طور که دکتر گفته بود. ولی اثری نداشت و کم کم قطعشون کردم.

    من فکر میکنم احساس افسردگی تو به خاطر افکار به شدت منفی هست که در مورد خودت داری.
    من تو رو نمیشناسم.ولی امکان نداره تو همه این خصوصیات منفی رو داشته باشی.خودت یه بار دیگه اون پستت رو بخون.حداقل میتونم بگم این که گفتی باهوش
    نیستی حقیقت نداره.این رو از نوشته هات میتونم بفهمم که تو دختر باهوشی هستی.

    چیزایی که در مورد خودم گفتم درستن.
    ظاهرم که واقعا ایراد زیاد داره. بماند که چیه، چون از نوشتنش خجالت میکشم.خ
    وش برخورد نیستم، چون خیلی کم حرفم، آدم شاد و پرانرژی نیستم. همیشه دیگران شروع کننده رابطه هستن. من واقعا بلد نیستم تو برخوردها به خصوص برای بار اول چه کار کنم. اگر هم زمانی دور و ورم شلوغ بشه از دوستام، خیلی زود از دستشون میدم و دوباره تنها میشم.
    باهوش نیستم، چون مثلا سر یه کلاس نشستیم، یه استاد و یه جزوه داریم، ولی بچه ها همه یاد میگیرن و من نه.
    هوش اجتماعی پایینی دارم. اگه نداشتم الان انقدر تنها نبودم. دوست پسرم باهام این طور برخورد نمیکرد. رابطه م با خانواده م این طوری نبود. توی موقعیت های مختلف (نه لزوما بحرانی، تو شرایط کاملا عادی) بلد نیستم چه طور رفتار کنم.
    ثبات فکری و اعتقادی ندارم. چون مثلا یه روز به خدا اعتقاد دارم یه روز نه. یه روز به نظرم رابطه قبلی م درست بوده یه روز نه. تقریبا در مورد همه چیز نمیتونم بگم نظرم چیه. منطق پابرجایی ندارم که طبق اون درست و غلط رو تشخیص بدم و تصمیم بگیرم.
    تو این که خونواده م دوستم ندارن هم که شکی نیست. واضح ترین جمله ای که از مامانم شنیدم این بوده: ترجیچ میدادم تو یه تصادف مرده بودی.
    پس همه بدی هایی که گفتم با هم در من وجود داره.
    اینا افکار من نیست. اینا توهم نیست. اینا واقعیت داره.


    بهت پیشنهاد میکنم کتاب از حال بد به حال خوب دکتر دیوید برنز یا یه کتاب دیگش در مورد افسردگی رو بخونی.
    الان که بیشتر فکر میکنم میبینم من افسرده نیستم. یعنی بیماری افسردگی ندارم. افسرده به کسی میگن که احتمالا بی دلیل ناراحت باشه، ولی من به اندازه کافی دلیل دارم واسه ناراحتی و اگه ناراحت نبودم بیماری روانی داشتم.

    گفتی اون آقا 5 سال درگیرت بوده و به نظرت طبیعی نیست.
    خودت فکر میکنی این کارش به چه علته؟خودش میگه دلیلش چیه که اینقدر تو رو دوست داره؟شاید اگه اینها رو بدونی بهتر بتونی تصمیم بگیری که اون آقا چقدر منطقیه؟
    و چقدر متوجه خصوصیات مثبت تو شده؟

    به نظر من زیادی احساساتیه. یعنی از اون افرادیه که فکر میکنن اگه یه بار به کسی علاقه مند بشن، همون میشه عشقشون و اگه سعی کنن فراموشش کنن یا به هر طریقی بیخیالش بشن انگار که به عشقشون خیانت کردن. احساس میکنم فکر میکنه اگه منو فراموش کنه دیگه آدم رمانتیکی نیست.
    یه بار ازش پرسیده بودم که توی من چی دیده که خوشش اومده، اگه اشتباه نکنم (آخه همون 5 سال پیش پرسیدم، دقیق یادم نیست) گفت تو خیلی متفاوتی. یعنی در کل هیچ چیز خاصی نگفت.

    میتونی باهاش بیشتر صحبت کنی.در مورد نگرانیت از برخورد احساسی،حق داری.ولی میتونی حسابی تحقیق کنی،ببینی برخوردش در محیط کار و محل زندگیش
    چطوره؟وقتی عصبانی میسشه چه عکس العملی نشون میده و......
    یه بار واسه م تعریف کرده بود که توی مدرسه دبیرش رو زده و از مدرسه اخراج شده!! بیشتر نگرانی من به خاطر همین خاطره ش بود. البته اون موقع نوجوون بوده.
    ویرایش توسط shekasteh : یکشنبه 16 آذر 93 در ساعت 16:17

  4. کاربر روبرو از پست مفید shekasteh تشکرکرده است .

    ali -guilan (یکشنبه 16 آذر 93)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فحاشی، حمله و بی احترامیهای همسرم!
    توسط fgh در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: شنبه 17 مهر 95, 15:04
  2. افسردگی، عدم اعتماد به نفس،مشکل در هدف گذاری، ترس و افکار منفی
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 آذر 94, 20:47
  3. برطرف کردن افکار منفی، با تمرین های کاربردی آقای sci
    توسط میشل در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 24 آبان 92, 10:22
  4. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: جمعه 13 مرداد 91, 19:56
  5. مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
    توسط نیلا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 85
    آخرين نوشته: دوشنبه 05 اردیبهشت 90, 13:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.