نوشته اصلی توسط
pianozan
الان که فکر میکنم خیلی احمق بودم. یه نشونه هایی توی همون موقع ها میدیدم ولی دقت نکردم یا ازش گذشتم.
دوست خوبم سلام
من همه نوشته هات رو خوندم ... امیدوارم راهی رو در پیش بگیری که در آینده جمله بالارو تکرار نکنی . پس خیلی مراقب باش
متاسفانه من خیلی مهربونم. الان دلم میخواد بهش پیام بدم و همه چیزو فراموش کنم. میدونم هم میتونم فراموش کنم و این چیزا رو از دلم بیرون کنم. ولی میترسم. از شروع دوباره از اینکه باز تکرار بشه این چیزا. اگه باز تکرار بشه من دیگه قدرت تحمل ندارم. نمیتونم. نمیتونم با این بی توجهی هاش سر کنم.
همسرت باید واکنش شمارو در مقابل رفتار اشتباهش حس کنه که متوجه اشتباهاتش بشه ... هر چقدر هم مهربون باشی و بعد از ناراحتیات گذشت کنی همسرت هیچوقت احساس نمیکنه که داره اشتباه میکنه ... مثل الان که براش عادت شده هر کاری کرده شما بعدش به روش نیاوردی و زود بخشیدی ...
باید بهش یه تلنگر بزنی ... یا از طریق خانواده ها یا اقدام جدی تر ... باید به خودش بیاد
فعلا که سرش رو تو برف فرو برده و انگار از اطرافش با خبر نیست ...
تو نوشته هات دیدم نوشته بودی مردها تغییر نمیکنن ... این باور به نظر من اشتباهه ( چیزی که من از رفتار شوهرم متوجه شدم دارم میگم )
شوهر شما باید متوجه بشه که با این رفتار اشتباه شما رو از دست میده ... اگه بعد از شما با هر زن دیگه ای هم ازدواج کنه باز هم به مشکل برمیخوره ... آخر که چی ؟ اینها همه براش گرون تموم میشه و به ضررشه
متاسفانه بعضی از آدمها که شوهر خودمم یکی از همون دسته است باید حتما سرشون به سنگ بخوره که متوجه اشتباهشون بشن
به نظر من چاره کار شما هم همینه ...
موفق باشی
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی، به خدا مثل تو تنهاست بخند ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)