2 سال قبل از ازدواج با همسرم دوست بودم.اون وقتها بجز مورد عصبانیتش مورد بد دیگه ای ازش ندیده بودم.پسر سالمی بود..هدف داشت.ارزوهای بزرگ داشت.به زندگی خوشبین بود .مسئولیت پذیر بود.دست و دلباز بود و از همه اینها مهمتر دوستم داشت...
بعد از ازدواج آرووم آرووم همه چیز عوض شد..
در مورد قضیه طلاق هم میدونم نمیخواد جلو دیگرون کم بیاره اقدام نمیکنه نگرانه وجهه اجتماعیشه...تازه به خواسته هاشم که میرسه.نیازاشم خلاصه یجورایی رفع میشه...
انتها جان،
خودت بهتر از هر کس دیگه ای می تونی ریشه مشکلت را پیدا کنی. دو سال با هم دوست بودین، 5 سال زندگی کردین، می تونی برگردی عقب و دقت کنی ببینی چطور شد که به اینجا رسیدید. یعنی واقعا اون دو سال شما را دوست داشت؟ یا از سر ناچاری و تنهایی و نیاز عاطفی و ... با شما بود و بعد هم ازدواج کرد؟
چی شد که سرد شد؟ دلیلی که آرودی برای سرد شدنش، واضح نیست.
دلیلی که برای طلاق ندادن آوردی هم خیلی قابل درک نیست. بالاخره تا کی؟ کجا؟ نمی خواد بچه دار بشه؟ نمی خواد زندگی راحت و خوب داشته باشه؟ یعنی چی که می گی نیازهاش را هم یه جوری رفع می کنه؟ مگه می شه آدم نیازهاش را دائم تو کوچه خیابون رفع کنه؟
چرا همسرت از شما جدا نمی شه؟
نظرش در مورد بچه دار شدن چی هست؟
چرا برای شروع زندگی تا این حد به همسرتون باج دادید؟ آیا ایشون آمادگی ازدواج نداشت و برای این که مجبورش کنید بدون مخارج باهاش ازدواج کردید؟
انتهای عزیز،
یه چیزایی این وسط گم هست و جوابش را فقط خودت می دونی. توی رفتارهای خودت و همسرت. اونا رو پیدا کن و اگه بتونی بگی، شاید بشه راهی پیدا کرد.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
ویرایش توسط شیدا. : چهارشنبه 05 آذر 93 در ساعت 13:23
علاقه مندی ها (Bookmarks)