سلام مصباح الهدای عزیزم
خدا رو بسیار شکر که حال مادرتون خوبه و به خیر گذشته
انشالا همیشه کنارش خوش باشی
تشکرشده 6,880 در 1,486 پست
سلام مصباح الهدای عزیزم
خدا رو بسیار شکر که حال مادرتون خوبه و به خیر گذشته
انشالا همیشه کنارش خوش باشی
تشکرشده 728 در 228 پست
سلام
پیشاپیش عیدتون مبارک...
==================
امروز اسم شیدا رو دیدم...خدا رو شکر...خیلی دلتنگت بودم شیدا.
فرشته اردیبهشت چه خوب! می بینمت...دلم واست تنگ شده بود
تشکرشده 6,793 در 2,394 پست
سلام
من هم عید را به تمام دوستان تبریک عرض می کنم
خانم zzzz ، خانم اعجاز عشق خوب هستید ؟
چه خبر ؟
ویرایش توسط باغبان : شنبه 27 تیر 94 در ساعت 01:52
paiize (یکشنبه 28 تیر 94), parsa1400 (شنبه 27 تیر 94), فرشته مهربان (شنبه 27 تیر 94), دختر بیخیال (شنبه 27 تیر 94), سوده 82 (دوشنبه 29 تیر 94)
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
امروز عیده ولی من خیلی ناراحتم، خیلی دلم شکست :(
یک بزرگتر همسن مادرم بشدت با برداشت اشتباهشون دل منو شکوندن اونم روز عید.
چقدر سخته به ناحق بهت تیکه بندازن و توهین کنن ولی تو بخاطر بزرگتریشون هیچی نتونی بگی، تازه با خوشرویی یک کلام بپرسی آخه چرا این همه نیش و کنایه میزنین ، بدتر بهت بگن تو حرمت بزرگتری قایل نشدی که همچین سوالی میکنی:(
چقدر بده قرار گرفتن تو یک شرایط کاملا نا حق ولی بخاطر حفظ حرمت بزرگتر بودن هیچچچچچی نتونی بگی و سکوتت و محبتتو بذارند بپای مقصر بودنت و حق بجانب صحبت کنن و حتی بخاطر توهیناشون حتی یبارم ازت عذرخواهی نکنند:(
خوب بودن و حفظ حرمت خیلی سخته
بی توجهی نسبت به نیش و کنایه خیلی سخته
حالا میفهمم وقتی به یک عروسی میگم در برابر نیش و کنایه خانواده همسرتون سکوت کنین و بی توجه باشین چقدر کار سختیه!
چقدر زجر آوره.
من که دلم خیلی شکست از بزرگتری شکست که خیلی احترام براشون قایل بودم میدونستم زبان تند و تیزی دارند ولی فکر نمیکردم تا این حد باشند، خیلی ناراحت شدم خیلیییییی :( خیلی زیاد دلم شکست خیلی ولی نتونستم به بزرگترم توهین کنم :(
دلم میخواد داد بزن، گریه کنم :(((خدایا آخه چه بدی کرده بودم در حق چه بنده ای که اینطوری بنده ات دلم و شکوند.:((
ببخشید اینجا نوشتم، خیلی ناراحت بودم :(فقط اینجا و برای دردو دل میشناختم:(
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
m.reza91 (یکشنبه 28 تیر 94), paiize (یکشنبه 28 تیر 94), parsa1400 (شنبه 27 تیر 94), فدایی یار (شنبه 27 تیر 94), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 28 تیر 94), محمد 93 (پنجشنبه 01 مرداد 94), مصباح الهدی (یکشنبه 28 تیر 94), باغبان (شنبه 27 تیر 94), سوده 82 (دوشنبه 29 تیر 94)
تشکرشده 6,880 در 1,486 پست
مدت هاست هیجاناتم خیلی سنگین شده اند هم شادی هام هم غم هام ...با بیل هم نمیتونم بلندشون کنم ...سنگینن
من قبلن ها از شادی میپریدم هوا اما مدت هاست که اوج شادی ام رو با یه لبخند نشون میدم و رد میشم ...
من مدت هاست که عجله نمیکنم برای هیچ چیز منی که خیلی عجول بودم ...
مثلا پا میشم میبینم پنج دیقه مونده سرویسم بره و من خاب موندم عین خیالمم نیست میرم با حوصله خودمو تو اینه میبینم و بعدم مسواک میزنم و اروم اروم ضد افتاب رو میمالم رو پوست صورتم تازه یکمم که اضافه میاد میزنم رو دستم و می مالم همه این ها با گوش دادن به یه اهنگی هست که ازش لذت میبرم ....
به بعدش فکر نمیکنم با چی میخام برم سر کار ! اما قبلنا وقتی میدیدم پنج دیقه مونده عین برق میپریدم و سه دیقه میزدم بیرون !!!!
من مدت هاست از چیزی نمی ترسم نگران نیستم درد ندارم
من حرص نمیخورم اما شدیدا زود رنج شدم و این یعنی نزول ....
مدت هاست ساکتم انگار یک دیواری بین خودم وخودم کشیده ام یا کشیده اندیا کشیده ای ...
حالا دوست دارم یکم تعدیل شم و به روحیه قبلم برگردم ....
افسرده نیستما چون به خدا وصلم و این برام حیاتیه فقط انگار واکسینه شدم و مسایل دنیا روم تاثیر نمیذاره
اما خب در اصل اینطور نیست چون حس میکنم مثل کوه اتش فشونم که اجازه لبریز شدن بهش نمیدم چون اینم سخته
همت میخواهد
گاو نر میخواهد و زن و مرد کهن
ایا میشود برام دعا کنید؟
هرچند که با همه حال خوشیم
شکر
m.reza91 (یکشنبه 28 تیر 94), paiize (یکشنبه 28 تیر 94), parsa1400 (دوشنبه 29 تیر 94), محمد 93 (پنجشنبه 01 مرداد 94), مصباح الهدی (یکشنبه 28 تیر 94), باغبان (یکشنبه 28 تیر 94), دختر بیخیال (دوشنبه 29 تیر 94), صبا_2009 (دوشنبه 29 تیر 94)
تشکرشده 6,439 در 1,458 پست
سلام دوستان
فرشته جون نگران نباش کمی هم ازاین حالت لذت ببر...یه مدت دیگه دوباره سنسورهای حساست روشن میشه!!خوشحالم واست...خیلی.
…………………
راستش چندوقتی هست میخوام بیام خیلی چیزهاروبگم امانمیتونم
زندگیم بدجوری بهم ریخته!!
روزهای خیلی سختی رودارم میگذرونم
نمیدونم چراماه رمضون امسال باهمه سالها فرق میکرد من ازکنارش بی خیال ردنشدم امااون خیلی راحت ازم ردشد...
عیدی نگرفتم ازخدا!!!
خیلی ناراحتم.هرروزکه به آخرماه نزدیک میشدیم من غمگین ترمیشدم که چراهنوزگشایشی نمیبینم...شاید هم من لیاقت نداشتم
من اصلا ازاومدن عید فطرخوشحال نشدم...الان دیگه خداروبه چی قسم بدم...ماه رمضون ثانیه هاش واسم مقدس بود ومیدونم واسه خدا عزیز...
خداوندا آرامشی...
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
ویرایش توسط paiize : یکشنبه 28 تیر 94 در ساعت 09:06
m.reza91 (یکشنبه 28 تیر 94), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 28 تیر 94), محمد 93 (پنجشنبه 01 مرداد 94), مصباح الهدی (یکشنبه 28 تیر 94), باغبان (یکشنبه 28 تیر 94), دختر بیخیال (دوشنبه 29 تیر 94), سوده 82 (دوشنبه 29 تیر 94)
تشکرشده 6,439 در 1,458 پست
حال واحوالم ازاین بدترنمیشه...کاش مثه دیروز بود که نوشته بودم!!!
همه چی بدترشده..
نمیدونم چکارکنم!!
من خیلی عوض شدم...خیلی اشتباه کردم...اماحتی دوست ندارم درستش کنم...
میخوام همینجوربمونه
دوباره شدم مثه دوسال پیش!!!همه چی روخراب کردم
تامرز جدایی پیش رفتم
آخه چرا؟؟؟
دیگه انرژی ای ندارم...
حتی دوست ندارم تاپیک بزنم...چون میدونم بی نتیجه ست...ازآخرین تاپیکی که زدم حالم بهم میخوره
من واقعا دیووووووووووانه ام.
ازخودم توقع بیشترداشتم
اما احتیاج دارم که بقیه هم درکم کنن
ازاین حال بدم میاد که بعد هراتفاق میشینم فقط رفتارموتحلیل میکنم وخودمو مقصر میدونم که اگه اینکارومیمردم اینجوری نمیشد...اونجوری نمیشد
اه...
پس چرابقیه اینجورنیستن..چرااونها به فکراصلاح نیستن
چراهمیشه من باید باشم
من بریدم
خسته شدم...دلم فقط به حال پسرم میسوزه که تادوماه دیگه دنیا میاد ...اما این دنیا تاریکتروبدترازاونی هست که نوزاد کوچولوی من بخواد توش پابزاره!!!
من داغونم...
چکارکنم خدایا
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
hamed-kr (سه شنبه 30 تیر 94), m.reza91 (دوشنبه 29 تیر 94), mahtab61 (سه شنبه 30 تیر 94), parsa1400 (دوشنبه 29 تیر 94), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 29 تیر 94), گیسو کمند (سه شنبه 30 تیر 94), محمد 93 (پنجشنبه 01 مرداد 94), مصباح الهدی (سه شنبه 30 تیر 94), اقای نجار (دوشنبه 29 تیر 94), باغبان (دوشنبه 29 تیر 94), رنگین (دوشنبه 29 تیر 94), شیدا. (دوشنبه 29 تیر 94), شمیم الزهرا (دوشنبه 29 تیر 94)
تشکرشده 6,793 در 2,394 پست
سلام پاییز خانم
روبروت بی اختیار
از گل یاس حرف بزنم
از چیک چیک بارون بزنم
از دل پاییز بزنم
چی شده ؟
تشکرشده 35,973 در 7,399 پست
hamed-kr (سه شنبه 30 تیر 94), mahtab61 (سه شنبه 30 تیر 94), paiize (سه شنبه 30 تیر 94), parsa1400 (دوشنبه 29 تیر 94), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 30 تیر 94), محمد 93 (پنجشنبه 01 مرداد 94), مسافر زمان (دوشنبه 29 تیر 94), مصباح الهدی (سه شنبه 30 تیر 94), اقای نجار (دوشنبه 29 تیر 94), باغبان (دوشنبه 29 تیر 94), صبا_2009 (دوشنبه 29 تیر 94)
تشکرشده 6,793 در 2,394 پست
یه باغِبون،،،
که بیرون زده از دِل غم.
نام اون،،،
اسمی از یه جوون.
یه باغِبون،،،
از دِل او.
یه گل رُز،،،
فقط مونده از یه باغِبون جَوون.
قاصدک،،،
یه شاخه گل با یه عکس وصیت نامه ی باغِبون.
یه گل رز،،،
که پژمرده شُدُ باغِبونش رو ندید.
باغِبون،،،
که گل رُزش را ندید و آغوش گل رزش نچِشید.
یه باغِبون،،،
لا لا لای ....
بیست و چند روزو چند ساعت، چشماشو انداخته به او.
لا لا لای ....
باغِبون،،،
منتظر واسه دیدن قامت گل او.
یه باغبون ،،،
از دل او.
عشق یعنی یه گل رز
که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی گل سرخ
با لبای تشنه توی باغ
عشق یعنی یه جوون
یه جوون ِ بی نام ونشون
عشق یعنی انتظار
تو دلِ یه باغبونِ بی قرار
لا لا لای ...... لا لا لای، لای، لای ....
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)