موضوع: حال و احوال یاران همدردی (10)

خیلی به هم ریخته م
نمی دونم همسرم چی از جونم می خواد من نمی تونستم این شرایطو تحمل کنم بهش sms زدم بی خیال جا به جایی شدم و همین جا می مونیم کلی قربون صدقه م رفت هی بوس می فرستاد ولی من الآن خوشحال نیستم من شکست خوردم و بالاخره همسرم برنده شد من خیلی ضعیفم همیشه شکست می خورم

منم اگر راه زور رو در پیش می گرفتم قطعا برنده می شدم
اما بی خیال شدم حالا هم همسرم شاهد ذره ذره نابودی و زجر کشیدن من خواهد بود
حال روحیم که افتضاحه

نوشته اصلی توسط بانوى مهر

خیلی به هم ریخته م
نمی دونم همسرم چی از جونم می خواد من نمی تونستم این شرایطو تحمل کنم بهش sms زدم بی خیال جا به جایی شدم و همین جا می مونیم کلی قربون صدقه م رفت هی بوس می فرستاد ولی من الآن خوشحال نیستم من شکست خوردم و بالاخره همسرم برنده شد من خیلی ضعیفم همیشه شکست می خورم

منم اگر راه زور رو در پیش می گرفتم قطعا برنده می شدم
اما بی خیال شدم حالا هم همسرم شاهد ذره ذره نابودی و زجر کشیدن من خواهد بود
حال روحیم که افتضاحه

عزیزم مگه زندگی میدونه جنگه! که برنده و بازنده داشته باشه؟

با آقایون نباید از روی قدرت صحبت کنی، یا اینکه لج و لجبازی داشته باشی چون نتیجه عکس میده!

فعلا شما بارداری بفکر کوچولوی شیرینت باش، انشالله بعد به دنیا اومدن ایشون به این مسایل میپردازی! اصلا شاید این کوچولو آنچنان شیرینی ای به زندگیتون اضافه کنه، که باعث نرمش همسرتون بشه

فعلا موضوع مهمتر از جابه جایی ، کوچولویی است که در وجودتونه! وجود شما اگه پر از استرس باشه به این کوچولو هم استرس وارد میشه ، اگه سرشار از شادی باشین ، این کوچولو هم پر از انرژی مثبت میشه!
همسرتون شاید حواسشون به همسرباردارشون نباشه اما شما که حواستون به کوچولوتون هست ، مگه نه؟


راستی اگه واقعا زندگیتون برنده و بازنده داره، مادر مهربون ما برنده شده،میدونی چرا؟ چون علرغم میل باطنیش ، بخاطر آرامش خودش و فرزندانش فعلا گذشت کردند.
انشالله برای دفعات بعدی یک راه مسالمت آمیز تر پیدا خواهید کرد.

سلام
حال و احوال یاران همدری چطوره؟ امیدوارم همه خوب باشید، خنده به لب و به دور از غم و پریشانی
چند وقتی هست که خیلی بد خواب شدم! خدم احتمال میدم به خاطر مشغله زیادی هست که این روزها یقه من رو گرفته! هر شب هم کلی فکر به ذهنم میاد، یکی از اون ها رو می خواستم در همدردی بنویسم، راستش اون موقع به جای خواب توانایی نوشتنم خوب میشه، اما حیف که قلم و کاغذ دم دست نیست، بهرحال امیدوارم تا از ذهنم پاک نشده، بتونم بنویسم.

سلام امومدم یکم غرغر کنم
دیروز فهمیدم اونیکه دوستش داشتم داره ازدواج میکنه بره امریکا ،خیلی ناراحت شدم. اول فکر کردم خیلی بی عرضه ام که بهش نگفتم دوستش دارم ،اما بعد از یه مدت فکر کردم اگر میگفتمو قبول میکرد، همچین موقعیتیو ازدست میداد و تا اخر عمرش از من متنفر میشد. من نمیتونستم اونطور که اون لایقشه خوشبختش کنم. کمی گریه کردم هنوز دلم گرفته. همینطور که دارم کار میکنم یه دفعه یادش میفتم و حواسم پرت میشه. من هروقت مشکل پیدا میکنم بیشتر کار میکنم تا فراموش کنم اما الان نمیتونم. میخوام براش ارزوی خوشبختی کنم اما نمیتونم ،ته دلم میخواد چند سال دیگه برگرده و با من ازدواج کنه. میدونم خودخواهی و نامردیه، خیلی غمگینم. تصمیم داشتم تو این ماه باهاش صحبت کنم تا با هم شرکت تاسیس کنیم. خیلی خوب بود خیلی بهتر از من، ایکاش اون مادر بچه های من بود ،ایکاش بچه هام مثل اون بشن. دلم میخواد یه کاری کنم تا خوشحال بشه ولی نمیدونم چیکار کنم. از الان دلم براش تنگ شده.ایکاش میدونست چقدر دوستش دارم.
امسال دارم همه چیزایی که بهم امید میدادو از دست میدم، میترسم دیگه نتونم تحمل کنم.

سلام
واسم خیلی سخته بخوام بگم چه اتفاقی افتاده واسم.
هنوز باورکردنش مشکله.
درغم ازدست دادن مهربونترین مادربزرگ دنیابه سرمیبرم....مادربزرگی که خیلی زود بودبره...
رفتنش واقعا هضم نشدنیه...مادربزرگی که هنوزدرپنجاه سال اول زندگی اش بود...
چقدرزودرفت...
چقدردوست داشتم فرزندمو درآغوش بگیره...اما افسوس
میدونم که این دنیا خیلی کوچیک بود واسش....واسه وسعت دلش خیلی کوچیک بود...واسه گرفتن نتیجه خوبی هاش وزحمتهاش این دنیا خیلی کوچیک بود...خیلی

سلام
خوبین ان شاء الله !
یه چیزیو اعتراف کنم بعد اتفاقی واسم افتاد خدا رو بیش تر تو وجودم حس می کنم بهش نزدیک تر شدم
خیلی هم آروم شدم...گاهی اوقات که یادم میاد گریه م می گیره اما زودی خوب می شم
من خواب خیلی خوبی دیدم خیلی عرفانی...نمی خوام تعریف کنم اما وقتی به خوابم فکر می کنم آرامش می گیرم
گاهی اوقات گله داشتم خدا دوستم نداره بهش می گفتم خدا جون منو نجاتم بده چرا ولم کردی من محتاجت هستم بدون تو من میفتم تو صحرا
ولی برعکس این منم که ازش فاصله گرفتم خدا خیلی دوستم داره و حواسش به منه نیشگونم می گیره تا به خطا نرم...

هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیش ترش می دهند

من پا شدم یعنی خدا خواست پاشم...خدا بهم صبر داد
از خوبی و مهربونیش گریه م گرفته چون من بنده ی خوبی نیستم اما همیشه لطف خدا شامل حالم می شه
الآن حالم خوبه چون خدا رو تو وجودم حس می کنم.
همین و بس...