دقیقا در تایید حرفای دوست خوبم ارام عشق مینویسم....
یه مدت بود خیلی غصه میخوردم که چرا سیر زندگیم اینجوری شد...که چرا منی که از همه چیز گذشتم روزگار انقدر سیلی سنگینی بهم زد.....یکروز با یک تلنگر به خودم اومدم و فهمیدم اگر خدا بخواد به خاطر ناشکریم یه گوشمالی کوچیکم بده برای هفت نسل بعد و قبلم بسه !
فهمیدم فرصتام کمه....فهمیدم که چشم بهم بزنم روزام میگذره.....میدونم که در همیشه رو یه پاشنه نمیچرخه و همیشه هم زندگی قرار نیست روی تلخ و سختشو بهم نشون بده....فهمیدم که خیلییییییییییییییی چیزا واسه شکر کردن دارم......پس چرا همش نفرین و ناله ؟چرا همش شخم زدن گذشته.....
گذشته برای من شد تجربه و اینده بدون شک موفقیتهایی رو برام رقم میزنه که همه کسانی که سعی در به زانو دراوردنم داشتن انگشت حیرت به دهن بگیرن و بگن این همون مریم ضعیف و شکننده و بی دست و پا بود...؟! که وقتی میزدیم تو سرش منتظر ضربه دوم بود!
نتونستم ببخشم و نمیبخشم ...حلال نکردم و نمیکنم....اما سپردم به خدا تا انطور که شایسته و بایسته است، خودش قضاوت کنه....مادربزرگ خدا بیامرزم همیشه میگفت اگر کسی رو بسپری به خدا، به جای ناله و نفرین کردنش، یعنی بیچاره اش کردی چون خدا بهترین قاضیه و بدجوری حق ظالما رو میذاره کف دستشون......
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)