به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 17 از 37 نخستنخست ... 789101112131415161718192021222324252627 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 369
  1. #161
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    42
    Array
    یه چیزی فکر من را به خودش مشغول کرده است.
    قضیه اینه که من شده بارها درباره مجرمان و برخورد با آنها یا بحث کردم یا شاهد بحث دیگران بوده ام. احساس می کنم ما به جای منطق احساسی برخورد می کنیم. ما یعنی ایرانی ها.
    یکبار بحث سر مقایسه سارق جوان و اختلاس کننده بود. سارق جوان که به خاطر دزدی از یک خانه تیر خورده بود ( البته اسلحه همراهش بوده ) و در آستانه فلج شدن بود. جالب بود که اکثرا برای دزد جوان مسلح دلسوزی می کردند و می گفتند که امثال او را شرایط بد زندگی مجرم می کند. مثلا پدر معتاد یا بیکاری یا .... . خلاصه اینکه خیلی ها برایش ناراحت بودند و جرمش را نادیده می گرفتندو می گفتند آدم بدی نیست. اما همه متفق القول اختلاس کننده را محکوم می کردند و او را آدمی شیطانی و دیو سیرت می دانستند.

    آنها می گفتند که با استدلال های قاطع من درباره مبارزه با جرم موافق نیستند و خیلی از مجرمان زندگی سختی داشته اند. می گفتند باید جای آنها باشم. یدزد ها آنقدرها وحشتناک نیستد.

    من نتوانستم آن موقع بحث بیشتری بکنم چون جایش نبود. اما حرف من این بود که شما از کجا می دانید که اختلاس کننده شرایط بدی در زندگی نداشته است ؟
    از کجا می دانید که اختلاس کننده در چه شرایطی بزرگ شده است و چه سختی هایی کشیده است؟ باشد من خودم را جای دزد مسلح می گذارم. اما شما هم باید خودتان را جای اختلاس کننده بگذارید. ببینید او در چه شرایطی بزرگ شده ، چه مشکلاتی داشته است و چه بر او گذشته است.

    اولا از کجا می دانید که سختی کشیدن فقط داشتن پدر معتاد یا فقیر بودن یا بچه پایین شهر بودن است. دردهای بسیاری در دنیا وجود دارد که ریشه انسان را می سوزاند. اما ذهن ما اینطوری برنامه ریزی شده است و به طور خودکار فکر می کنیم که اگر کسی بچه بالاشهر بود یا گرسنه نبود یا باباش معتاد نبود ، پس این آدم هیچ درد و مشکل و شرایط بدی ندارد. متاسفانه دچار کلیشه های ذهنی هستیم و خودکار قضاوت می کنیم.

    ثانیا از کجا مطمئن هستید که اختلاس کننده روزگاری دچار فقر نبوده است ، پدرش معتاد نیست یا در محله فقیر به دنیا نیامده است.از کجا می دانید که او این مشکلات را نداشته است و دردش را نکشیده است و عقده ای نشده است ؟
    خیلی آدم ها هستند که از دست فقر و پدر معتاد و محله های فقیر و کثیف رهایی پیدا می کنند و خودشان را بالا می کشند. اما متاسفانه عقده آن روزها در روانشان مانده است و کینه به دل دارند و انتقام می گیرند. شرایط قبلی آسیب خودش را زده است و دیگر قابل جبران نیست.

    دوستان من روی این موضوع خیلی فکر کردم. متاسفانه ما احساسی عمل می کنیم . متاسفانه پیش فرض هایی در ذهنمان داریم که براساس آنها قضاوت می کنیم. د

    ما هنگامی که می خواهیم قضاوت کنیم هیچگاه فکر نمی کنیم که آیا پیش فرض های ذهنی ما درست هستند یا نه ؟ در حالی که برای قضاوت باید یک ذهن آزاد داشت . جستجو کرد و فکر کرد.

    واقعیت این است که ما همیشه در ذهنمان یک جبهه گیری نسبت به افراد داریم در حالی که نمی دانیم درست است یا نه. فقط جبهه گیری از روی احساسات نه منطق.

    من بحث تخصصی نمی خواهم بکنم. فقط همین را بگویم که من علوم اجتماعی خوانده ام و با قاطعیت می گویم که تمام این پیش فرضهایی که طرفهای بحث در ذهنشان داشتند ، غلط بودنش ثابت شده است. این فرضیه ها مطرح شده و پژوهش و تحقیق و بحث انجام شده و غلط بودنش به اثبات رسیده است.

    خلاصه امروز حال و هوای خاصی داشتم. یک جور غمباد . یک عالم حرف تلنبار شده ، یک عالم تجربه ای که حاصل سالهای تحصیلم است. اما افسوس که گوش شنوایی وجود ندارد. چقدر دلم گرفته است

  2. 4 کاربر از پست مفید پرنیان یاسی تشکرکرده اند .

    parsa1400 (دوشنبه 22 دی 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 22 دی 93), اثر راشومون (دوشنبه 22 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93)

  3. #162
    Banned
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اردیبهشت 94 [ 12:28]
    تاریخ عضویت
    1393-10-18
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    7,370
    سطح
    57
    Points: 7,370, Level: 57
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class5000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    703

    تشکرشده 881 در 199 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    حالم خوب نیست همیشه نزدیکانم بهمم میریزند...


    همسرم منو رقیب خودش میدونه همه ش میخواد منو بچزونه


    پسرمو تهدیدش میکنه اگه هی بالا بری اینجا رو میفروشم !!!!! اختیار داره خونه منم شد !!! جربزه داره بره خونه خودشو بفروشه نیاز نیست واسه خونه من اختیار داری کنه!!!


    اصلا مرد نیست از من هم خانوم تره هیچ مردونگی درش نمیبینم !!!!
    پسرمم داره عین خودش بار میاره من دوست داشتم همسرم وقتی راه میره کل خونه بلرزه
    مررررد میخواستم نه یه آدم ننر و لوس که سرش درد میگیره کل خاندانش میان ملاقاتش و واسش کمپوت میخرند !!!
    دقیقا همین رفتار رو داره رو پسرم پیاده میکنه
    هی بهش میگه اینو بخور اونو نخور ماست رو خالی نخور مریض میشی !!!! میخواد بره بالا خونه مادرم میگه کلاهتو بزار فلان کن بهمان کن نمیزاره پسرم مرد بار بیاد
    حتما باید امتحانات رو (خ خ) بیاره مثلا (خ) بیاره دیوانه میشه و منو پسرمو دعوا میکنه
    پسرم از دستش کلافه شد امروز میخواست بره حیاط از من اجازه گرفت گفتم خودتو بپوشون بعد برو همسرم خودشو قاطی میکنه با برخورد بد میگه نه حق نداری پایین بری هوا سرده !!
    من فقط گفتم لباس گرم پوشید بزار بره بلند شد و تهدید به کتک زدنم کرد و گفت تو کارم دخالت نکن !!!!


    شروع کرد به بحث کردن که پدرت خوب کاری کرد کتکت زد می بایست تو رو میکشت اون واسطه رو فحش میداد که مسبب ازدواجمون شد!!!!


    بعد یه ساعت که آروم شد من رو مبل نشسته بودم اومد و دستشو آورد جلو واسه آشتی !! من هم خیلی جدی بهش گفتم از امروز منو تو فقط هم خونه ایم دیگه کاری به هم نداریم تا من تصمیم جدی واسه زندگیم بگیرم با تو نمیتونم زندگی کنم !!! چادر سر کردم اومدم خونه مادرم


    دیگه بی خیال بچه شدم واقعا حکمت خداست که بچه دار نشم !!!!!


    متنفرم از آدمایی که منو به این حال و روز انداختند !!! شب و روزم همه ش تکراریه پر از اندوه و غم


    اره واقعا لیاقتم همینه ؟!! که مرتب تحقیر بشم !!! اگر بابام احترامم رو نگه می داشت همسرم شاخ نمیشد واسم


    این همه بلا سرم اومده برعکس دلسوزتر بار اومدم هر کی بود قاتل جانی میشد


    میخوام درسمو ادامه بدم برم دانشگاه حداقل واسه سرگرمی هم که شده!!! دلم میخواد واسه یک هفته هم که شده از خونه فرار کنم اما من انقدر ترسو هستم که حتی جرأت فرار هم ندارم !!!!!


    خیلی خسته ام تازه 26 سالمه که کوهی از غم و غصه ام 40 سالم بشه چی؟!!!! البته من با این قلبم به 30 سال هم نمیرسم


    از زمین و آسمون داره برام میباره خودم از یه طرف بیماری خواهرمم از طرف دیگه!!!!داغونم کرده


    خدا ! خودت که میدونی من تحمل و ظرفیتم خیلی پایینه خیلی !!!
    خدا هم با من قهره دیگه صدامو نمیشنوه !


    فقط میخوام تنها باشم تنهای تنها...

  4. 9 کاربر از پست مفید آرام عشق تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 23 دی 93), meinoush (دوشنبه 22 دی 93), paiize (دوشنبه 22 دی 93), parsa1400 (دوشنبه 22 دی 93), terme00 (سه شنبه 23 دی 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 22 دی 93), واحد (دوشنبه 22 دی 93), مسافر زمان (سه شنبه 23 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93)

  5. #163
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    ملودی عزیزم درکت میکنم چون خودمم توی اون شرایط بودم . شرایطی که اونقدر بحرانی به نظر میرسه که ادم احساس میکنه به اخر خط رسیده ولی واقعیت این نیست . مطمئنم وقتی به چهل سالگی رسیدی به کارهای امروزت میخندی . همه این مشکلاتی که داری از بی تجربگیه عزیزم . محبت کردن به همدیگه اصلا بد نیست عزیزم و از مردانگی کسی کم نمیکنه . مرد اگر 70 سالش هم باشه بچه مادرشه . اینقدر سخت نگیر . از یه طرف میگی دوست دارم همسرم مرد باشه و اقتدار داشته باشه و از یه طرف هم جلوش وا می ایستی و حتی بچه رو هم تشویق میکنی گوش به حرفش نده . یه کم سیاست داشته باش . اگه خودت هم میدونی که تحمل و ظرفیتت پایینه که نصف راه رو رفتی . خوب ظرفیتت رو بالاتر ببر . یه کم صبر خیلی چیزها رو حل میکنه . مثلا وقتی همسرت میگه هوا سرده بچه نره بیرون . میتونی بگی اره بابات راست میگه و یه جور دیگه سرش رو گرم کنی . میدونی که اگر با بچه مخالفت کنی بچه قبول نمیکنه و دادو بیداد میکنه . ولی اگه با یه چیز دیگه سرش رو گرم کنی درخواست اولش زود یادش میره . خدا به خواهرت و همه مریضها شفا بده . ولی اجازه نده مسائل حاشیه ای زندگیت رو خراب کنه . برای شما اولویت اول فقط و فقط همسرته . بعد هم بچه ات . امیدوارم سخنرانی رو گوش کرده باشی . البته بلد نیستم لینگش رو بگذارم .

  6. 10 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    asal2013 (جمعه 26 دی 93), meinoush (دوشنبه 22 دی 93), paiize (پنجشنبه 25 دی 93), terme00 (سه شنبه 23 دی 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 22 دی 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 23 دی 93), میشل (سه شنبه 23 دی 93), مسافر زمان (سه شنبه 23 دی 93), آرام عشق (دوشنبه 22 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93)

  7. #164
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام دوستان گل تر از گل ...

    خوبین که؟

    بالاخره یه مسافرت کوتاه، اما بلند از نظر کیفیت رفتم .
    داستان حال خوبم از آیات اول سوره مدثر شروع شد:

    به نام خداوند بخشنده مهربان
    الا اي رسولي که خود را به لباس (حيرت و فکرت) در پيچيده‌اي.
    برخيز و به اندرز و پند، خلق را خدا ترس گردان.

    و خدايت را به بزرگي و کبريايي ياد کن.
    و لباس (جان و تن) خود را از هر عيب و آلايش پاک و پاکيزه دار

    و از ناپاکي به کلي دوري گزين..
    و بر هر که احسان کني ابدا منّت مگذار و عوض افزون مخواه
    و براي خدايت صبر و شکيبايي پيش‌گير..


    قبل ازین که به مسافرت برم همه لباسام رو شستم و ترو تمیز مرتبشون کردم ؛
    همه وسایل اتاقم رو ریختم وسط و تمیزشون کردم و از نو چیدمشون ؛
    در حالی که همه این کارها رو نماد درونم میدونستم ؛
    نمیخواستم هیچ سنگینی هیچ چرکی تو زندگیم باشه .

    بعد کیفم رو برداشتم و رفتم ؛
    با خودم خلوت کردم باخدا خلوت کردم انگار یکم عاشقی کردن یادم رفته بود و همین دلیل بیماریم شده بود .
    اونجا یه شربتی !خوردم مزه خاصی داشت یه حس خوب عطرش یادمه .

    گاهی یه رفرش لازمه برای نو شدن ...برای از سرگیری (گاهی برای اینکه دانلودم سریع تر پیش بره وسطش یه پاوس میزنم وقتی دوباره شروع میشه سریع تر میره جلو بله )

    الان به لطف خدا پراز حس خوب و شادی ام باز هم شاد و شلوغ شدم
    سبک شدم بعد از دور ریختن اون همه بار اضافه .
    مثل این بچه کوچیکا که بعد حموم یه حس ارامش بهشون دست می ده و خوشگل میخوابن حال و هوام اونطوریه !!

    خیلی خوابم میاد اما دوست داشتم شادی م رو به شما منتقل کنم و جو عوض بشه و بعد بخوابم .
    مگه نشنیدین که زکات شادی به انتشار آن است ؟ خب الان که شنیدید.

    امیدوارم مشکلات دوستانم در همدردی، به خیر و خوشی بگذره و بعد این پست حال و هوای شادتری ازتون ببینیم .
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : سه شنبه 23 دی 93 در ساعت 00:54

  8. 17 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 23 دی 93), asal2013 (سه شنبه 23 دی 93), Eram (سه شنبه 30 دی 93), khaleghezey (سه شنبه 23 دی 93), m.reza91 (سه شنبه 23 دی 93), maedeh120 (چهارشنبه 24 دی 93), paiize (پنجشنبه 25 دی 93), terme00 (سه شنبه 23 دی 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 23 دی 93), فرشته مهربان (سه شنبه 23 دی 93), پری وش (سه شنبه 23 دی 93), میشل (سه شنبه 23 دی 93), مسافر زمان (سه شنبه 23 دی 93), آرام عشق (سه شنبه 23 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93), سوده 82 (پنجشنبه 25 دی 93), صبا_2009 (چهارشنبه 24 دی 93)

  9. #165
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    42
    Array
    دوستان یک موضوعی برایم جالب است. این دو سه روزه سارق های مسلح دست از سر من برنمی دارد و من دوباره با این ماجرا مواجه شدم.
    دیروز مادرم ماجرایی را که برای راننده آژانس محلمان اتفاق افتاده است را تعریف می کرد. راننده آژانس سه پسر جوان را سوار می کند. وقتی به کوچه خلوتی می رسند یکی از پسرها چاقویی را درمی آورد و راننده را تهدید می کند و از او می خواهد که پیاده شود. ظاهرا سارق جوان قصد دزدیدن ماشین را داشته است. از قضا راننده نیز با خودش چاقویی در ماشین داشته است. برای همین وانمود می کند که دارد از ماشین پیاده می شود و در یک فرصت مناسب چاقو را در دست سارق فرو می کند. ظاهرا این سه پسر دزد حرفه ای نبوده اند و این اولین تجربه آنها بوده است. چون با دیدن این صحنه می ترسند و پا به فرار می گذارند. اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود. دزد چاقو خورده که سابقه ای هم نداشته از راننده آژانس شکایت می کند و تقاضای دیه می کند. الان چهارسال است این ماجرا در کش و قوس است و راننده نتوانسته ثابت کند که این پسر قصد دزدی داشته است. چون تجربه اولش بوده و سابقه ای ندارد و شاهدی هم آنجا نبوده است.

  10. 2 کاربر از پست مفید پرنیان یاسی تشکرکرده اند .

    اثر راشومون (چهارشنبه 24 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93)

  11. #166
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    هنوز نمی تونم خودمو جمع کنم
    امروز شبیه معتادا بودم واقعا به دنبال گوشی که گوش کنم یه تعداد فایلو! گوشی رو هم پیدا نکردم و گوشی قدیمی رو برداشتم
    خیلی به هم ریخته است درونم
    می دونم احساساتم وهمهن. خیالن. هم خوبش هم بدش. می دونم. ولی متاسفانه هستن
    به نظرم شکست عشقی که می گن همین باشه که تجربه اش دارم می کنم :) اعتماد به نفس کم شده حسودیه گاه به گاه تاسف نرسیدن و مقایسه ...... به اوضاع احوالم اضافه شده این وصفیات احتمالا شکست عشقی
    هم پر از نیازم هم ترس. اینا هم هردوش بدن

    هنوزم فکرم به هم ریخته است
    هنوزم ناراحتم به خاطر خیلی چیزای از دست رفته
    البته از کسی عصبانی نیستم
    حتی از خودم هم عصبانی نیستم

  12. 11 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 23 دی 93), maedeh120 (چهارشنبه 24 دی 93), paiize (پنجشنبه 25 دی 93), parsa1400 (چهارشنبه 24 دی 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 24 دی 93), میشل (سه شنبه 23 دی 93), آرام عشق (سه شنبه 23 دی 93), اثر راشومون (چهارشنبه 24 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93), شکوه (سه شنبه 23 دی 93), شیدا. (چهارشنبه 24 دی 93)

  13. #167
    Banned
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اردیبهشت 94 [ 12:28]
    تاریخ عضویت
    1393-10-18
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    7,370
    سطح
    57
    Points: 7,370, Level: 57
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class5000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    703

    تشکرشده 881 در 199 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    سلام بر نازنین های همدردی
    خیلی حالم بهتره نمیدونم چی شده ولی یهویی خوب شدم دیگه تنبلی نمیکنم با حوصله شدم
    از اونجایی که بنده ثبات ندارم شما زیاد احوالات من رو جدی نگیرید :))


    ولی نمیدونم چه سری تو همدردی نهفته ست که با اومدن به اینجا حالم خوب میشه ، به آرامش عجیبی می رسم !!


    به خاطر کاربرای عزیز و دوست داشتنی شه ، به خاطر مدیران صبور و با صلابتشه که باعث شدند همدردی دنیای من بشه


    اما یه چیز آزارم میده حس می کنم یه بنده خدایی از من ناراحته ولی نمیخوام بدبین باشم و ذهن خوانی کنم به خودم می قبولونم که همچین چیزی نیست !
    اتفاقا خیلی هم منو دوست داره (اوه اوه) اعتماد به نفس کاذب که میگن اینه ها !!


    ان شاء الله خداوند پشت و پناه شما عزیزانم باشه


    دوست تون دارم و همیشه به یادتونم

  14. 10 کاربر از پست مفید آرام عشق تشکرکرده اند .

    asal2013 (جمعه 26 دی 93), khaleghezey (چهارشنبه 24 دی 93), maedeh120 (چهارشنبه 24 دی 93), meinoush (چهارشنبه 24 دی 93), paiize (پنجشنبه 25 دی 93), parsa1400 (چهارشنبه 24 دی 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 24 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93), سوده 82 (پنجشنبه 25 دی 93), شیدا. (چهارشنبه 24 دی 93)

  15. #168
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    سلام به همگیتون ....
    منم که یه روز خوبم یه روز ای بد نیستم یه روزم پر از موجای منفی ....
    امروز تولد یکی از بچه های دانشگاه هستش میخواستم مرخصی بگیرم ساعت 3 برم اما دوباره تو محل کار یه سوتی دادم سرم غر زدن حالمو بد کردن ...نمیدونم با چه جراتی برگه مرخصی رو ببرم ...؟؟

    دیروز واسه کار رفتم اتاق مدیر عهامل بهش گفتم اگه من پشت این میز بخوام بمونم تا عید بیشتر نمیمونم جای منو عوض کنید منظور همون سمت و این داستانا اما نمیدونم کار درستی کردم یا نه .... اونم گفت فکرامو میکنم و بهت جواب میدم دعا کنید که هرچی خیر هست برام پیش بیاد ....

    یه وام 10 میلیونی هم نوشتم برجی 400 باید بدم خواهش میکنم همتون دعا کنید جز نفرات اول اسمم در بیاد ... دوست دارم ماشین بخرم ... رانندگی برام شده آرزو .... آرزوا کوچیکیه واسه خیلیا یعنی اصلا ارزو نیست اما واسه من یه آرزوی بزرگه ....

    از 28 امتحانات دانشگاه شروع میشه هیچی نخوندم با این تایم کاری به هیچی نمیرسم دعام کنید همه رو قبول بشم ....

    اون پسره هنوز کامل از زندگیم نرفته بیرون همش میگه مامانت مقصر بود اون نذاشت تو خوشبخت بشی با من ... دست میذاره رو نقطه ضعف هام میگه میخواستم نری سرکار بمونی خانومی کنی کلاسای مختلف بری ... ماشین خوب زیر پات زندگی آروم ....آآآآآآآه که من تو سرنوشتم خوشبختی نیست ...

    حسرت ....حسرت ....حسرت ....

    حالم خوبه نه که بد باشم اما عالی نیستم .... بقیه هم خیلی مشکلات دارن ... چه عیبی داره ....کی آخه بی مشکله؟؟؟؟ ....
    خدارو شکر تنم سالمه ....
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  16. 9 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    asal2013 (جمعه 26 دی 93), paiize (پنجشنبه 25 دی 93), parsa1400 (چهارشنبه 24 دی 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 25 دی 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 24 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 25 دی 93), سوده 82 (پنجشنبه 25 دی 93), شیدا. (چهارشنبه 24 دی 93)

  17. #169
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آبان 98 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    10,650
    سطح
    68
    Points: 10,650, Level: 68
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    72
    Array
    حالم زیاد خوب نیست ....
    درگیر مرتب کردن و اسباب کشی به خونه جدیدم ... اما برای خورده کاریشاش از پدرم کمک خواستم . ایشون هم به مادرم پیغام داده بودن " شوهرش اینقدر دسته گل به آب داده که آدم رغبت نمیکنه کمکشون کنه " من خیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــلی دلم گرفت
    تو دلم گفتم عیبی نداره ولی این همون مردیه که شما بخاطر حفظ آبرو نذاشتین ازش جدا بشم ، حالا بجای حمایت این جوری انرژی منفی میدین
    اشکال نداره خدا بزرگه ... منم سعی میکنم تمام کارهارو با شوهرم به تنهایی انجام بدیم ... ولی آخه آدم تو اینجور مواقع همه امیدش به پدرمادرشه ...
    آدمک آخر دنیاست بخند
    آدمک مرگ همین جاست بخند
    دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
    آن خدایی که بزرگش خواندی، به خدا مثل تو تنهاست بخند ...

  18. 4 کاربر از پست مفید terme00 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (پنجشنبه 25 دی 93), آرام عشق (پنجشنبه 25 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 25 دی 93)

  19. #170
    ((( مشاور خانواده ))) آغازکننده

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط terme00 نمایش پست ها
    حالم زیاد خوب نیست ....
    درگیر مرتب کردن و اسباب کشی به خونه جدیدم ... اما برای خورده کاریشاش از پدرم کمک خواستم . ایشون هم به مادرم پیغام داده بودن " شوهرش اینقدر دسته گل به آب داده که آدم رغبت نمیکنه کمکشون کنه " من خیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــلی دلم گرفت

    با سلام
    حس شما را درک می کنم طبیعی هست که آدم وقتی انتظاری دارد و برآورده نمیشه دلش می گیره.
    امـــــــــــــــــــــــ ــــــا:

    هیچ میدانید بسیاری از حالهای بد و احساسهای بد به خاطر توقعات و انتظارات اشتباه ما از خودمان، از شرایط و دیگران هست!!!!

    شناسایی و شکار باورهای اشتباه و حذف آنها از زندگی یکی از شاهراه های آرامش و نشاط هست.

    پدرتان اگر خودش پیشنهاد می داد و کاری برای شما و همسرت می کرد، جالب بود. اما شما نباید توقع داشته باشید از او..... . حتی اگر او رابطه اش با شوهر شما خوب باشد و صمیمی باشند. این نباید منجر به ایجاد انتظار شود.

    اما یک نکته و تبصره:
    شما به جای این انتظار و این منطق وشکنندگی ، آیا سعی کردید از حسهای قشنگ زنانه خود به شکل مثبت استفاده کنی.
    مثلا زنگ بزنی به بابا بگویی:
    بابا ، تو برای دخترت نمی خواهی کمک کنی! دختر ملوست. خوشگلت....
    یه بهانه ای هم میشه ببینمت.
    من دوستت دارم بیایی یا نیایی.
    حق داری دلخور باشی.
    ولی بابا بزرگواری چه بیایی چه نیایی.
    می خوامت....

    می بینی ، به جایی شکنندگی احساسی با عزیزانمان باید از انعطاف و احساسات مثبت خود بهره بگیریم. دلمان را قوی داریم و سعه صدر و تحملمان را بالا ببریم.

    حال و احوال یاران همدردی انشاء الله همیشه با فراهم کردن این زیرساختها ، خوب و عالی باشه

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  20. 9 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    Aram_577 (جمعه 26 دی 93), asal2013 (جمعه 26 دی 93), terme00 (پنجشنبه 25 دی 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 25 دی 93), آرام عشق (پنجشنبه 25 دی 93), باران بهاری11 (یکشنبه 28 دی 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 25 دی 93), عشق آفرین (چهارشنبه 10 آذر 95), صبا_2009 (پنجشنبه 25 دی 93)


 
صفحه 17 از 37 نخستنخست ... 789101112131415161718192021222324252627 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.