به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 38 , از مجموع 38
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    با نهایت و ادب با جاریم و خانوده اش برخورد کردم . و حتی حرف میزدم طبق معمول باهش بودم

    و سعی کردم ببخشمش. و زیاد هم دیگه سعی میکنم ازش کینه نداشته باشم

    در مورد حسم دارم کار میکنم دیشب هم به سراغم اومد انیسری حس حقارت داشتم .. تا شوهرم گفت با مامان نرو هییت بیا با من بریم که خانم فلانی هم هست میخواد تو رو ببینه همدیگرو ببینید خیلی زود عصبی شد و جبهه گرفتم که تو اونا رو ترجیح میدی به خواسته من .

    احساس کردم میخوام عقده و عصبانتیتمو روی شوهرم خالی کنم و این کار رو هم کردم
    از خودم یکم بدم آمده کمک کنید حسم و عوض کنم .. حس حقارتم حس اعتماد به نفسمو که پایینه ... بدبینی و حساسیتمو .....

  2. #32
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    اگه بدونی با اینکار چقدر تیشه به ریشه زندگیت می زنی خیلی راحت این کارها رو کنار می ذاری
    شوهرتون با این کارهاتون سرد میشه از زندگی
    شما اگه مامانتو ترجیح میدی به همسرت چرا اصلا ازدواج کردی ؟
    حالا مادر که دلگیر نمیشه یه روز دیگه باهاش برو
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    niki.69 (شنبه 10 آبان 93)

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    به خدامیدونم
    ولی یهو بهم میریزم .....

    میدونم بدم میدونم خب ..... میخوام سعی کنم و قول بدم یکم خودمو کنترل کنم
    اما باور کنید دست من نیست

    از استرسی که بهم وارد میشه اینطوری میشه
    حس میکنم تنها میشم . حس تحقر شدن حس کوچیک شدن یهو بهم دست میده .....
    همش فکرهای بد ... فکرم میکنم من عقبم موندم

    خدا من مادرمو ترجیح ندادم
    من از قبل هماهنگ کرده بودم میگم چرا شوهرم وقتی میدونه زود میگنه نه

    میدونم تحقیرش میکنم ولی اون خیلی بدتر از منه بوده
    من میخوام سعی کنم زیاد اهمیتی به اونا ندم
    امروز به خودم قول دادم که خودم بیشتر دوست داشته باشم و زیاد محبت بیش از اندازه نکنم
    دیشب در هییت یکی از آشنایهای قدیمی اومد سراغم و گفت چطور شد رفتین توی این خانواده ... گفتم چطورمگه گفت خیلی با شما فرق دارن شما خاکی هستید اما اونا نه اونا خیلی مدعی کلاس فیس و افاده هستن
    بعد شروع کرد از اونا حرف زدن ....... وقتی من جریان پاگشا رو گفتم برگشت گفتن جای تعجبی برای من نداره ... اینا کلن اینطوری هستن این چیز بعیدی نیست

    داشتم شاخ درمیاوردم

    میخوام به خودم به زندگیم کمک کنم زیاد دیگه حساسیت به اونا نداشته باشم در حد نرمال و معمولی
    فقط به شما وراهکارهایی که ارائه میدید نیاز دارم

  5. #34
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tanhai نمایش پست ها
    به خدامیدونم
    ولی یهو بهم میریزم .....

    میدونم بدم میدونم خب ..... میخوام سعی کنم و قول بدم یکم خودمو کنترل کنم
    اما باور کنید دست من نیست

    از استرسی که بهم وارد میشه اینطوری میشه
    حس میکنم تنها میشم . حس تحقر شدن حس کوچیک شدن یهو بهم دست میده .....
    همش فکرهای بد ... فکرم میکنم من عقبم موندم

    خدا من مادرمو ترجیح ندادم
    من از قبل هماهنگ کرده بودم میگم چرا شوهرم وقتی میدونه زود میگنه نه

    میدونم تحقیرش میکنم ولی اون خیلی بدتر از منه بوده
    من میخوام سعی کنم زیاد اهمیتی به اونا ندم
    امروز به خودم قول دادم که خودم بیشتر دوست داشته باشم و زیاد محبت بیش از اندازه نکنم
    دیشب در هییت یکی از آشنایهای قدیمی اومد سراغم و گفت چطور شد رفتین توی این خانواده ... گفتم چطورمگه گفت خیلی با شما فرق دارن شما خاکی هستید اما اونا نه اونا خیلی مدعی کلاس فیس و افاده هستن
    بعد شروع کرد از اونا حرف زدن ....... وقتی من جریان پاگشا رو گفتم برگشت گفتن جای تعجبی برای من نداره ... اینا کلن اینطوری هستن این چیز بعیدی نیست

    داشتم شاخ درمیاوردم

    میخوام به خودم به زندگیم کمک کنم زیاد دیگه حساسیت به اونا نداشته باشم در حد نرمال و معمولی
    فقط به شما وراهکارهایی که ارائه میدید نیاز دارم
    اینقدر بدم می یاد از این آدم های عوضی و کثیف ! به اون چه ربطی داشته تو چه خانواده ایی رفتید
    گند بزن به زندگی خودت
    ببینم کی برسه بیایی اینجا تاپیک بزنی شوهرم می خواد طلاقم بده ، چیکار کنم منصرفش کنم

  6. کاربر روبرو از پست مفید داود.ت تشکرکرده است .

    zendegiye movafagh (یکشنبه 11 آبان 93)

  7. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    چه بد اخلاق و عصبی من نیامدم اینجا بیشتر عصبی بشم و دعوا بشم
    اومدم که بخوام مشکلم حل کنم و احساسهایی که جدیدن بهم وارد شده از بین ببرم
    میخوام بدونم چه کار کنم که به آرامش برسم
    شما نگران زندگی من اگر هستید ؟ چرا اینطور حرف میزنید
    من دلم نمیخواد زندگیم خراب بشه ........ اگر میخواستم که خراب بشه اینجا نمیامدم درد دل و همدردی بخوام
    شما نمیدونید چه دردی وقتی یکی رو از جون دل مثل داداشت دوسش داشته باشی و حتی با زبون روزه بری و همراهش باشی ..... شما نمیدونی چه دردی داره میری تفریح بری دنبال عزیزای زندگیت بهش محبت کنی که فکر نکنه تنهاست فکر نکنه چون مادر نداره چون خواهر نداره تنها مونده
    پس بهم حق بدین عصبی بشم و ناراحت پس درکم کنید ... پس بهم راه حل نشون بدین بتونم روی این اعصابم و حسم مسلط بشم و موفق
    دارم سعی میکنم با امام حسین توسل کردم
    اگر اون درمورد اون خانواده حرف زده نه به نفعی میرسید نه چیزی به دست میاورد
    فقط چیزهایی که دیده بود و شنیده بود گفت ... که با تمام حرفهای همه من سنخیت داشت
    در ضمن اصلن حرفهای اون برام مهم نیست شاید اون نظر خودشه گفته که صدر درصد در مورد من هم نظری داره
    اون اونا ظاهری ساده دارن ولی پاش بیفته دوست د ارن بهترین چیزا بدست بیارن
    که درست میگفت زمانی که به خواستگاری رفتیم حتی به ما گفتن برین دفتر بله برون بخرید بیارید چون برای اون دخترمون خریدن...خونه به نام کنید چون اون دختر مون خونه به نامشه...... یا برید این بخرید اون بخرید
    بازم اینا برام مهم نیست اونا اینطوری هستن و به من ربطی نداره اونا حق دارن هرطور میخوان زندگی کنن

    من میگم من میخوام به آرامش برسم
    دیگه فکرکنم اینجا نتیجه نمیگیرم بهتر خودم به خودم بیشتر کمک کنم .....
    چون درک کردن با دعوا کردن اینجا زیاد فرقی نداره

  8. 2 کاربر از پست مفید tanhai تشکرکرده اند .

    zendegiye movafagh (یکشنبه 11 آبان 93), آرام دل (یکشنبه 11 آبان 93)

  9. #36
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم اول اینکه من نگفتم شما بدید گفتم این کارها بد هست
    دوم اینکه به اون خانم چه ربطی داشت که بشینید داستان پاگشا رو تعریف کنی ؟ گفتم تا آخر عمر ول نمی کنی اینه ها !!!
    بعد هم همون خانمی که میاد میگه چرا رفتی تو اون خانواده اگه بشینه پیش اونا ممکنه بگه این چه عروسیه که گرفتید هم تراز شما نیست ...
    شما اگه تو زندگی هدف داشته باشید و خودتون رو شخص موفقی ببیینید هرگز به مسائل پیش و پا افتاده و روابط بین آدمای دیگه حساس نمی شید
    چون اون وقت خودتون مهم و موفق هستید و برای خودتون ارزش قائلید
    پس بهتره به جای این افکار روی آینده خودتون تمرکز کنید به هر حال هر شخصی موفقیت رو توی یه چیز می بینه
    یکی کار عالی یکی تحصیلات عالی یکی مادر نمونه شدن یکی ....
    برو کلاسهای ورزشی ... هنری یا هر چی که دوست داری و ازش لذت می بری
    دوست دارم یه روز که فرد مفیدی شدی بیای اینجا بگی لذت می برم وقتی زن و شوهری به هم محبت می کنن رو می بینم لذت می برم برادر شوهرم با خانومش با هم خوبن و ....
    از موفقیت دیگران هم لذت می بری
    ارزش تو بیشتر از این حرفاست رو خودت کار کن برنامه ریزی کن
    موفق باشی
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  10. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام به همه همدردی های مهربون الان دو سه روز حالم خوبه و دیگه زیاد به موضوع برادر شوهرم و همسرش فکر نمیکنم البته یک موقع میاد سراغم ولی سعی میکنم با خودم کنار بیام و این تقریبا مدیون شماها هستم میخوام یاد بگیرم هر کس زندگی خودشو داره منم زندگی خودمو البته این بگم اونا هم دارن از من دوری میکنن الخصوص برادر شوهرم چون دو روزه آمدن خونه پدر شوهرم به من و شوهرم سر نزدن فقط پدرشوهرم آمد تو راه پله منو صدا زد که برم بالا تا جاریم سوغاتی هاشون بهم بده .منم محترمانه گفتم شرمنده کار دارم و دارم نظافت میکنم نمیتونم بیام بالا شوهرم هم ناراحت شد گفت اونا میخوان سوغاتی بدن بیان یک سر پایین هم عذر خواهی بی حرمتیشون بکنن و هم سوغاتی بدن البته این به من گفت نه به کسی و اینو هم بگم عصر همون روز میخواستیم بریم ختم من شوهرم و پدر شوهرم رفتیم اونا با ما نیامدن به پدرشوهرم گفتن که دیرتر میان البته اینا کار برادرشوهرمه ..... مطمئن هستم نه جاریم البته دیگه برام مهم نیستن بعد از رفتن اونا رفتیم طبقه بالا از پدرشوهرم معذرت خواهی کرم و گفتم من و شوهرم ناراحتیم نیامدیم بالا شما ناراحت نشین.

  11. کاربر روبرو از پست مفید tanhai تشکرکرده است .

    zendegiye movafagh (شنبه 17 آبان 93)

  12. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 فروردین 95 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1393-6-23
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    66

    تشکرشده 35 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیزم به نظر من آرامش ما آدما بیشترش دست خودمونه. آرامشو اول باید درونمون ایجاد کنیم اونوقته که در مقابل بدترین شرایط هم میتونی بهترین رفتارو واکنش رو انجام بدی و بهترین تصمیمات رو بگیری.این روشی رو که میگم من خودم امتحان کردم و نتیجه گرفتم: هر وقت نسبت به مشکلات زندگی مشترک و خانواده شوهر افکار منفی و حس بد میاد سراغم تمرکزم رو میزارم رو چیزهای مثبتی که دوسشون دارم و از اون منفیا فاصله میگیرم. بعدش که اروم میشم و ازون لحظه و فضا دور میشم حتی گاهی وقتا به حس های بدی که تو اون لحظه داشت سراغم میومد خندم میگیره. پس ازین لحظه به بعد دور انرژی منفی رو یه خط قرمز بکش و تمام چیزایی که بهت حس و حال خوب میدنو تو زندگیتون پررنگ کن.


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.