به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 67 , از مجموع 67
  1. #61
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام. سال نو همه مبارک باشه.
    کلی با خودم کلنار رفتم که بیام یا نیام، آخه هیچ چیز جدیدی بدست نیاوردم. تغییری نکردم هنوزم همونم. فقط توی ظاهر بینهایت آرومم.
    ممنون خانم یک قربانی عزیز.
    نه دیگه دخترم رو نمی زنم حتی وقتی کلی فایل از سیستم پاک کرده بود هم کتکش نزدم ولی دعواش کردم. که اونم دارم کمتر می کنم. با شوهرم هم هنوز همونم. من ساکتم اونم که از خداشه.
    خدا رو شکر دور و بر اون دوستاش نمیره. شبا همیشه خونه است. ساعت 12 میاد ولی خب خونه خودمونه. توی خیلی چیزاش بهتر شده و خدا رو شکر می کنم. ولی خب روابط من و اون هنوط همونه.
    نشونه های دوست داشتن که آقای حبشی می گن رو من درش نمی بینم.
    اون توی دنیا فقط مادرش رو می بینه. خودش رو فقط مسئول مادرش می دونه. البته با دخترمون هم خیلی خیلی خوبه. همش بیرون میبرش. واسش خوراکی می خره نوازشش می کنه و ... کلا رابطه خوبی دارن با هم منم دلم به همین خوشه.
    کلا توی خونه هستم وقتی مدتش طولانی میشه عصبی میشم حس یه زندانی رو دارم. کل عید فقط سه بار از خونه بیرون رفتم. کسی پیش مادرشوهرم نیست که من برم. فقط یه خواهرشوهرم میاد بمونه که اونم شاغله و همیشه نمیتونه بیاد بقیه هم که گرفتار گشت و گذار و عیددیدنی هستن. اصلا دوست ندارم بهشون هم بگم.
    ..
    به همه حسودیم میشه. هر کی که میبینم رابطه خوبی با شوهرش داره. یا اصلا هرکی که از روابطشون میگه.
    ...
    همش شرایط و اتفاقای گذشته میاد تو ذهنم.
    شرایط بارداری خودم و جاریم رو مقایسه می کنم. از بس شوهرش هواش رو داره که همه بسیج شدن و بفکرشن. اونوقت که من باردار بودم مادرشوهرم وقتی واسه یکی از بچه هاش مهمون میومد اصرار می کرد که تا دلسا بیاد کمکت. یا اگر یه روز ناخوش بودم و جارو نمی کردم راه می رفت و میگفت خیلی همه جا کثیفه. فلانی و فلانی گفتن خیلی خونه زندگیتون بهم ریختس. چقدر شماها کثیفید و و و ...
    همه اینها به کنار نبود شوهرم، حمایت نکردنش بیشتر یادم میاد و غصه می خورم. از بس بعد زایمان حرص خوردم و غصه خوردم اون یه ذره شیری هم داشتم خشک شد اونوقت شوهرم هنوز تا هنوزه میگه زنای دوستام همشون خودشون شیر به بچه هاشون می دادن ..
    .. این صحبتا میدونم فایده ای نداره. من اصلا نمیتونم تغییر کنم من عرضه هیچ کاری رو ندارم نه مادر خوبی هستم نه همسر خوبی و نه عرس خوبی و نه دختر خوبی . فقط با شرایط کنار اومدم.
    همش به این فکر می کنم مگه من از فلانی و فلانی چی کم دارم؟ یعنی اینقدر بدنم بده یعنی اینقدر اخلاقم بده؟ اینقدر حال به هم زنم که شوهرم حتی دلش نمیخواد کنارم هم باشه؟
    بعد یک یا دو هفته انگار فقط دلش واسم می سوزه که دستامو می گیره.
    منم مجبورم هی خودمو سرکوب کنم. البته میلم خیلی کم شده یه جورایی دیگه بی تفاوتم. واسم خیلی فرقی نمی کنه.
    خیلی دوست دارم دلیلش رو بدونم ولی ما اصلا روابط دونفره ای نداریم. یعنی اصلا نه حریم خصوصی داریم نه صحبت خصوصی و نه چیز دیگه ای.

    خدا خودش بزرگه. ممنون که بفکرم بودید. من هر روز توی سایت هستم ولی اصلا متوجه نشدم که واسم پست گذاشتید
    دیگه بریدم عزیز
    (چه اسمای کاربری سختی)
    توی شهر کوچیک ما فقط یکی دو تا مشاور داره روانشپزشک نیست باید برم مرکز استان که اونم شوهرم واسه همه بیکاره به من که میرسه هزارتا کار داره. مرخصی نداره و ... اون همینجوریش هم به من میگه مشکل داری چه برسه به اینکه بخوام بهش بگم. اگر توی شهر بود خودم می رفت مبدون اینکه کسی بفهمه.

  2. 3 کاربر از پست مفید دلسا تشکرکرده اند .

    hafez2014 (دوشنبه 10 فروردین 94), گیسو کمند (یکشنبه 16 فروردین 94), veis (یکشنبه 16 فروردین 94)

  3. #62
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دلسا نمایش پست ها
    سلام. سال نو همه مبارک باشه.
    کلی با خودم کلنار رفتم که بیام یا نیام، آخه هیچ چیز جدیدی بدست نیاوردم. تغییری نکردم هنوزم همونم. فقط توی ظاهر بینهایت آرومم.
    ممنون خانم یک قربانی عزیز.
    نه دیگه دخترم رو نمی زنم حتی وقتی کلی فایل از سیستم پاک کرده بود هم کتکش نزدم ولی دعواش کردم. که اونم دارم کمتر می کنم. با شوهرم هم هنوز همونم. من ساکتم اونم که از خداشه.
    خدا رو شکر دور و بر اون دوستاش نمیره. شبا همیشه خونه است. ساعت 12 میاد ولی خب خونه خودمونه. توی خیلی چیزاش بهتر شده و خدا رو شکر می کنم. ولی خب روابط من و اون هنوط همونه.
    نشونه های دوست داشتن که آقای حبشی می گن رو من درش نمی بینم.
    اون توی دنیا فقط مادرش رو می بینه. خودش رو فقط مسئول مادرش می دونه. البته با دخترمون هم خیلی خیلی خوبه. همش بیرون میبرش. واسش خوراکی می خره نوازشش می کنه و ... کلا رابطه خوبی دارن با هم منم دلم به همین خوشه.
    کلا توی خونه هستم وقتی مدتش طولانی میشه عصبی میشم حس یه زندانی رو دارم. کل عید فقط سه بار از خونه بیرون رفتم. کسی پیش مادرشوهرم نیست که من برم. فقط یه خواهرشوهرم میاد بمونه که اونم شاغله و همیشه نمیتونه بیاد بقیه هم که گرفتار گشت و گذار و عیددیدنی هستن. اصلا دوست ندارم بهشون هم بگم.
    ..
    به همه حسودیم میشه. هر کی که میبینم رابطه خوبی با شوهرش داره. یا اصلا هرکی که از روابطشون میگه.
    ...
    همش شرایط و اتفاقای گذشته میاد تو ذهنم.
    شرایط بارداری خودم و جاریم رو مقایسه می کنم. از بس شوهرش هواش رو داره که همه بسیج شدن و بفکرشن. اونوقت که من باردار بودم مادرشوهرم وقتی واسه یکی از بچه هاش مهمون میومد اصرار می کرد که تا دلسا بیاد کمکت. یا اگر یه روز ناخوش بودم و جارو نمی کردم راه می رفت و میگفت خیلی همه جا کثیفه. فلانی و فلانی گفتن خیلی خونه زندگیتون بهم ریختس. چقدر شماها کثیفید و و و ...
    همه اینها به کنار نبود شوهرم، حمایت نکردنش بیشتر یادم میاد و غصه می خورم. از بس بعد زایمان حرص خوردم و غصه خوردم اون یه ذره شیری هم داشتم خشک شد اونوقت شوهرم هنوز تا هنوزه میگه زنای دوستام همشون خودشون شیر به بچه هاشون می دادن ..
    .. این صحبتا میدونم فایده ای نداره. من اصلا نمیتونم تغییر کنم من عرضه هیچ کاری رو ندارم نه مادر خوبی هستم نه همسر خوبی و نه عرس خوبی و نه دختر خوبی . فقط با شرایط کنار اومدم.
    همش به این فکر می کنم مگه من از فلانی و فلانی چی کم دارم؟ یعنی اینقدر بدنم بده یعنی اینقدر اخلاقم بده؟ اینقدر حال به هم زنم که شوهرم حتی دلش نمیخواد کنارم هم باشه؟
    بعد یک یا دو هفته انگار فقط دلش واسم می سوزه که دستامو می گیره.
    منم مجبورم هی خودمو سرکوب کنم. البته میلم خیلی کم شده یه جورایی دیگه بی تفاوتم. واسم خیلی فرقی نمی کنه.
    خیلی دوست دارم دلیلش رو بدونم ولی ما اصلا روابط دونفره ای نداریم. یعنی اصلا نه حریم خصوصی داریم نه صحبت خصوصی و نه چیز دیگه ای.

    خدا خودش بزرگه. ممنون که بفکرم بودید. من هر روز توی سایت هستم ولی اصلا متوجه نشدم که واسم پست گذاشتید
    دیگه بریدم عزیز
    (چه اسمای کاربری سختی)
    توی شهر کوچیک ما فقط یکی دو تا مشاور داره روانشپزشک نیست باید برم مرکز استان که اونم شوهرم واسه همه بیکاره به من که میرسه هزارتا کار داره. مرخصی نداره و ... اون همینجوریش هم به من میگه مشکل داری چه برسه به اینکه بخوام بهش بگم. اگر توی شهر بود خودم می رفت مبدون اینکه کسی بفهمه.
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    سلام دلسا جان تمام مطالبت رو دقيق خوندم.اولين بار هست كه به خودم جرات دادم بيام و نظر بدم.شايد باور نكني ولي تك تك سطرهاي همه پستات رو با حلقه اشك توي چشمام خوندم.منم مثل تو خيلي وقتها خودم رو با ديگران مقايسه مي كنم ولي اينطوري خيلي بيشتر آدم عذاب ميكشه.منم زندگيم دست كمي از زندگي تو نداره با اين تفاوت كه من شاغل هستم و دو تا دختر دارم و همه اين كارها و مشغله هايي كه تو گفتي بعلاوه 10 ساعت كار بيرون از خونه دارم و اينكه شوهرم مثل شوهر تو انتظاراتش از من اونقدر زياده كه يك اشتباه يا كوتاهي رو با لحن خيلي بد و بي احترامي بهم ميگه.تنها چاره اي كه هست سكوت هست.من با اينكه از نظر مالي مشكلي ندارم ولي هميشه فكرم دخترهام هست كه بدون من چي ميشن؟شوهر من هم ميگه من اصلا تو رو نميخوام ولي من مجبورم بمونم و بي احتراميهاش رو ببينم و اگه اعتراض كنم مثل چند روز پيش كه اعتراض كردم قهر كنه و ماه ها قهرش طول بكشه. ما هم روابط جنسي خيلي كمي داريم ولي من زياد ناراحت نيستم از اين موضوع.منم مثل تو خيلي دوست دارم محبت ببينم ولي باز سرم رو با چيزهاي ديگه و بچه ها گرم ميكنم.وقتي هم كه شوهرم بددهني ميكنه كلا ازش متنفر ميشم و اصلا نميتونم به صورتش هم نگاه كنم ولي خب مجبورم كوتاه بيام چون اوضاع بدتر ميشه مجبورم نازش رو بكشم و غرورم رو زير پا بزارم.توصيه من بعنوان يك خواهر كوچيك به تو اين هست كه بهش بيشتر احترام بزار و بعضي خواسته هات رو با شوخي و جذابيتهاي زنانه از بخواه مثلا اگه ميخاي كنارت باشه باهاش شوخي كن بخند و زياد غر نزن.بهش بگو بهش احتياج داري خودت رو واسش لوس بكن.من خودم هميشه اين حرفها رو واسه خودم هم تكرار مي كنم تا تمرين بشه.بخدا مي سپارمت.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط دلسا نمایش پست ها
    سلام. سال نو همه مبارک باشه.
    کلی با خودم کلنار رفتم که بیام یا نیام، آخه هیچ چیز جدیدی بدست نیاوردم. تغییری نکردم هنوزم همونم. فقط توی ظاهر بینهایت آرومم.
    ممنون خانم یک قربانی عزیز.
    نه دیگه دخترم رو نمی زنم حتی وقتی کلی فایل از سیستم پاک کرده بود هم کتکش نزدم ولی دعواش کردم. که اونم دارم کمتر می کنم. با شوهرم هم هنوز همونم. من ساکتم اونم که از خداشه.
    خدا رو شکر دور و بر اون دوستاش نمیره. شبا همیشه خونه است. ساعت 12 میاد ولی خب خونه خودمونه. توی خیلی چیزاش بهتر شده و خدا رو شکر می کنم. ولی خب روابط من و اون هنوط همونه.
    نشونه های دوست داشتن که آقای حبشی می گن رو من درش نمی بینم.
    اون توی دنیا فقط مادرش رو می بینه. خودش رو فقط مسئول مادرش می دونه. البته با دخترمون هم خیلی خیلی خوبه. همش بیرون میبرش. واسش خوراکی می خره نوازشش می کنه و ... کلا رابطه خوبی دارن با هم منم دلم به همین خوشه.
    کلا توی خونه هستم وقتی مدتش طولانی میشه عصبی میشم حس یه زندانی رو دارم. کل عید فقط سه بار از خونه بیرون رفتم. کسی پیش مادرشوهرم نیست که من برم. فقط یه خواهرشوهرم میاد بمونه که اونم شاغله و همیشه نمیتونه بیاد بقیه هم که گرفتار گشت و گذار و عیددیدنی هستن. اصلا دوست ندارم بهشون هم بگم.
    ..
    به همه حسودیم میشه. هر کی که میبینم رابطه خوبی با شوهرش داره. یا اصلا هرکی که از روابطشون میگه.
    ...
    همش شرایط و اتفاقای گذشته میاد تو ذهنم.
    شرایط بارداری خودم و جاریم رو مقایسه می کنم. از بس شوهرش هواش رو داره که همه بسیج شدن و بفکرشن. اونوقت که من باردار بودم مادرشوهرم وقتی واسه یکی از بچه هاش مهمون میومد اصرار می کرد که تا دلسا بیاد کمکت. یا اگر یه روز ناخوش بودم و جارو نمی کردم راه می رفت و میگفت خیلی همه جا کثیفه. فلانی و فلانی گفتن خیلی خونه زندگیتون بهم ریختس. چقدر شماها کثیفید و و و ...
    همه اینها به کنار نبود شوهرم، حمایت نکردنش بیشتر یادم میاد و غصه می خورم. از بس بعد زایمان حرص خوردم و غصه خوردم اون یه ذره شیری هم داشتم خشک شد اونوقت شوهرم هنوز تا هنوزه میگه زنای دوستام همشون خودشون شیر به بچه هاشون می دادن ..
    .. این صحبتا میدونم فایده ای نداره. من اصلا نمیتونم تغییر کنم من عرضه هیچ کاری رو ندارم نه مادر خوبی هستم نه همسر خوبی و نه عرس خوبی و نه دختر خوبی . فقط با شرایط کنار اومدم.
    همش به این فکر می کنم مگه من از فلانی و فلانی چی کم دارم؟ یعنی اینقدر بدنم بده یعنی اینقدر اخلاقم بده؟ اینقدر حال به هم زنم که شوهرم حتی دلش نمیخواد کنارم هم باشه؟
    بعد یک یا دو هفته انگار فقط دلش واسم می سوزه که دستامو می گیره.
    منم مجبورم هی خودمو سرکوب کنم. البته میلم خیلی کم شده یه جورایی دیگه بی تفاوتم. واسم خیلی فرقی نمی کنه.
    خیلی دوست دارم دلیلش رو بدونم ولی ما اصلا روابط دونفره ای نداریم. یعنی اصلا نه حریم خصوصی داریم نه صحبت خصوصی و نه چیز دیگه ای.

    خدا خودش بزرگه. ممنون که بفکرم بودید. من هر روز توی سایت هستم ولی اصلا متوجه نشدم که واسم پست گذاشتید
    دیگه بریدم عزیز
    (چه اسمای کاربری سختی)
    توی شهر کوچیک ما فقط یکی دو تا مشاور داره روانشپزشک نیست باید برم مرکز استان که اونم شوهرم واسه همه بیکاره به من که میرسه هزارتا کار داره. مرخصی نداره و ... اون همینجوریش هم به من میگه مشکل داری چه برسه به اینکه بخوام بهش بگم. اگر توی شهر بود خودم می رفت مبدون اینکه کسی بفهمه.
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    سلام دلسا جان تمام مطالبت رو دقيق خوندم.اولين بار هست كه به خودم جرات دادم بيام و نظر بدم.شايد باور نكني ولي تك تك سطرهاي همه پستات رو با حلقه اشك توي چشمام خوندم.منم مثل تو خيلي وقتها خودم رو با ديگران مقايسه مي كنم ولي اينطوري خيلي بيشتر آدم عذاب ميكشه.منم زندگيم دست كمي از زندگي تو نداره با اين تفاوت كه من شاغل هستم و دو تا دختر دارم و همه اين كارها و مشغله هايي كه تو گفتي بعلاوه 10 ساعت كار بيرون از خونه دارم و اينكه شوهرم مثل شوهر تو انتظاراتش از من اونقدر زياده كه يك اشتباه يا كوتاهي رو با لحن خيلي بد و بي احترامي بهم ميگه.تنها چاره اي كه هست سكوت هست.من با اينكه از نظر مالي مشكلي ندارم ولي هميشه فكرم دخترهام هست كه بدون من چي ميشن؟شوهر من هم ميگه من اصلا تو رو نميخوام ولي من مجبورم بمونم و بي احتراميهاش رو ببينم و اگه اعتراض كنم مثل چند روز پيش كه اعتراض كردم قهر كنه و ماه ها قهرش طول بكشه. ما هم روابط جنسي خيلي كمي داريم ولي من زياد ناراحت نيستم از اين موضوع.منم مثل تو خيلي دوست دارم محبت ببينم ولي باز سرم رو با چيزهاي ديگه و بچه ها گرم ميكنم.وقتي هم كه شوهرم بددهني ميكنه كلا ازش متنفر ميشم و اصلا نميتونم به صورتش هم نگاه كنم ولي خب مجبورم كوتاه بيام چون اوضاع بدتر ميشه مجبورم نازش رو بكشم و غرورم رو زير پا بزارم.توصيه من بعنوان يك خواهر كوچيك به تو اين هست كه بهش بيشتر احترام بزار و بعضي خواسته هات رو با شوخي و جذابيتهاي زنانه از بخواه مثلا اگه ميخاي كنارت باشه باهاش شوخي كن بخند و زياد غر نزن.بهش بگو بهش احتياج داري خودت رو واسش لوس بكن.من خودم هميشه اين حرفها رو واسه خودم هم تكرار مي كنم تا تمرين بشه.بخدا مي سپارمت.

  4. 2 کاربر از پست مفید elsay تشکرکرده اند .

    hafez2014 (دوشنبه 10 فروردین 94), veis (یکشنبه 16 فروردین 94)

  5. #63
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دلسا جان سال نو مبارک باشه گلم
    الان داشتم تاپيکاي گذشته تو میخوندم واقعا نمیدونم چي بگم اصلن نمیتونم همچین داستانايي رو باور کنم خخخخخخخخخيلي واست ناراحت شدم
    چرا اینجوری درمورد خودت حرف میزنی به نظر من تو خیلی زن باگذشت و مهربون و صبوری هستی که باوجود این همه مشکل که واسه بعضیها باورکردنشم سخته،شما خیلی راحت باهاش کناراومديو داری زندگيتو میکنی من واقعا تحسينت میکنم اگه مشکلی هست مربوط به شوهرتون هستش نه شما
    چرا نميشيني باشوهرت درست و حسابی حرف بزنی ازنيازهات بیشتر براش توضیح بدی مستقیم هرچیزی رو که تو زندگیت دوست داری ازش بخاه تاکی میخوای سکوت کنی اینجوری شوهرت فکر میکنه تو خیلی راضی هستی که هیچ شکایتی نمیکنی ناراحتياتو مستقیم بهش بگو حداقلش اینه که پیشه خودت خیالت راحته که خواسته ها تو بهش گفتی

    راستی یه چیز دیگه ازلحاظ اعتقادی چه جور آدمی هستی??
    تاحالا نشستی باخدا درددل کنی?????????
    از خدا کمک خواستی عزیزم ايمانتو قوی کن از خدا کمک بخاه اونه که میتونه مشکلتو حل کنه تو لیاقتت خیلی بیشتر ازايناس
    خودتو دست کم نگیر،به خدا می سپارمت عزیزم

  6. 2 کاربر از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده اند .

    hafez2014 (دوشنبه 10 فروردین 94), veis (یکشنبه 16 فروردین 94)

  7. #64
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دلسا جان سلام
    سال نو مبارک
    تو چرا اینقدر از خودت ناامیدی؟!!!!!!!!!!!!! بابا با این انرژی منفی ای که شما داری میخوای چیه زندگیت بهتر بشه عزیزم؟
    تو تاپیکت همینجور انرژی منفی موج میزنه دیگه چه برسه به خودت؟ یعنی چی هیچی تغییر نکرده بیام چیکارو این حرفا.....
    بابا یکم به خودت بیا.یکم حال درونیتو بهتر کن..ببین تا تو تغییر نکنی هیچی عوض نمیشه هیچییییییییی.
    میخوای همش نقش قربانیو آدم مظلومو بازی کنی که چی بشه؟ زندگیت درست بشه؟ مادر خوبی بشی یا عروس خوب یا همسر
    خوب؟
    به نظر من که اینطوری هیچ کدوم از اونا نمیشی.میدونی چرا؟؟ چون نمیخوای که بشی....
    مگه دختر گل چند بار میخوای عمر کنی که اینطوری داری هدرش میدی؟ نکنه به این حرفا اعتقاد داری که با احضار روح
    میری به زندگیای قبلیت؟ یه بار دلسایی، یه بار یه کشاورزی ، یه بار چی و......ول کن این حرفا رو تو فقط دلسایی و فقط یک
    بار زندگی می کنی.فقط یک بار...
    دلسا لطفا به خودت بیا ،یکم این انرژی ها رو از خودت دور کن ولی اینبار نه به خاطر یکی دیگه فقط بخاطر خودت... برا دل
    خودت اینبار بخواه که درستش کنی...یکم شاد باش. بذار این شادی توی وجودت نهادینه بشه.بذار از عمق قلبت احساسش کنی تا
    بتونی بقیه رو ازش بهره مند کنی.دلسا راجع به انرژی آدما چیزی شنیدی؟میگن آدما اطراف خودشون یه هاله ای از انرژی
    دارن که با وجود اون دافعه و جاذبه دارن.هرچی انری منفی وجودت بیشتر باشه دافعه اون هاله انرژی بالاتر میره و آدما رو از
    اطراف خودت دورتر میکنی...خوب بهش دقت کن دلسا لطفا...
    دلسا بیا باهم یکم تمرین انجام بدیم.مطمئن توی روحیه ات تاثیر میذاره...
    - از خدا تشکر کن. صبح که از خواب بلند میشی از خدا تشکر کن که یه روز دیگه رو نشونت داده. دو دقیقه بعدش تشکر کن
    که میتونی نور خورشید رو ببینی.بعد تشکر کن که میتونی رو پاهات راه بری.بعد بخاطر اینکه دستات سالمن.بعد......
    دیدی چه راحت بود؟تو برای چی داری زندگی میکنی؟برای اینکه این همه نعمت داری...یه بار اینکارو بکن ببین چقدر حالت
    خوب میشه.

    • صبح که از خواب پا میشی با انرژی سلام و صبح بخیر بگو.لطفا به این کار نداشته باش که برای چی اینکارو بکنم؟


    هیچ کس از من خوشش نمیاد و .. فقط برای دل خودت ..یه بار انرژی داشته باش ببین زندگیت چه تغییری میکنه.

    سعی کن اون رو در طول روز حفظ کنی.
    - صبح که پامیشی برو یه دوش بگیر و سعی کن همه ناراحتیاتو بدی آب همراه خودش ببره.آب پاک و زلاله مطمئن
    باش اینکارو برات انجام میده.
    - بعدش برو یه لباش قشنگ تنت کن.باز نری مشکی بپوشی. برو یه لباس قرمز بردار بپوش خودت کیف کنی.لاک
    قرمز بزن.نگی حوصله ندارم هاااا.یه گیره خوشگل قرمزم به موهات بزن.خودتو آرایش کن نه برای شوهرت واسه
    خودت ....
    - بابا یه ذره کمتر بخواب .اگه قبل طلوع بیدار شی میگن انرژی محیطی اون زمان بیشتر از هرزمان دیگه ای. ازش
    استفاده کن.

    - در طول روز بخند.بی دلیلم بخند.خنده که علت نداره .قرار بذار با دخترت و مادرشوهرت در روز یه مدت زمان
    خاص رو دور هم بشینین و شروع به خنده کنین.اگه به زور بخندی بعد چند دقیقه خندت واقعی میشه و واقعا
    میخندی.بذار یکم اون انرژیا ازت دور شن.با صدای بلندم بخند.خیلی باحاله من خودم امتحان کردم.
    - یه چندتا آهنگ بگیر برا خودت در طول روز هروقت احساس کردی حالت خوب نیست و ناراحتی بذار گوش کن. نه
    از اون آهنگایی که آدمو یاد بدبختیاش میندازه و باید از اول تا آخرش گریه کنی نه...آهنگای شاد که حالت برگرده
    سرجاش.
    - با حوصله و البته عشق آشپزی کن.توروخدا پیاز سرخ نکن قد یه انگشت بعد بگی حوصله نداشتم.نه همه چیزت رو
    نظم باشه.غذات رو حتما تزیین کن بذار خودت لذت ببری از اینکار و حتی غذا خوردن...
    - لازم نیست همین الان به شوهرت زنگ بزنی و براش قشنگ ترین جوک ها رو تعریف کنی و بعد بخندین.نه
    بابا...بذار اومد خونه یه فیلم طنز بذار دور همی نگا کنین اونجا کلی بخند... و شاد و با انرژی باش
    - گلدون طبیعی توی از بین بردن انرژی های منفی بسیار موثره.ازشون توی خونه ات زیاد استفاده کن.روشن کردن
    شمع و دود کردن عود هم همینطور...
    - دور و برت رو مرتب کن.نظم محیطی خیلی تو روحیه اثرگذاره....
    - داستان اون عروسی رو شنیدی که تو غذای مادرشوهرش سم میریخت تا بکشش؟ یه عروسی از دست مادرشوهرش
    خسته شده بود.رفت پیش دارو گیاهی گفت میخوام مادرشوهرمو بکشم.اون آقا بهش سمی رو داد و گفت این سم کم کم
    اثر میکنه فقط باید بهش محبت کنی تا بعدش کسی به تو شک نکنه.اون عروس اینکارو کرد.سم رو هرروز تو غذای
    مادرشوهر ریخت و بهش خیلی محبت میکرد.بعدش این محبتش واقعی شد و مادرشوهر رو مثل مادر خودش دوست
    داشت.دوباره رفت پیش داروگیاهی.گفت پادزهر اون سم رو میخوام.من مادرشوهرمو خیلی دوست دارم و نمیخوام
    بمیره.آقاهه بهش گفت من سمی بهت نداده بودم.دوای دردت رو دادم.دوای درد تو فقط محبت بود و بس...
    دوای درد شما هم فقط محبت است و بس...
    - دلسا دعا کن.نه برای خودت برای بقیه.همه رو زیر نظر بیار.مطمئن باش برات خوبی میاره.ناراحتیای خودت رو
    فراموش کن که بخوای براش دعا کن.برای ناراحتیای دیگران دعا کن.به نمازت خیلی اهمیت بده و همینطور به خوندن
    قرآن.سوره یس فراموشت نشه.هرروز بخون.
    دلسا خواهر گلم اینا تجربه بود.لطفا عمل کن.همین فردا اینکارا رو بکن.اگه دیدی حالت بهتره بکنش یه هفته.اگه دیدی
    اینقدر خوبه بکنش یک ماه.ممکنه دوباره برگردی به حالت قبلی.ولی مقاومت کن.مقاومت.... دوباره برگرد به اون
    حال احوال.ببین این انرژیا از بین که بره جاشو جاذبه پر میکنه.اینو مطمئن باش...
    منتظر خبرهای خوبت هستم...بذار حال خودت خوب بشه قبل هرچیز لطفا

  8. 2 کاربر از پست مفید nazi1371 تشکرکرده اند .

    veis (یکشنبه 16 فروردین 94), خیال تو (سه شنبه 11 فروردین 94)

  9. #65
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    ممنون از همه دوستان حالم خوب نیست نمیتونم جواب بدم.
    همش سر دخترم داد می زنم دیگه رعایت هم نمی کنم کسی باشه یا نه از خودم بیزارم. مگه اون چند سالشه؟ دارم کمبود های خودمو سر اون خالی می کنم انگار توی این دنیا فقط زورم به اون می رسه. از بقیه بیزارم که همش می پرسن نمیخوای بچه دوم بیاری؟ اونا نمیدونن توی دل من چیه؟ من نمیتونم با همین یه دونش هم سر و کله بزنم. عصبی و داغونم.
    شوهرم هم دو شبی با دوستاش رفته چادر. واسم مهم نبود وقتی هم خونه بود تا 12 شب بیرون بود ولی واسه دخترم خوب بود که میبردش بیرون. منم توی خونه باید باشم. طبق معمول چقدر دلم می خواست برم ساحل دریا تا آروم بشم ولی نشد ...
    قبل رفتن ازش پول خواستم میگه ندارم. هر وقت بهش گفتم گفته ندارم خسته شدم. از بی پولی از بی محبتی از بی عرضگی خودم. اگر پرستار هم بودم حداقل یه چیزی دستم می دادن ولی الان یه خدمتکارم دیگه.
    کاش اینقدر جرات داشتم که طلاق می گرفتم. خدا خودش میدونه فقط بخاطر دخترم موندم. میگم حیفه دخترم به این باهوشی و مهربونی چرا بخاطر خودم و خودخواهیم یا از پدر محرومش کنم یا از مادر.
    شوهرم زنگ زد حالمون رو بپرسه سرد جواب دادم گفت فردا زود میام که ناهار بریم بیرون. دید سردم فکر کرد با کسی قرار گذاشتم. بهش پیام دادم که واسه اینکه سر دخترمون داد زدم عذاب وجدان داشتم و ناراحت بودم. جواب نداد. هیچوقت جواب نمیده چون من هیچی واسش نیستم

  10. کاربر روبرو از پست مفید دلسا تشکرکرده است .

    veis (یکشنبه 16 فروردین 94)

  11. #66
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    دلسا جان خیلیا اشتباهشون اینه که از همون ابتدا انتخاب غلط دارن و میان اینجا و راهنمایی میگیرن تا رفتار همسرشون درست بشه و عده ای هم انتخابشون چندان اشتباه نیست بلکه بعد از ازدواج تا حدود زیادی به خاطر رفتار غلط

    خودشونه که زندگیشون به بیراهه میره مثل سوده مثل تو و میان اینجا که خودشونو درست کنن اما تو خودتو تغییر ندادی ، تاپیک سوده رو خوندی ؟ ببین چقدر خودشو تغییر داد ، بله من خیلی مطالب شما رو مرور کردم شما عروس

    خیلی خوب و دلسوزی هستی ، همسر قانعی هستی و مادر نمونه ای هستی که به خاطر فرزندت داری اینهمه تحمل میکنی و دختر خوبی برای پدر مادرت هستی که به خاطر وضعیت مالی اونها و غصه نخوردنشون حاضر نشدی

    جدا شی و بری پیش اونها ، اتفاقا همسر خوبی هستی که با وجود خیانتی که شوهرت بهت کرد اما حاضر نشدی به روش بیاری و گفتی غرورش میشکنه و دلم براش میسوزه

    اما دلسا جان تو خیلی هم درست رفتار نکردی ، خودت بهتر میدونی دلبری نکردی و حتی همسرت اوایل توی نامزدی یه بار بهت گفته بود تو به سمت من نیا بزار یه بارم من بیام سمتت ، تو هیچوقت خودتو نیازمند

    نشون ندادی تا کار به جایی رسید که حستو سرکوب کردی بعدش رفتی گفتی بیا بغلم کن بزار کنارت بخوابم یا.. یا بهم پول بده چرا شوهرت واسه دیگران وقت داره پول داره واسه تو نداره ؟؟؟، اونها چهطور ازش درخواست میکنن ؟

    تو چهطور؟ اونها وقتی همسرت بهشون میرسه چه واکنشی نشون میدن تو چهطور؟ فقط به من نگو شوهرم اصلا به من کاری نداره که من بخوام واکنش نشون بدم یا ازین حرفها چون من تک تک حرفاتو یادمه و براشون ناراحت شدم

    مرور کردم یا گریه کردم دلسا چرا فکر میکنی قانع بودن خوبه ؟ چرا فکر میکنی از شوهرت درخواست نداشتی و راضی بودی خوب بود؟ نتیجش چی شد اینکه اون فکر میکنه تو از یه خانواده کم توان مالی هستی و اصلا نیاز نداری

    همینطوری بزرگ شدی ولی مادرش نیاز داره از اول نیاز داشته الانم داره به پرستار به دکتر به هدیه به پسرش و..!!دلسا چرا با شوهرت حریم خصوصی نداری ؟ حریم خصوصی رو کی میسازه ؟ معمولا زن میسازه بعدش میشه مال زن و

    مرد هر دو ، یه مثال میزنم مجبورم هرچند دوست ندارم اما از زندگی خودم مثال بزنم همسر من همیشه جلوی خانوادش ازم سوال میکرد مثلا میگفت میمونی خونه مادرم پیش دختر دایی هام یا میخوای بری خونتون؟ من میموندم جلوی

    حمع چی بگم ، بگم میرم نمیرم؟ من 2 سال توی گوش همسرم خوندمو خواهش کردم و با خوش رویی و

    سیاست و شیطنت بهش یاد دادم که توی خفا ازم مشورت بگیره البته همون مشورت گرفتنو هم طی مراحلی به توافق رسیدیم که مشورت بگیره اما موفق شدم حالا کوچکترین حرفم پشت سر و یواشکی باهام مشورت میکنه ، یا مثلا

    خودم انقدر حرفای یواشکی با شوهرم داشتم از شوخی ها و تکه کلام های خیلی خصوصی گرفته تا مشورت سر مسائل مهم ، تا شوهرم کم کم یاد گرفت حریم خصوصی چیه و لمسش کرد ، الان بعضیها بهمون میگن شما بعد از 4

    سال مثل این دختر پسرایی هستین که تازه باهم آشنا شدن آخه چی بهم میگین و.. خلاصه حتی تعجب میکنن ، هرچند دیگه اینطوری نیست و دوست ندارم باشه اینو فقط مثال زدم


    اما من چیزی که از تو فکر کنم خیلی خوب فهمیدم این بود که تو خیلی زیادی کم حرف بودی و زیادی توی خودت بودی و ارتباط گرفتن همسرت با تو کمی براش مشکل بوده از طرفی ما زنها خیلی راحتتر ارتباط برقرار میکنیم

    نسبت به مردا ، چه برسه که یه مرد بخواد با زنی که ارتباط برقرار کردن باهاش اینقدر سخته ، ارتباط بگیره !!!!

    تو دو سه بار شروع کردی به خودسازی و وسط راه ول کردی یادم نیست فرشته مهربون عزیز بود یا بالهای صداقت که بهت گفتن کمکت میکنن و دیگه ناله نکن و خودتو بساز تبدیل شو به یه دختر شاد و جذاب ولی تو یه قدم

    ناقص فقط برداشتی
    نمیگم فقط تو مشکل داشتی که خواهش میکنم اینطوری برداشت نکن چون خوب میفهمم تو هر چی ام بوده باشی اینهمه صبوری جای تحسین داره

    یه بار شوهرت یک برگ از دفترخاطراتتو خونده بود و کلی رفتارش عوض شده بود ، یادته؟ خوب به نظرت چرا چند خط از حرفای تو با یه کاغذ میتونه اونو تغیر بده؟ دلسا تا وقتی که تو تغییر 100درصدی و واقعی نداشته باشی

    شوهرت نمیتونه 1 درصدم عوض شه چرا نمیخوای ؟ چرا نمیتونی؟

    دلسا مشکل زندگی شما از فوت بستگان اون همسایه شروع نشد از برقراری ارتباط همسرت با اون دوست شروع نشد ، از وقتی شروع شد که تو با همسرت ارتباط برقرار نکردی ، ارتباط قلبی ذهنی روانی ،

    نه بدنی نه جسمی ، به خاطر همین فکرم هست که میای اینجا مینویسی مگه بدن من چشه ؟ مگه قیافه من چشه؟ یعنی تو تاحالا نفهمی ایراد کار کجا بوده؟

    چرا اینو میدونی که میگی زنهای دیگه آرزوی داشتن شوهر منو دارن ولی نمیگی اونا اگه داشته باشنش چی کار میکنن؟ تو چرا اون کارهارو نکنی؟ اصلا چرا اینقدر شوهرتو با ابهت میبینی و خودتو دست کم میگیری؟ وقتی تو خودت

    خودتو با ابهت ، دوست داشتنی و جذاب نمیبینی شوهرت چهطوری اینجور ببیندت؟


    دلسا خیلی دوست دارم 6 ماه یک سال 2 سال هرچقدر که زمان لازمه تو روی خودت کار کنی شاد جذاب قوی با عزت نفس کمی خودخواه بشی و رابطتت خوب بشه بعدش بیای اینجا و خبرای خوب بدی و مارو خوشحال کنی

  12. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    veis (یکشنبه 16 فروردین 94)

  13. #67
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    با سلام

    این تاپیک از ظرفیت مجاز عبور کرده

    لطفاً از راهنمایی ها استفاده عملی ببرید و بیشتر از آنکه در پی درد دل کردن باشدی در پی تغییرات مفید و عمل به راهنمایی ها باشید

    موفقیت شما موجب خشنودی ماست

    موفق باشی





  14. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 17 فروردین 94)


 
صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیتونم از حق خودم دفاع کنم.
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 خرداد 94, 00:32
  2. چه طوری میتونم بخشی از حافظه مو پاک کنم
    توسط ribbon در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 مهر 92, 17:59
  3. نه میتونم ادامه بدم نه جدا بشم
    توسط sheidajojo در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 مرداد 92, 10:57
  4. با خانواده افسرده ام چه کار میتونم کنم؟
    توسط pardis 1995 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 05:48
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.