به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 71
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 خرداد 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1393-3-02
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    2,376
    سطح
    29
    Points: 2,376, Level: 29
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 53 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست گرامي، با سلام
    ممنونم كه به تاپيك من توجه كردي و نظر دادي، من در حد توانم سعي كردم اشتباه نكنم، با اينكه آدم خالي از ايراد نيست، اگر جايي هم اشتباه كردم سعي كردم بپذيرم، يه جاهايي هم كه واقعا مقصر نبودم سعي كردم بجاي جنجال كوتاه بيام، البته با نظراتي كه دوستان و مدير همدردي گذاشتن تا اندازه اي فهميدم كه برخورد انفعالي من باعث تشديد اين موضوع شده من از باب ملاحظه كاري وارد شدم ولي خانمم بيشتر حق بجانب كردم، ولي باور بفرماييد ديدگاه من برمبناي گذشت و احترام براي حفظ و ادامه زندگي بوده، ولي خانمم خلاف من فكر مي كنه و حتي عمل ميكنه، اين موضوع نه در مورد زندگيمون حتي در مورد هم كلاسي هاش و همكاراش هم صدق ميكنه، ديدگاه خود محور و خودنگر، متاسفانه اين شرايط روز به روز هم بدتر ميشه، اما در مورد خانواده اش، من در ابتدا با ديدگاه شما موافق بودم، خانواده من شهرستان هستن ولي خانواده خانمم در اطراف تهران هستن اوايل خيلي خوشحال بودم كه ميتونن جالي خالي خانواده ام رو برام پر كنن، ولي متاسفانه كم كم انحصارطلبي ها و دخالت هاي خودشون رو شروع كردن، پدر خانمم و خواهر خوانمم به خودشون اجازه ميده كه در مورد مسايل مربوط به من و زندگيمون اظهانظر كن، البته مهمترين مشكل اساسي اينه كه خانمم خيلي از مسايل زندگيمون رو پيش اونا مطرح كرده و اونا هم به خوشون اجازه اظهارنظر ميدن، من كه توي زندگي اونا دخالت نمي كنم اونا اينكارو ميكنن، مثلا پدر خانمم اعتقاد داره كه من نبايد با پدر و مادرم و برادرم كه خونه ش اينجاس رفت و آمد كنم چون خودش هم همينكارو ميكنه، من چرا بايد ازشون متنفر باشم، باورتون نميشه كارايي كردن و حرفايي زدن كه دلم سياه كردن، چرا سعي نميكنن كه زندگي ما درست بشه، باورتون نميشه اگه اينا حتي يه مورد به دخترشون ميگفتن شما داري اشتباه ميكني و راه درستت اينه، اينقدر منو خانواده ام رو تخريب كردن كه خانمم هم به خودش اجازه ميده كه بهشون بي احترامي كنه، هيچ موقع به اين موضوع فكر نميكردم كه توي انتخاب و شروع اين زندگي اشتباه كردم و بهتره جلوي ادامه اين اشتباه رو بگيرم. واقعا خسته شدم.
    ممنونم كه توجه كرديد.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط واحد نمایش پست ها
    برادربزرگوار حتما امید هست . هیچ کس کامل نیست ما همه اشتباهات فراوانی در زندگی داشته ایم . مهم اینه که به اشتباهاتمون واقف بشیم . اونها رو قبول کنیم . وسعی در اصلاحشون داشته باشیم . اول از همه دیدتون رو نسبت به خانواده همسرتون اصلاح کنید اونها مخالف یا دشمن شما نیستند . برعکس اونها شما رو دوست دارند چون فرزند عزیزشون رو به شما تقدیم کردند . جمله طلایی زندگی مشترک ( اگه همسرتون رو دوست دارید باید خانواده اش رو هم دوست داشته باشید ) البته معنی این جمله این نیست که زوج جوان باید وابسته خانواده باشند . شما با همدلی و با نثار خالصانه عشقتون همسرتون رو اونقدر مجذوب خودتون خواهید کرد که خانواده قبلی در اولویت بعدی خواهد گرفت . در زندگی مشترک و پس از ازدواج همسر باید اولویت اول هر دو زوج باشد . مشکلاتتون رو مطرح کنید . شما چه تلاشی برای زندگی اروم میکنید . خانمتون چه مواقعی ارومه و چه مواقعی به هم میریزه ؟ محسنات و ایرادات خودتون و همسرتون رو لیست کنید . اگه خواستید برای ما هم بنویسید
    دوست گرامي، با سلام
    ممنونم كه به تاپيك من توجه كردي و نظر دادي، من در حد توانم سعي كردم اشتباه نكنم، با اينكه آدم خالي از ايراد نيست، اگر جايي هم اشتباه كردم سعي كردم بپذيرم، يه جاهايي هم كه واقعا مقصر نبودم سعي كردم بجاي جنجال كوتاه بيام، البته با نظراتي كه دوستان و مدير همدردي گذاشتن تا اندازه اي فهميدم كه برخورد انفعالي من باعث تشديد اين موضوع شده من از باب ملاحظه كاري وارد شدم ولي خانمم بيشتر حق بجانب كردم، ولي باور بفرماييد ديدگاه من برمبناي گذشت و احترام براي حفظ و ادامه زندگي بوده، ولي خانمم خلاف من فكر مي كنه و حتي عمل ميكنه، اين موضوع نه در مورد زندگيمون حتي در مورد هم كلاسي هاش و همكاراش هم صدق ميكنه، ديدگاه خود محور و خودنگر، متاسفانه اين شرايط روز به روز هم بدتر ميشه، اما در مورد خانواده اش، من در ابتدا با ديدگاه شما موافق بودم، خانواده من شهرستان هستن ولي خانواده خانمم در اطراف تهران هستن اوايل خيلي خوشحال بودم كه ميتونن جالي خالي خانواده ام رو برام پر كنن، ولي متاسفانه كم كم انحصارطلبي ها و دخالت هاي خودشون رو شروع كردن، پدر خانمم و خواهر خوانمم به خودشون اجازه ميده كه در مورد مسايل مربوط به من و زندگيمون اظهانظر كن، البته مهمترين مشكل اساسي اينه كه خانمم خيلي از مسايل زندگيمون رو پيش اونا مطرح كرده و اونا هم به خوشون اجازه اظهارنظر ميدن، من كه توي زندگي اونا دخالت نمي كنم اونا اينكارو ميكنن، مثلا پدر خانمم اعتقاد داره كه من نبايد با پدر و مادرم و برادرم كه خونه ش اينجاس رفت و آمد كنم چون خودش هم همينكارو ميكنه، من چرا بايد ازشون متنفر باشم، باورتون نميشه كارايي كردن و حرفايي زدن كه دلم سياه كردن، چرا سعي نميكنن كه زندگي ما درست بشه، باورتون نميشه اگه اينا حتي يه مورد به دخترشون ميگفتن شما داري اشتباه ميكني و راه درستت اينه، اينقدر منو خانواده ام رو تخريب كردن كه خانمم هم به خودش اجازه ميده كه بهشون بي احترامي كنه، هيچ موقع به اين موضوع فكر نميكردم كه توي انتخاب و شروع اين زندگي اشتباه كردم و بهتره جلوي ادامه اين اشتباه رو بگيرم. واقعا خسته شدم.
    ممنونم كه توجه كرديد.

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 خرداد 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1393-3-02
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    2,376
    سطح
    29
    Points: 2,376, Level: 29
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 53 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت دوستان
    ممنون ميشم اگر سري هم به تاپيك من بزنيد.
    مرسي

  3. #13
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kohyar1360 نمایش پست ها

    مثلا پدر خانمم اعتقاد داره كه من نبايد با پدر و مادرم و برادرم كه خونه ش اينجاس رفت و آمد كنم چون خودش هم همينكارو ميكنه،
    خب شما چیکار به حرفهای پدر خانمتون دارید،

    یه کم قاطعیت داشته باشید. حد و مرزهای زندگیتون را خودتون مشخص کنید. انفعال و سکوت شما باعث شده کنترل همه چی از دست شما خارج بشه.

    الان شما نسبت به روز اولی که تاپیک باز کردید، چه قدمی رو به جلو برداشتید؟
    یه مدت مشاوره خصوصی می گرفتید، کدوم را انجام دادین؟

    چیزی تغییر کرده؟ در رفتار شما، رفتار همسرتون؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 خرداد 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1393-3-02
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    2,376
    سطح
    29
    Points: 2,376, Level: 29
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 53 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    خب شما چیکار به حرفهای پدر خانمتون دارید،

    یه کم قاطعیت داشته باشید. حد و مرزهای زندگیتون را خودتون مشخص کنید. انفعال و سکوت شما باعث شده کنترل همه چی از دست شما خارج بشه.

    الان شما نسبت به روز اولی که تاپیک باز کردید، چه قدمی رو به جلو برداشتید؟
    یه مدت مشاوره خصوصی می گرفتید، کدوم را انجام دادین؟

    چیزی تغییر کرده؟ در رفتار شما، رفتار همسرتون؟
    با سلام
    ممنونم كه نظر داديد، راستش يه بار وقت گرفتم هر كار كردم خانمم نيومد، منم انگيزه ام رو از دست دادم، داستان اينه كه من هر تلاشي بكنم خانواده خانمم خرابش ميكنن، شما ميگيد من چيكار دارم به حرف اونا، وقتي اونا در عيان و خيلي خيلي بيشتر در پنهان دارن نسخه ميپيچن من چيكار كنم، من نيومدم كه بجنگم، نيومدم كه دشمني كنم، فعلا رابطه ام رو مخصوصا با پدر خانمم و خواهر خانمم كه بيشترين نقش رو داشتن كم كردم، يعني سعي ميكنم بهشون اهميت ندم، ولي اونا دست بردار نيستن، باورتون نميشه من ميگم شايد اين خواهر خانمم مثلا بي تجربه اس، جوونه نادونه از روي حسادت چيزي ميگه، ولي پدر خانمم كه بزرگ خونه اس يه حرفهايي زده كه حالم بده كه حتي بخوام بهش فكر كنم، نميدونم وابستگي زياد كشش زياد تاثير زياد روي خانمم و انحصار طلبي هاشون باعث شده زندگيم داغون بشه، نميدونم چيكار كنم، بيشتر دارم باهاشون ميسازم، ولي فكنر كنم در آستانه انفجارم كه اگر موضوعي پيش بياد ديگه جار و جنجال راه بندازم و تموم كنم اين داستان ها رو، خانمم هم كه اصلا حس همياري و ... نداره و من يه طرفمم و اونا هم يه طرف ديگه،جالبه كه خانواده خودم اصلا درگير نيستن و در جريان امور نيستن هميشه مقصرن،
    يه مثال ميزنم، خانمم چند روز ژيش واسه يه ماموريت رفته بود تبريز، پدر و مادرم باهاش تماس گرفته بودن كه احوالشو بپرسن جواب نداده بود، البته به من گفتن گفتم سرش شلوغه بعدا زنگ بزنيد، بهش گفتم خانواده ام زنگ زدن جواب ندادي بعدش يه زنگي بهشون ميزدي، گفت دوباره شروع نكن هر كي زنگ زده كار داشته خودش دوباره زنگ ميزنه، من از اين فرم رفتارش بدم مياد، موقعي كه ما با هم اختلاف داشتيم مادرش زنگ زده جوابش دادم، حالا كه موردي نبوده، بماند كه خانمم كلا با خانواده ما مشكل داره، البته منم دارم سعي ميكنم مثل خودش رفتار كنم البته خلاف اعتقادمه، ولي چيكار كنم زور داره بهم اون به من و خانواده ام بي احترامي ميكنه ولي من كار خاصي نميكنم، كار هم از توصيه و انتقاد و غر زدن هم گذشته، دست از اخلاقش بر نميداره و من نميتونم تحمل كنم، دارم خودخوري ميكنم، شايد واقعا اگه جار و جنجال راه بندازم و بزنم به سيم آخر جواب بده،نميدونم واقعا.
    مرسي كه توجه كرديد.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    خب شما چیکار به حرفهای پدر خانمتون دارید،

    یه کم قاطعیت داشته باشید. حد و مرزهای زندگیتون را خودتون مشخص کنید. انفعال و سکوت شما باعث شده کنترل همه چی از دست شما خارج بشه.

    الان شما نسبت به روز اولی که تاپیک باز کردید، چه قدمی رو به جلو برداشتید؟
    یه مدت مشاوره خصوصی می گرفتید، کدوم را انجام دادین؟

    چیزی تغییر کرده؟ در رفتار شما، رفتار همسرتون؟
    با سلام
    ممنونم كه نظر داديد، راستش يه بار وقت گرفتم هر كار كردم خانمم نيومد، منم انگيزه ام رو از دست دادم، داستان اينه كه من هر تلاشي بكنم خانواده خانمم خرابش ميكنن، شما ميگيد من چيكار دارم به حرف اونا، وقتي اونا در عيان و خيلي خيلي بيشتر در پنهان دارن نسخه ميپيچن من چيكار كنم، من نيومدم كه بجنگم، نيومدم كه دشمني كنم، فعلا رابطه ام رو مخصوصا با پدر خانمم و خواهر خانمم كه بيشترين نقش رو داشتن كم كردم، يعني سعي ميكنم بهشون اهميت ندم، ولي اونا دست بردار نيستن، باورتون نميشه من ميگم شايد اين خواهر خانمم مثلا بي تجربه اس، جوونه نادونه از روي حسادت چيزي ميگه، ولي پدر خانمم كه بزرگ خونه اس يه حرفهايي زده كه حالم بده كه حتي بخوام بهش فكر كنم، نميدونم وابستگي زياد كشش زياد تاثير زياد روي خانمم و انحصار طلبي هاشون باعث شده زندگيم داغون بشه، نميدونم چيكار كنم، بيشتر دارم باهاشون ميسازم، ولي فكنر كنم در آستانه انفجارم كه اگر موضوعي پيش بياد ديگه جار و جنجال راه بندازم و تموم كنم اين داستان ها رو، خانمم هم كه اصلا حس همياري و ... نداره و من يه طرفمم و اونا هم يه طرف ديگه،جالبه كه خانواده خودم اصلا درگير نيستن و در جريان امور نيستن هميشه مقصرن،
    يه مثال ميزنم، خانمم چند روز ژيش واسه يه ماموريت رفته بود تبريز، پدر و مادرم باهاش تماس گرفته بودن كه احوالشو بپرسن جواب نداده بود، البته به من گفتن گفتم سرش شلوغه بعدا زنگ بزنيد، بهش گفتم خانواده ام زنگ زدن جواب ندادي بعدش يه زنگي بهشون ميزدي، گفت دوباره شروع نكن هر كي زنگ زده كار داشته خودش دوباره زنگ ميزنه، من از اين فرم رفتارش بدم مياد، موقعي كه ما با هم اختلاف داشتيم مادرش زنگ زده جوابش دادم، حالا كه موردي نبوده، بماند كه خانمم كلا با خانواده ما مشكل داره، البته منم دارم سعي ميكنم مثل خودش رفتار كنم البته خلاف اعتقادمه، ولي چيكار كنم زور داره بهم اون به من و خانواده ام بي احترامي ميكنه ولي من كار خاصي نميكنم، كار هم از توصيه و انتقاد و غر زدن هم گذشته، دست از اخلاقش بر نميداره و من نميتونم تحمل كنم، دارم خودخوري ميكنم، شايد واقعا اگه جار و جنجال راه بندازم و بزنم به سيم آخر جواب بده،نميدونم واقعا.
    مرسي كه توجه كرديد.

  5. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام..

    به نظر من اول بهتر بود شما محدوده زندگی خودت رو با خانواده همسرت مشخص میکردی..وقتی از اول شاهد دخالت های بیجای اونها بودی باید قاطع و محکم جلوشون در میومدی

    در کل یک بخش از دخالت ها تو هر رابطه ای برمیگرده به خود طرف گاهی اوقات این خود ما هستیم که مدیریت درستی در روابطمون نداریم...

    از شما که مرد زندگی هستی انتظار بیشتری میره که اوضاع زندگی رو بدست بگیری...

    یک بخش هم برمیگرده به اینکه شما چطور اعتماد همسرت رو جلب کردی؟؟ اونقدری بهت اعتماد نداره که فکر میکنه حرف خانواده خودش درسته..

    اصلا در برابر خانواده همسرت جبهه نگیر به همسرت این نکته رو متذکر شو که برای خانوادش احترام زیادی اما در عین حال دوست داری با مشارکت همدیگه به امور و مسائل زندگیتون

    بپردازید..بگو وقتی ما باهم تفاهم کامل داریم چه نیازی به دیگران داریم.....

    مطمئن باش اگر با زبون نرم و خوش درباره این موضوع برخورد کنی کم کم متقاعد میشه..
    همه آبهای دریا هم نمی توانند یک کشتی را غرق کنند

    مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند

    بنابراین

    تمام نکات منفی دنیا روی شما تاثیر نخواهد داشت

    مگر اینکه شما اجازه بدهید...





  6. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 خرداد 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1393-3-02
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    2,376
    سطح
    29
    Points: 2,376, Level: 29
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 53 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان سلام
    ممنونم كه من تاپيك من توجه مي كنيد و اظهارنظرتون رو بيان ميكنيد،
    اينقدر افسرده ام كه حال و حوصله زندگي كردن ندارم، نميدونم چرا بايد زندگيم اينقدر مشوش و پر استرس شده، دو روز پيش رفتم ماموريت به خانمم هم گفتم فردا شب بر مي گردم، طول روز اينقدر سرم شلوغ بود كه باهاش تماس نگرفتم و اونم طبق روال معمول همين كارو كرد، غروب بهش اس ام اس دادم كه پروازم به يه مقدار تاخير انجام ميشه نگران نباش، بعدش كه رسيدم تهران بهش خبر دادم كه دارم ميام سمت خونه، اومدم خونه ديدم نيست، زنگ زدم جواب نداد، بعدش خودش زنگ زده ميگم كجايي ميخنده ميگه اومدم خونه داييم مهموني تو نميايي!!! ميگم اونجا چطور رفتي مگه قرار نبوده من بيام خونه و چرا اصلا به من اطلاع ندادي، ميگه تو گفتي دو شب ميموني!ميگه مامانم اينا اومدن اينجا من اومدم كه من كلي ناراحت و عصباني شدم كه مگه تو زندگي نداري همينطوري بلند شدي رفتي و ... كه تماس هم بدون خداحافظي قطع شد، بعد آخر شب اس ام اس داده بيا دنبالم كه رفته اوردمش ولي باهاش حرف نزدم، خلاصه اينكه خانواده خانمم رفتن مهموني و به اينم گفتن بيا، من و زندگي و خستگي بعد از بازگشت از ماموريت هم كشك، اونا ميگن خانمم هم كه بي مسئوليت بلند ميشه ميره، اين در حاليه كه اگه من بخوام جايي برم بلوا به پا ميكنه،
    خسته شدم نميدونم چيكار كنم، آدم بي خيالي هم نيستم كه خودم بزنم به بي عاري، افسرده و خسته ام.
    مرسي كه توجه كرديد.

  7. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 فروردین 94 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-07
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    1,792
    سطح
    24
    Points: 1,792, Level: 24
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    203

    تشکرشده 153 در 66 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اقای کوهیار متاسفم از موضوع پیش اومده براتون وقتی خوندمش واقعا ناراحت شدم چون خانومتون هم داره از سره بیتجربگی زندگیشو خراب میکنه واین خانوادشن که پروبال بهش میدن.ومن اگه جای شما بودم شاید دنبالش هم نمیرفتم هم اینکه اونقد باخودش سرد برخورد میکردم تا متوجه ناراحتیم بشه تا وقتی هم عذرخواهی نکنه همونجور سردو بی محلی باهش برخورد میکردم البته تا مشکلتون بین خودتون حل نشده خونه پدرزن رفتنت هم بنظرم نشون میده ادم بیخیال و بی قیدوبندی هستین

    خیلی هم عذر میخوام که یکم تند حرف زدم چون کارای خوتون بدتر حرص میده ادمو
    هیچ تلاشی نمیکنی که به زنت بفهمونی از این کاراشو رابطهاش ناراحتی فک کنم فقط میاین اینجا تایپ میزنین و خنک میشین میرین دوباره چند روز دیگه میاین.

    اول از همه خودتون باید تلاش کنین اقدار و سیاست داشته باشین لطفا
    ویرایش توسط pbsm : چهارشنبه 07 آبان 93 در ساعت 10:43

  8. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 خرداد 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1393-3-02
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    2,376
    سطح
    29
    Points: 2,376, Level: 29
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 53 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط pbsm نمایش پست ها
    سلام اقای کوهیار متاسفم از موضوع پیش اومده براتون وقتی خوندمش واقعا ناراحت شدم چون خانومتون هم داره از سره بیتجربگی زندگیشو خراب میکنه واین خانوادشن که پروبال بهش میدن.ومن اگه جای شما بودم شاید دنبالش هم نمیرفتم هم اینکه اونقد باخودش سرد برخورد میکردم تا متوجه ناراحتیم بشه تا وقتی هم عذرخواهی نکنه همونجور سردو بی محلی باهش برخورد میکردم البته تا مشکلتون بین خودتون حل نشده خونه پدرزن رفتنت هم بنظرم نشون میده ادم بیخیال و بی قیدوبندی هستین

    خیلی هم عذر میخوام که یکم تند حرف زدم چون کارای خوتون بدتر حرص میده ادمو
    هیچ تلاشی نمیکنی که به زنت بفهمونی از این کاراشو رابطهاش ناراحتی فک کنم فقط میاین اینجا تایپ میزنین و خنک میشین میرین دوباره چند روز دیگه میاین.

    اول از همه خودتون باید تلاش کنین اقدار و سیاست داشته باشین لطفا
    با سلام
    ممنونم كه توجه كرديد و جواب داديد،
    تا اندازه اي حرفهاي شما رو قبول دارم، يه جورايي خودم رو توي ايجاد اين شرايط مقصر مي دونم، ولي من آدم ساده و دلسوزيم، باورتون نميشه من هميشه سعي ميكنم كه بدجنس نباشم، كينه اي نباشم همه رو بزارم به حساب بي تجربگي و ...، ولي اين سيكل داره هي تكرار ميشه، چند بار پيش اومده كه اين موضوع رو به مادر خانمم گفتم ولي اثري نداشته، نميخوان دست از سر زندگي ما بردارن، خوب اگه اونا نگن و حتما هم اصرار كردن خانمم كه علم غيب نداره، اونا بي توجه هستن خانمم هم كه بي مسئوليت، همين كم محلي كه ميگي اينكارو ميكنم ولي اونم بدتر لج ميكنه، باورتون نميشه روز و شب با خواهرش و مادرش در حال تماس و اس ام اس هستش ولي گهگداري به من زنگ ميزنه، خسته شدم ديگه، يه روز به من زنگ زده ميگه شب بريم خونه مامانم اينا، ميگه بهشون گفتم ميايم، ميگم پس چرا به من زنگ زدي نبايد اول با من هماهنگ مي كردي ميگه ميخواستم ببينم اونا هستن و امادگي دارن، يعني اينكه مهم اينه براش كه اگه به من بگه و من اوكي كنم و نشه ضايع ميشه، يعني خيلي خيلي با خانواده اش راحتر و صميمي تر از من هستش، خيلي مسائل زندگي مون رو ميره به اونا ميگه و اونا هم تا دلت بخواد نسخه ميپيچن.
    زياد اين چيزا رو بهش گفتم، ولي يه دنده اس و ميگه تو اشتباه ميكني وكاراي من درست و معمولا با هم بحثمون ميشه، هيچ تلاشي هم براي بهبودش نميكنه، خانواده اش هم كه شدن قوز بالاي قوز و متهم هميشگي منم و خانواده ام، اگر ميام اينجا مي نويسم ميخوام بدونم من چقد مقصرم و چيكار بايد بكنم، هيچ موقع فكر نميكردم كه چنين زندگي داشته باشم ولي ....
    ممنونم كه توجه كرديد.

  9. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 فروردین 94 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-07
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    1,792
    سطح
    24
    Points: 1,792, Level: 24
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    203

    تشکرشده 153 در 66 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بازم متاسفم همیشه ادمای دلسوز سرشون لبه داره.شاید بهتر باشه وقتی بی هماهنگی شما برنامه خونه مامانش یا هرفامیلی رو میچینه با جدیت بگی خودت برنامه ریزی کردی پس خودت برو اگه رفت تهدیدش کن بذار یکم بترسه مطمىن باشین یه روز به صبوری و عشقتون پی میبره که هیچکس به قدر شما دوسش نداره فقط یکم باقاطىعیت برخوردکنین بذار بفهمه دیگه به اخر رسیدین وتحملتون داره تمام میشه حتی به زبون بیارین این راه اخرش جدایی وتباهی شاید حداقل ترس واستراب جدایی تو دلش سر به راهش کرد.واقعا متاسفم هیچوقت نمیتونم خانومتونو درک کنم با اینکه خودم یه خانوم هستم. هر کسی جای خودشو داره شوهر خانواده شوهر خانواده خودمم دیگه نمیدونم چجور میتونم راهنمایتون کنم اما امید وارم خانومتون عاقلانه فکر کنه و سرش به زندگی خودتون بشه..

  10. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 خرداد 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1393-3-02
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    2,376
    سطح
    29
    Points: 2,376, Level: 29
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 53 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط pbsm نمایش پست ها
    بازم متاسفم همیشه ادمای دلسوز سرشون لبه داره.شاید بهتر باشه وقتی بی هماهنگی شما برنامه خونه مامانش یا هرفامیلی رو میچینه با جدیت بگی خودت برنامه ریزی کردی پس خودت برو اگه رفت تهدیدش کن بذار یکم بترسه مطمىن باشین یه روز به صبوری و عشقتون پی میبره که هیچکس به قدر شما دوسش نداره فقط یکم باقاطىعیت برخوردکنین بذار بفهمه دیگه به اخر رسیدین وتحملتون داره تمام میشه حتی به زبون بیارین این راه اخرش جدایی وتباهی شاید حداقل ترس واستراب جدایی تو دلش سر به راهش کرد.واقعا متاسفم هیچوقت نمیتونم خانومتونو درک کنم با اینکه خودم یه خانوم هستم. هر کسی جای خودشو داره شوهر خانواده شوهر خانواده خودمم دیگه نمیدونم چجور میتونم راهنمایتون کنم اما امید وارم خانومتون عاقلانه فکر کنه و سرش به زندگی خودتون بشه..
    مرسي كه جواب داديد،
    نميدونم چيكار كنم، شما كه خانم هستيد و هم جنس خودتون رو بهتر ميشناسيد بهم بگيد، هم آدم هاي دور و برم رو كه ميبينم دارن زندگي مستقل خودشون رو ميكنن ولي ما ...، حتي خود من هم همينطور هستم لزومي نمي بينم كه خانواده ام در جريان خيلي از مسايل ما باشن، ولي خانمم خيلي خيلي وابستگي داره و اونا هم همينطور، مثلا آخر هفته ها از 5شنبه بعداز ظهر تا جمعه آخر شب هميشه ميريم خونه پدر خانمم، كلا سيستمشون هم خيلي رسمي و كسل كننده اس، مثلا يه موقعي ميگم نريم مثلا يه جايي بريم يا كار ديگه اي بكنيم خيلي مقاومت ميكنه و ناراحتي كه من بايد برم، اگر هم به هر دليلي نريم اونا ميگن چرا نيومديد يا دلمون براتون تنگ شده و از اين حرف ها، نميذارن ما راحت تصميم بگيريم. خانمم كه هر روز گزارش سر كارش رو به خواهرش كه خونه اس ميده، بارها بهش گفتم نيازي نيست مسائل كاريت رو با كسي مطرح كني گوش نميكنه، اصلا خيلي اين خواهرشو قبول داره مثلا واسه لباس خريدن حتما بايد باشه و نظر بده، ميگه خوش سليقه اس، اونم كه با بهانه و بي بهانه درگير زندگي ما هستش و به خودش اجازه دخالت ميده، واي... حرف واسه گفتن زياده، لطفا شما به من بگييد چه كنم.
    مرسي.


 
صفحه 2 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.