دوست گرامي، با سلام
ممنونم كه به تاپيك من توجه كردي و نظر دادي، من در حد توانم سعي كردم اشتباه نكنم، با اينكه آدم خالي از ايراد نيست، اگر جايي هم اشتباه كردم سعي كردم بپذيرم، يه جاهايي هم كه واقعا مقصر نبودم سعي كردم بجاي جنجال كوتاه بيام، البته با نظراتي كه دوستان و مدير همدردي گذاشتن تا اندازه اي فهميدم كه برخورد انفعالي من باعث تشديد اين موضوع شده من از باب ملاحظه كاري وارد شدم ولي خانمم بيشتر حق بجانب كردم، ولي باور بفرماييد ديدگاه من برمبناي گذشت و احترام براي حفظ و ادامه زندگي بوده، ولي خانمم خلاف من فكر مي كنه و حتي عمل ميكنه، اين موضوع نه در مورد زندگيمون حتي در مورد هم كلاسي هاش و همكاراش هم صدق ميكنه، ديدگاه خود محور و خودنگر، متاسفانه اين شرايط روز به روز هم بدتر ميشه، اما در مورد خانواده اش، من در ابتدا با ديدگاه شما موافق بودم، خانواده من شهرستان هستن ولي خانواده خانمم در اطراف تهران هستن اوايل خيلي خوشحال بودم كه ميتونن جالي خالي خانواده ام رو برام پر كنن، ولي متاسفانه كم كم انحصارطلبي ها و دخالت هاي خودشون رو شروع كردن، پدر خانمم و خواهر خوانمم به خودشون اجازه ميده كه در مورد مسايل مربوط به من و زندگيمون اظهانظر كن، البته مهمترين مشكل اساسي اينه كه خانمم خيلي از مسايل زندگيمون رو پيش اونا مطرح كرده و اونا هم به خوشون اجازه اظهارنظر ميدن، من كه توي زندگي اونا دخالت نمي كنم اونا اينكارو ميكنن، مثلا پدر خانمم اعتقاد داره كه من نبايد با پدر و مادرم و برادرم كه خونه ش اينجاس رفت و آمد كنم چون خودش هم همينكارو ميكنه، من چرا بايد ازشون متنفر باشم، باورتون نميشه كارايي كردن و حرفايي زدن كه دلم سياه كردن، چرا سعي نميكنن كه زندگي ما درست بشه، باورتون نميشه اگه اينا حتي يه مورد به دخترشون ميگفتن شما داري اشتباه ميكني و راه درستت اينه، اينقدر منو خانواده ام رو تخريب كردن كه خانمم هم به خودش اجازه ميده كه بهشون بي احترامي كنه، هيچ موقع به اين موضوع فكر نميكردم كه توي انتخاب و شروع اين زندگي اشتباه كردم و بهتره جلوي ادامه اين اشتباه رو بگيرم. واقعا خسته شدم.
ممنونم كه توجه كرديد.
- - - Updated - - -
دوست گرامي، با سلام
ممنونم كه به تاپيك من توجه كردي و نظر دادي، من در حد توانم سعي كردم اشتباه نكنم، با اينكه آدم خالي از ايراد نيست، اگر جايي هم اشتباه كردم سعي كردم بپذيرم، يه جاهايي هم كه واقعا مقصر نبودم سعي كردم بجاي جنجال كوتاه بيام، البته با نظراتي كه دوستان و مدير همدردي گذاشتن تا اندازه اي فهميدم كه برخورد انفعالي من باعث تشديد اين موضوع شده من از باب ملاحظه كاري وارد شدم ولي خانمم بيشتر حق بجانب كردم، ولي باور بفرماييد ديدگاه من برمبناي گذشت و احترام براي حفظ و ادامه زندگي بوده، ولي خانمم خلاف من فكر مي كنه و حتي عمل ميكنه، اين موضوع نه در مورد زندگيمون حتي در مورد هم كلاسي هاش و همكاراش هم صدق ميكنه، ديدگاه خود محور و خودنگر، متاسفانه اين شرايط روز به روز هم بدتر ميشه، اما در مورد خانواده اش، من در ابتدا با ديدگاه شما موافق بودم، خانواده من شهرستان هستن ولي خانواده خانمم در اطراف تهران هستن اوايل خيلي خوشحال بودم كه ميتونن جالي خالي خانواده ام رو برام پر كنن، ولي متاسفانه كم كم انحصارطلبي ها و دخالت هاي خودشون رو شروع كردن، پدر خانمم و خواهر خوانمم به خودشون اجازه ميده كه در مورد مسايل مربوط به من و زندگيمون اظهانظر كن، البته مهمترين مشكل اساسي اينه كه خانمم خيلي از مسايل زندگيمون رو پيش اونا مطرح كرده و اونا هم به خوشون اجازه اظهارنظر ميدن، من كه توي زندگي اونا دخالت نمي كنم اونا اينكارو ميكنن، مثلا پدر خانمم اعتقاد داره كه من نبايد با پدر و مادرم و برادرم كه خونه ش اينجاس رفت و آمد كنم چون خودش هم همينكارو ميكنه، من چرا بايد ازشون متنفر باشم، باورتون نميشه كارايي كردن و حرفايي زدن كه دلم سياه كردن، چرا سعي نميكنن كه زندگي ما درست بشه، باورتون نميشه اگه اينا حتي يه مورد به دخترشون ميگفتن شما داري اشتباه ميكني و راه درستت اينه، اينقدر منو خانواده ام رو تخريب كردن كه خانمم هم به خودش اجازه ميده كه بهشون بي احترامي كنه، هيچ موقع به اين موضوع فكر نميكردم كه توي انتخاب و شروع اين زندگي اشتباه كردم و بهتره جلوي ادامه اين اشتباه رو بگيرم. واقعا خسته شدم.
ممنونم كه توجه كرديد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)