سلام آترین عزیز
حالت چطوره؟ حال کوچولوی ما چطور؟ آخ چقدر باید خوشمزه باشه این روزات
بسیار خوشحالم که نوشتی دارید می رید خونه خودتون. این چیز کمی نیست و اگه یادت باشه چند وقت پیش، تمام خواسته ات این بود که این اتفاق بیفته. حالا بهش رسیدی و دیگه هیچی مهم نیست. می دونم هر دو در این مدت سختی کشیدید و همچنان این سختی ها ادامه خواهد داشت، اما:
قدم مهم و بزرگی رو برداشتید. قدمی که آدما معمولا بعد از 4-5 سال زندگی و به ثبات رسیدن همه جانبه، انجام میدن. پس به همسرت حق بده و فرصت بده که این موضوع رو هضم کنه. به هر حال مسئولیت پدرشدن و بر عهده گرفتن تمام مخارج، اون هم یهویی و در شرایطی که خانواده چندان آدمو درک نمی کنن، شُک آوره. لطفا همچنان پشتش باش و اصلا دیگه لازم نیست راجع به این موضوع حرف بزنید و همدیگه رو قانع کنید. هر چه هم بحث پیش اومد فورا کنار بکش و با روی گشاده و خندون، موضوع رو عوض کن و ربطش بده به آینده ای خوشایند که در انتظار شما و همسرته. به شوخی بگو "باشه. حالا این نی نی مون بیاد، اونوقت من و نی نی دست به یکی می کنیم، حال بابای نی نی رو می کنیم تو قوطی!" ... بگو "من که نینی رو نشون نمی دم، نینیمون خودش شیطونه، هی قلمبه میشه" ... یا بگو " شما باید با نینی صحبت کنی. من فقط منبع تغذیه ام!"...
خلاصه الان دیگه وقت حساب و منطق نیست. از در حساب کتاب وارد نشو که بی فایده است. بزن رو دور خنده و شادی. همسرت هم آهسته آهسته مشکلاتش رو با خودش و این وضعیت ترسآور حل می کنه و همراهت میشه :)
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
مولانا
علاقه مندی ها (Bookmarks)