سلام
این چند روز سرمو به کار خونه گرم کردم و حسابی سرمو گرم کردم که به چیزی فکر نکنم و یا دوباره درگیری درست نشه
همسر من یه بدی که داره اینکه یه چیز هزار دفعه باید بهش بگم تا انجام بده و من سعی می کنم اینو به حساب مشغله اش بذارم و نه بی توجهیش ولی فقط کافیه که خانواده ی همسرم چیزی بخواند و یا کاری بخواند که همسرم انجام بده همون لحظه انجام می شه و منو این مسئله ناراحت و کلافه می کنه و همش فکر می کنم حرفم براش ارزشی نداره اگه در مورد کارها و خواسته های خانواده شم بی توجه بود برام اینقدر درد اور نبودد بارها بهش گفتم که من از اینکه کارهای خانواده ات رو انجام بدی ناراحت نمی شم ولی از اینکه نسبت به من و کارهام بی توجهی ناراحت می شم
مثلا بیشتر از یک ماه بود که به همسرم می گفتم قابلمه ای که برام تو مغازه اش گذاشته بود کنار بیاره خونه هر شب بهش می گفتم ولی می گفت یادم رفت و فلان.....
خونهی مامانش اینا بودیم مامانش یه زنگ بهش زد گفت سرویس ارکوپال قیمتش چنده دیدم شب سه تا جعبه رو کولوشه که مثلا اورده گل های سرویس چینی رو مامانش ببینه و یه گل رو انتخاب کنه از این کارها زیاد انجام می ده ........................
و این قیاس ها منو ازار می ده و فکر می کنم کم ارزشم
احساس می کنم می خواد بهم نزدیک بشه و اشتی کنه و الان هم برای احوال پرسی زنگ زد
من خیلی خیلی روحم خسته است
بچه داری و فشار های عصبی خیلی خیلی خسته ام کرده دلم می خواد همه چیزو بذارم و برم یه جا برای خودم چند روز باشم
حوصله ی خانواده همسرمو ندارم اینکه دوباره هر روز می خوان بیان خونه ام و من باید الکی بگم و بخندم
از دیشب سعی می کننم خاطرات خوبم باهاش رو مرور کنم تا این کینه لعنتی از دلم بره بیرون ولی فایده نداره
گوش ماهی ممنون از حرفات
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)