به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 43
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 10 اردیبهشت 95 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1393-2-31
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    947
    سطح
    16
    Points: 947, Level: 16
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 80 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من خودم یه دخترم ولی وقتی میبینم و میشنوم دختری تو خواستگاری پسری را معطل خودش کرده و جهت درستی به شناخت طرفین نمیده و به بهونه های مختلف از جواب دادن طفره میره واقعا ناراحت میشم.
    به نظر من اگه صدردصد مطمئنیم که جوابمون منفیه باید با قاطعیت اعلام کنیم و اگه شک و تردید داریم باید از هر راهی که میشه به شناخت بهتر رسید و جواب قطعی را بدیم حالا منفی یا مثبت.
    درسته میگند دختر مظهر نازه ولی توی خواستگاری اصلا ناز کردن درست نیست متاسفانه اطرافیان هم این وسط خیلی مقصرند.
    حساسیت ایشون و خانوادشون روی درامد شما هم زیاد جالب نیست به هرحال مدیریت زندگی هم هنر مهمیه که یه زن باید دارا باشه و یکیش اینه که بدونه چطور درامد شوهرش را خرج کنه.
    اگه زنی مدیریت خوبی داشته باشه نباید نگران سیصد چهارصد تومن کمتر و بیشتر باشه!به هرحال زندگی بالا و پایین زیاد داره و آدم باید واقع باشه و همه جوانب زندگی را در نظر بگیره.
    به قول دوستان اصلا خودتون را دست کم نگیرید!

    من نمیدونم چرا اعتماد به نفس پسرای جامعه اینقدر کم شده؟؟من به عنوان یه دختر ازکار شما حرص میخورم !دیگه بقیه را نمیدونم!

    من کلا با دخترایی که در هر زمینه کلاس میذارند به شدت مشکل دارم تو بحث خواستگاری که دیگه بیشتر حساسم!
    تو فامیلمون دختری داریم که شوهرش اونقدر واسه ازدواج بهش اصرار کرد و با همه خواسته هاش موافقت کرد که دختر خانم اصلا حاضر نیست به خانواده پسر نگاه کنه و عملا هیچ ارتباطی باهاشون نداره پس مواظب باشید تو خواستگاری متعادل رفتار کنید و اصلا فکر نکنید گزینه بهتری پیدا نمیشه .
    مطمئن باشید اگه معیارهاتون درست و منطقی باشه دختر خوب براتون پیدا میشه به شرطی که زود خسته نشید.

  2. 4 کاربر از پست مفید دنیای وارونه تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), asal2013 (یکشنبه 30 آذر 93), reihane_b (دوشنبه 28 مهر 93), اثر راشومون (دوشنبه 28 مهر 93)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 تیر 94 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 73 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط reihane_b نمایش پست ها
    شما الان ارتباطی هم با هم دارید؟ یعنی با هم در تماس هستید یا اینکه خانم گفتن تماسی نگیرید هنوز؟؟

    در مورد صحبت مادرتون،که جواب شما کاملا درست هست، تا جواب نهایی رو از این خانم نگرفتین (یا خودتون تصمیم آخرتون راجب این خانم نگرفتین) نمیشه و درست نیست که جای دیگه ای خواستگاری برید
    همینطور که واسه دخترخانم بهتره همزمان دوخواستگار رو بررسی نکنن، ولی واقعا خیلی ها تو اینجور مواقع نمیدونن کار درست نیست چی هست، حتی دوستان اینجا راجب همین 2خواستگار همزمان تاپیک زدن چند بار سوال پرسیدن، واقعا گاهی مدیریت کردن این چیزا سخته،

    ولی خب شما الان نمیتونید به خانم بگید که بررسی همزمان صحیح نیست(البته این نظر منه) ،
    شما هم ازش پرسیدی پای کسی دیگه در میونه، خب بنده خدا راست گفته نه! حالا خواستگار داشتن معنیش با این چیزی که شما پرسیدین فرق میکنه..

    به مادرتون هم بگید این مسائل طبیعی هست، و حتما دخترخانم خودش هم بخاطر این اشتباهش (مقایسه همزمان) یه کم ذهنش بیشتر درگیر شده و تصمیم گیری واسش سخت تره، سعی کنید دید مادرتون رو عوض کنید که اگه قرار شد ایشون همسرتون بشن بعد با این ذهنیت نخوان با هم روبرو بشن

    اما در مورد معطل شدن شما!! (باز هم به نظر من) هنوز چند روزی صبر کنید، مثلا تا آخر هفته، ببینید خانم خودش تماس میگیرن و چی میگن، اگه باز هم تماسی نگرفتن میتونید خودتون بهش زنگ بزنید، اگه دیدین باز هم فرصت خواست (اونم از این مدلی! یعنی بدون هیچ ارتباطی برای شناخت بیشتر، وبهانه آوردن که هنوز مشاور نرفتن و با من این مدت تماس نگیرید و چه و چه.... بهتره مادرت با خانواده خانم تماس بگیرن، یا اگه بشه به واسطه بگن بهتره (واسطه بنده خدا هم درگیر کردید ) که به خانواده دخترخانم بگن شما منتظر جواب هستید،مثلا بپرسن مشکلی هست؟ به هرحال ما هم 2هفته هست بدون هیچ تماسی منتظر جواب از شما هستیم، و واسطه به خانم بگه بررسی همزمان کار درستی نیست،و اول جواب شما رو بدن بعد به یکی دیگه فکر کنن و...

    حالا باز دوستان دیگه هم نظر میدن ،ببینم نظر بقیه چی هست
    انشاله هر چی صلاح شما و اون خانم هست همون بشه
    سلام. ممنون از وقتی که میذارین
    من چند روزی که ایشون خواسته بودن ارتباطی نداشتم و بعد از اون دیگه ارتباط هست.
    راهنمایی شما در مورد صحبت با مادرم خوب بود و ایشون آروم شدن الان. ممنونم.
    این که ایشون جواب دادن اولیه رو هنوز عقب مینداخت به خاطر این بود که نوبت مشاور رو هفته بعد انداختن. منتهاش من نگرانی هامو بهشون گفتم و شرایط و وضعیتی و انتظار خونواده مون برای جواب و هرچی که لازم بود و مناسب گفتن رو گفتم. ایشونم خیلی خوب درک کرد و حتی گفتن من تقصرکارم و عذر می خوام سعی می کنم زودتر جواب اولیه رو بدم؛
    ولی از طرف دیگه من باید بگم که شرایط ایشون خیلی خوب نیست. ایشون در آرامش نبودن این مدت؛ ایشون که دانشگاه قبول شد و اومد شهر ما ما فرداش قرار ملاقات اول رو گذاشتیم. یعنی درست موقعی که ایشون خیلی درگیر کارای ثبت نام دانشگاه و به هر حال کارای خوابگاه و ... بودن من مزاحمشون شدم. بنابراین از این نظر بهشون حق میدم. الانم تقریبا 1 ماه شده. بنابراین خیلی دیر نیست. این حرفارو به مادرم هم گفتم. کاملا حق رو به ایشون دادن. به نظرم سخته یه نفر از شهرستان بیاد اینجا بعد یه خواستگار هم این وسط پیداش بشه. ضمن این که از خونواده دوره و رفت و آمد و ... خیلی سخته. ایشون تو اون روزا در تدارک خرید وسایل لازمش و کارای مربوط به دانشگاه بودن. من که فکر کردم دیدم حق دارن... به هر حال

    البته ایشون که برای گرفتن وقت مشاور مراجعه کرده بودن یه صحبت مختصری هم با مشاور داشتن. نتیجه این شده که ایشون یا صفر صفر رو قبول دارن یا صد صد رو ! که خودشونم میگن این جوری خوب نیست. من امیدوارم با صحبت هایی که با مشاورها می کنن قدری این وضعیت تغییر کنه... به هر حال منتظرم که روزی که وقت گرفتن برسه و ایشونو صحبت کنن با مشاور.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط دنیای وارونه نمایش پست ها
    من خودم یه دخترم ولی وقتی میبینم و میشنوم دختری تو خواستگاری پسری را معطل خودش کرده و جهت درستی به شناخت طرفین نمیده و به بهونه های مختلف از جواب دادن طفره میره واقعا ناراحت میشم.
    به نظر من اگه صدردصد مطمئنیم که جوابمون منفیه باید با قاطعیت اعلام کنیم و اگه شک و تردید داریم باید از هر راهی که میشه به شناخت بهتر رسید و جواب قطعی را بدیم حالا منفی یا مثبت.
    درسته میگند دختر مظهر نازه ولی توی خواستگاری اصلا ناز کردن درست نیست متاسفانه اطرافیان هم این وسط خیلی مقصرند.
    حساسیت ایشون و خانوادشون روی درامد شما هم زیاد جالب نیست به هرحال مدیریت زندگی هم هنر مهمیه که یه زن باید دارا باشه و یکیش اینه که بدونه چطور درامد شوهرش را خرج کنه.
    اگه زنی مدیریت خوبی داشته باشه نباید نگران سیصد چهارصد تومن کمتر و بیشتر باشه!به هرحال زندگی بالا و پایین زیاد داره و آدم باید واقع باشه و همه جوانب زندگی را در نظر بگیره.
    به قول دوستان اصلا خودتون را دست کم نگیرید!

    من نمیدونم چرا اعتماد به نفس پسرای جامعه اینقدر کم شده؟؟من به عنوان یه دختر ازکار شما حرص میخورم !دیگه بقیه را نمیدونم!

    من کلا با دخترایی که در هر زمینه کلاس میذارند به شدت مشکل دارم تو بحث خواستگاری که دیگه بیشتر حساسم!
    تو فامیلمون دختری داریم که شوهرش اونقدر واسه ازدواج بهش اصرار کرد و با همه خواسته هاش موافقت کرد که دختر خانم اصلا حاضر نیست به خانواده پسر نگاه کنه و عملا هیچ ارتباطی باهاشون نداره پس مواظب باشید تو خواستگاری متعادل رفتار کنید و اصلا فکر نکنید گزینه بهتری پیدا نمیشه .
    مطمئن باشید اگه معیارهاتون درست و منطقی باشه دختر خوب براتون پیدا میشه به شرطی که زود خسته نشید.
    ممنون از توجه شما
    متاسفانه باید بگم من بدون این که خونواده ها در جریان باشن با ایشون تماس دارم. که یه بار دیگه هم ایشونو دیدم. چون سوء تفاهمات زیادی پیش اومده بودن که من به خاطرش پست زدم.(آخرین پست که شما راهنمایی کردین) به خاطر همین تصمیم گرفتم ایشونو ببینم. و خیلی هم خوب شد که دیدمشون. چون من هیمن طوری منتظرمبدون این که ایشونو ببینم، که تو خونوادمون هم بحث راجع به ایشون هست از اون طرفم معرفمون هر بار یه چیزی میگه و باعث میشه اشتباهی فکر کنم و برداشت غلط کنم. هم در مورد من هم در مورد ایشون.
    البته خونواده من مشکلی با این موضوع ندارن. اما اون طوری که متوجه شدم خونواده ایشون این جوری نیستن. و آخرین بار که ایشون دیدم گفتن که اخیرا خواستگاری داشتن که سه جلسه باهاشون دیدار داشتن و بعد از طرف خونواده فشار بوده که تو که سه جلسه ایشونو دید باید جواب مثبت بدی ! که ایشونم مخالفت کرده و خیلی اذیت شده.
    من احساس می کنم به خاطر همینه. این که مخالفت می کنه خونواده ها زودتر در جریان بیفتن. چرا که انتظار برای خونواده ایجاد میشه و چون فامیل هم هستیم نگرانه که باز مثل قبل بگن که مثلا حالا که چند بار ما رفتیم خونشون حالا باید جواب مثبت بدی. ایشون نمی خواد این اتفاق تکرار شه. حالا اگه وقت مشاور جلوتر بود اصلا این جوری نمیشد که من این مدلی پست بزنم و سوء تفاهم پیش بیاد. من بیخودی نگران و تندروی کردم به نظر خودم.
    در مورد انتظارات ایشون، باز هم من فکر کنم اون جوری که برداشت کرده بودم نیست. مجدد در مورد این موضوع هم با ایشون جدی تر صحبت کردم. ایشون این بار از موقعیتی که توش هستم تعریف کرد و شرایط من رو خوب می دونست. (من یه سری مقالات این جارو براشون کپی کرده بودم و ایمیل کرده بودم) فکر می کنم اطلاعاتشون در این خصوص بیشتر شده و بهتر الان می تونن تصمیم بگیرن. اخلاقی که تو این مدت ازشون دیدم اینه که خیلی منطقی هستن و در این مورد نظرشون هم بهبود پیدا کرده در مورد من.
    بحث حساسیت خونواده روی درآمد من هم سوء تفاهم بوده که رفع شد... به خاطر انتقالای نادرست واسطه بودش که تصمیم گرفتیم واسطه رو حذف کنیم . خودمون تصمیم بگیریم.
    دوستان خیلی اتفاقا میفته و متاسفانه من فرصت ندارم همش رو این جا تایپ کنم ولی تا اونجا که وضع رو نشون بدم رو میگم. نمی دونم چقدر موفقم تو توضیح دادنش به هر حال...

    شاید تا چند وقت پیش اعتماد به نفسم کم بود.(البته من اعتماد به نفس بالایی دارم همیشه ولی در مورد مواجه شدن با ایشونو عرض می کنم از بحث درآمد و موقعیتم) با صحبتایی که این جا شد من نشستم به موقعیتم و سن و سالم و داشته هام فکر کردم. دیدم لزومی نداره ضعیف نشون بدم. من در حال پیشرفتم تو کارم هستم و خیلی خوشحالم. وضعیتم عالی نیست ولی خوبه. و با همین وضع ایشونو ملاقات کردم که وقتی قاطعانه در این باره صحبت کردم قاطعانه هم جواب گرفتم و متوجه شدم سوء تفاهم پیش اومده. از طرفی ایشونونم گویا با دوستانشون و مشاور و ... مشورت کرده بودن و خواسته هاشون منطقی شده بود.
    قرار بر این شده که ایشونو چند روز آینده برن شهر خودشون. ما هم قراره بریم. یعنی من به مادرم گفتم که ایوشن قبلا گفته بودن قرار چند روزی برگردن. ما هم داریم آماده میشیم که بریم خونه ایشون و خونواده ها هم با هم آشنا شن. من البته باهاشون صحبت کردم که این که میایم خونه شما دلیل بر این نیست که شما به من جواب بله بدین.(به خاطر همون ماجرایی که تعریف کردم) ایشون قبول کردن.
    2-3 روز آینده ایشون میرن پیش مشاور احتمالا و جواب اولیه رو میدن.
    امیدوارم جوابشون مثبت باشه که بتونیم با خونواده بریم خونشون. که احتمالا هم جوابشون مثبته( با صحبتای اخیری که باهاشون داشتم و دیدار آخر)
    ممنون از دوستانی که راهنمایی می کنن که تو مسیر درست گام بردارم.
    ویرایش توسط inventor : پنجشنبه 01 آبان 93 در ساعت 11:11

  4. 3 کاربر از پست مفید inventor تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), asal2013 (یکشنبه 30 آذر 93), reihane_b (پنجشنبه 01 آبان 93)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    و آخرین بار که ایشون دیدم گفتن که اخیرا خواستگاری داشتن که سه جلسه باهاشون دیدار داشتن و بعد از طرف خونواده فشار بوده که تو که سه جلسه ایشونو دید باید جواب مثبت بدی ! که ایشونم مخالفت کرده و خیلی اذیت شده
    پس یعنی اون خواستگار رو دیگه جواب منفی دادن،اگه اشتباه نکنم.
    خب میدون واسه شما بازتر شد

    خداروشکر که سوءتفاهمات رفع شده،فقط باز هم سعی کنید احساساتی نشید، و بیشتر از عقل و منطقتون کمک بگیرید...
    شما بر اساس صحبتایی که اینجا دارید ما هم نظر میدیم، اینطور که گفتید یعنی توقعاتشون و انتظارتشون از نظر اقتصادی خیلی بالا نیست و در این مورد فرهنگتون نزدیک به هم هست... امیدوارم نتیجه درست همین باشه که شما میگید
    با همین وضع ایشونو ملاقات کردم که وقتی قاطعانه در این باره صحبت کردم قاطعانه هم جواب گرفتم و متوجه شدم سوء تفاهم پیش اومده
    خیلی کار خوبی کردید، سعی کنید همیشه صحبتاتون رو بدون ترس از اینکه جواب طرف چی هست،یا نظرش تغییر میکنه یا هر چیزی... کاملا قاطعانه از شرایط و موقعیت خودتون بگید. از خودتون همینطور که هستید صحبت کنید نه جوری که قراره بشید( از همه لحاظ چه اخلاقی چه رفتاری چه مالی...)
    -----------------------------------------------------------------
    خب خانم جواب مشاوره رو که گرفتن و به شما جواب اولیه دادن!! ما رو هم در جریان بذارید
    چقدر این روزا ،روزای خوش و خاطره انگیزی هست مخصوصا واسه آقاپسرا....که انتظار میکشن...
    ولی آرزو میکنم هر چی که به صلاحتون هست بشه، نه اینکه حتما جواب + بدن، هر طور خدا خودش بخواد

  6. 3 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), asal2013 (یکشنبه 30 آذر 93), inventor (جمعه 02 آبان 93)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 تیر 94 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 73 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    تموم شد...
    ایشون دیروز مشاور رفتن. مشاور دانشگاهشون بودن...
    نمی دونم مشاور خوب راهنمایی نکرده، نمی دونم... پاک گیجمو داغوون.
    به من گفت نه... در حالی که امروز خواستن بره شهرستان من ازش خواستم امروز هم ببینمش هم جوابو بگیرم هم برسونمش که راهی شه... چیزی نمونده بود که برسیم که گفـت: تو خیلی خوبی و ...ولی جوابم منفیه( وای خدای بغض گلومو گرفته...) کلی اصرار کردم دلیلش رو بگو، من فقط دلیل می خوام... موقع برگشت پاهام بی حس بود و نمی تونستم پدال ماشین رو فشار بدم ازش دلیل خواستم که اس ام اس داد:" ته دلم اونی نیستی که بخوام همسرم باشه"
    دخترا جواب بدن، چرا؟ به نظرتون واقعا دلیلش اینه ؟
    تو مسیر که 3 ساععتی در کنارش بودم کلی حرف زدم. همش لبخند رو لباش بود مثل همیشه. چند تا چیز راجع بهم گفتو ازم تعریف کرد... صدات و لحنت خیلی قشنگه. پیرهنت چقدر بهت میاد خالت و دخترخاله هات( خالم واسط شد که با هم آشنا شیم) خیلی ازت تعریف می کنن؛ و خیلی خوبی و ...
    و ... پس دلیل گفتن اینا چیه؟ که منو مسخره خودش کنه؟ مگه من چقدر می تونم تحمل کنم؟
    به نظرتون جوابش منفیه قطعا؟ ما خواستیم خونوادگی برای هفته دیگه بعد از تاسوعا عاشورا که میریم شهرستان خونشونم بریم...
    با این حساب همه چی بهم خورد...
    به نظرتون باید چیکار کنم؟ دخترخانوما بهتر می تونن درک کنن. چنین مواقعی جواب قطعا نه هستش>؟ من ازش پرسیدم اگه ازت فرصت بخوام و دوباره بیام چی گفت فک نکنم تصمیم تغییر کنه...
    من فکر کنم دنبال موقعیت بهتر از منه... امروز اول راه می گفت پسرا راحت ترن اونی که می خوانو انتخهاب می کنن اما دخترا نه از بین اونایی که میان باید انتخاب کنن که کارشون سخت تره ...
    من فکر کنم منتظر موقعیت بهتره مگه نه>؟ روزای اول هم می گفت تو خیلی خوبی همه چی اکیه ولی با ایده آلم فرق داری... الانم آخر حرفش شد همین...
    من خیلی سخت ایشونو پیدا کردم. واقعا دختر خوبیه. بالای 70 درصد هم تفاهم داشتیم. اینو خودشم امروز بهم گفت. (بعد از این که گفت نه و من دلیل خواستم ازش) خونواده هامونم دقیقا مثل هم بودن. تو شرایط مشابه بزرگ شده بودیم... نمی دونم دخترا چرا این جوری شدن... هدفشون معلوم نیست. خودشونم نمی دونن دنبال چی هستن...
    الانم تازه رسیدم خونه. تو راه که طولانی هم بودو حدودا 1 ساعت تو راه بودم همش به این یه ماه فکر می کردم... خیلی برام سخته فراموش کنم... خیلی برام سخته...همش بغض می کردم مثل بچه ها... نتونستم دیگه تو خودم بریزم و به مامانم گفتم. اونم سریع گفت نگران نباش 4 دختر خوب دیگه معرفی کردن...! اینم از مامان ما...
    تروخدا یه چیزی بگین آروم شم.
    من الان خیلی تنهام. از زندگی خستم و از همه دخترا ناامید. دخترا اون جوری که فکر می کردم نیستن.
    خدایا بهم صبر بده....

    - - - Updated - - -

    سلام
    تموم شد...
    ایشون دیروز مشاور رفتن. مشاور دانشگاهشون بودن...
    نمی دونم مشاور خوب راهنمایی نکرده، نمی دونم... پاک گیجمو داغوون.
    به من گفت نه... در حالی که امروز خواستن بره شهرستان من ازش خواستم امروز هم ببینمش هم جوابو بگیرم هم برسونمش که راهی شه... چیزی نمونده بود که برسیم که گفـت: تو خیلی خوبی و ...ولی جوابم منفیه( وای خدای بغض گلومو گرفته...) کلی اصرار کردم دلیلش رو بگو، من فقط دلیل می خوام... موقع برگشت پاهام بی حس بود و نمی تونستم پدال ماشین رو فشار بدم ازش دلیل خواستم که اس ام اس داد:" ته دلم اونی نیستی که بخوام همسرم باشه"
    دخترا جواب بدن، چرا؟ به نظرتون واقعا دلیلش اینه ؟
    تو مسیر که 3 ساععتی در کنارش بودم کلی حرف زدم. همش لبخند رو لباش بود مثل همیشه. چند تا چیز راجع بهم گفتو ازم تعریف کرد... صدات و لحنت خیلی قشنگه. پیرهنت چقدر بهت میاد خالت و دخترخاله هات( خالم واسط شد که با هم آشنا شیم) خیلی ازت تعریف می کنن؛ و خیلی خوبی و ...
    و ... پس دلیل گفتن اینا چیه؟ که منو مسخره خودش کنه؟ مگه من چقدر می تونم تحمل کنم؟
    به نظرتون جوابش منفیه قطعا؟ ما خواستیم خونوادگی برای هفته دیگه بعد از تاسوعا عاشورا که میریم شهرستان خونشونم بریم...
    با این حساب همه چی بهم خورد...
    به نظرتون باید چیکار کنم؟ دخترخانوما بهتر می تونن درک کنن. چنین مواقعی جواب قطعا نه هستش>؟ من ازش پرسیدم اگه ازت فرصت بخوام و دوباره بیام چی گفت فک نکنم تصمیم تغییر کنه...
    من فکر کنم دنبال موقعیت بهتر از منه... امروز اول راه می گفت پسرا راحت ترن اونی که می خوانو انتخهاب می کنن اما دخترا نه از بین اونایی که میان باید انتخاب کنن که کارشون سخت تره ...
    من فکر کنم منتظر موقعیت بهتره مگه نه>؟ روزای اول هم می گفت تو خیلی خوبی همه چی اکیه ولی با ایده آلم فرق داری... الانم آخر حرفش شد همین...
    من خیلی سخت ایشونو پیدا کردم. واقعا دختر خوبیه. بالای 70 درصد هم تفاهم داشتیم. اینو خودشم امروز بهم گفت. (بعد از این که گفت نه و من دلیل خواستم ازش) خونواده هامونم دقیقا مثل هم بودن. تو شرایط مشابه بزرگ شده بودیم... نمی دونم دخترا چرا این جوری شدن... هدفشون معلوم نیست. خودشونم نمی دونن دنبال چی هستن...
    الانم تازه رسیدم خونه. تو راه که طولانی هم بودو حدودا 1 ساعت تو راه بودم همش به این یه ماه فکر می کردم... خیلی برام سخته فراموش کنم... خیلی برام سخته...همش بغض می کردم مثل بچه ها... نتونستم دیگه تو خودم بریزم و به مامانم گفتم. اونم سریع گفت نگران نباش 4 دختر خوب دیگه معرفی کردن...! اینم از مامان ما...
    تروخدا یه چیزی بگین آروم شم.
    من الان خیلی تنهام. از زندگی خستم و از همه دخترا ناامید. دخترا اون جوری که فکر می کردم نیستن.
    خدایا بهم صبر بده....

  8. 3 کاربر از پست مفید inventor تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), paiize (دوشنبه 05 آبان 93), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 04 آبان 93)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام اقای inventor

    ناراحت نباشید
    یه کم طبیعیه ادم از نه گفتن کسی که ازش خوشش میومده دلش بگیره .
    اما ...

    دارم به این فکر میکنم که شما با این رویه ای که در پیش گرفتید اگر دوسه تا خاستگاری دیگه برین چی ازتون باقی می مونه ؟
    دوست عزیز والا ما چهار سال بیشتره که هر هفته مون با خاستگاری و اشنایی میگذره ولی هنوز زنده ایم و همچنان نهضت ادامه داره و مصریم همسر دلخواه رو پیدا کنیم .
    با تمام انرزی سرپاییم .

    میدونید مشکل شما کجاست؟ شما با احساسات میرین جلو خاستگاری این نیست
    باید با حالت جدی و منطقی تر پا پیش بذارید نه به طریق فیلم هندی و احساساتی .

    شما باید این رو بپذیرید که خاستگاری رفتن به معنای ازدواج کردن نیست یه مرد محکمتر ازین ها باید باشه
    فکر کنم تجربه اولتونه و خیلی از ماجرا خبر ندارید نه؟!

    اشتباهه که فکر میکنید فقط اون دختر مناسب شما بوده انقدر موردها براتون پیش میاد که این یادتون میره .

    توصیه خواهرانه من رو جدی بگیرید تو خاستگاری دل نبندید خودتون رو بپایید
    راستش فقط شما تنها نیستید خیلی از موردهایی که خودم دیدم اینطوری بودن همون جلسه دوم به دید همسر به مورد خاستگاری نگاه میکنن و دل میبندن و احساسات از چشاشون میزنه بیرون و مسلما شناخت رو هم سخت میکنه دختر میترسه با همچین پسری ادامه بده چون احساساتش رهاا شده .

    البته مورد شما شاید به خاطراینه که بهتون بر خورده که نه گفتن و این اوایل طبیعیه اینطوری بشین درک می کنم ولی جدی نگیرین و سراغ موردهای دیگه باشین اون گفته نه ..
    فکر نکنید مشکلی دارین و مواطب اعتماد به نفستون باشید ازدواج همینه یکی هست که از همه مناسبتره برای شما به اون فکر کنید .

    موفق باشین
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : یکشنبه 04 آبان 93 در ساعت 23:31

  10. 8 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), asal2013 (یکشنبه 30 آذر 93), inventor (یکشنبه 04 آبان 93), paiize (دوشنبه 05 آبان 93), reihane_b (چهارشنبه 07 آبان 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 06 آبان 93), مصباح الهدی (دوشنبه 05 آبان 93), دنیای وارونه (یکشنبه 04 آبان 93)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 تیر 94 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 73 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم.
    Inventor هستم البته.
    شکر خدا آرومم الان... ببینید من آدم احساساتی هستم منتهاش احساساتمو کنترل کرده بودم و خیلی بروز ندادم. تا جایی که ایشون آخرین باری ک ویژگی های شاخصم رو داشت میگفت یکیش این بود که ظاهر مردونه ای دارم و خشن ب نظر میام !

    این تجربه اولم نیست، دوم شایدم بشه سوم حسابش کرد.
    بحث سر این نیست ک فقط ایشون میتونه منو خوشبخت کنه بحث سر اینه که من بار سومه که دارم وقت میذارم، چون میبینم تفاهم بالاست قدم پیش میذارم، خود ایشونم میگه همه جی خوبه یا موارد قبلی، ولی آخرش میشه نه. البته دو بار قبلو خودم تصمیم گرفتم ادامه ندم...
    نمی دونم... خدا بزرگه. میرم جلو. ببینم با این دخترای سخت گیر من کی می تونم متاهل شم ! همه منتظر شاهزادن، فکر می کنن خودشون پرنسس هستن !
    ممنون از راهنمایی خوبتون.
    ویرایش توسط inventor : یکشنبه 04 آبان 93 در ساعت 23:37

  12. کاربر روبرو از پست مفید inventor تشکرکرده است .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93)

  13. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام آقای inventor

    می دونم شرایط خوبی ندارید...
    اما خب زندگی همینه دیگه....

    فرشته اردیبهشت خیلی راهنمایی خوبی به شما کرد...
    می دونید چیه؟ من فکر می کنم اون دختر شما را از نظر منطقی مشابه خودش می دیده اما از نظر احساسی نتونسته با شما کنار بیاد.

    چون اگر احساس خانم ها به کار بیفته دیگه نکته غیر منطقی را هم منطقی می بینند...
    ببینید شما خودتون هم دو بار جواب منفی دادین پس به طرف مقابل هم حق بدین که به شما جواب منفی بده...
    خواستگاری یعنی همین...

    شما چند جلسه با هم صحبت کردین؟

    این قسمت که گفتند شما خشن به نظر می آیید را صبر کنید! من الان یه تجربه در این زمینه دارم!
    من یکی از خواستگارام جلسه اول واقعا به نظرم خشن میامد... یعنی اصلا فکر نمی کردم این آدم احساس داشته باشه! این قدر که جدی صحبت می کرد و این قدر رسمی...
    آخر جلسه تو خصوصیاتش به من گفت که دوستاش بهش می گن خیلی احساساتی هستی! منم این قدر تعجب کردم! (می خواستم بگم مگه شما احساسات هم دارین اصلا؟!!!) ولی گفتم واقعا احساساتی هستین؟!!!
    گفت بله خیلی... چه طور مگه؟ نا خوداگاه از دهنم پرید آخه من خیلی از شما ترسیدم! همش در مورد درس و... صحبت می کنید. خندش گرفت.
    جلسه بعد خود واقعیش بود و با سوالاتی که ازش کردم نظرم خیلی درموردش عوض شد و بعدا فهمیدم این آدم چقدر رومانتیک بوده اصلا! و همه اینو می دونند! خیلی هم روحیات لطیف داشت و حتی اهل شعر هم بوده...

    به نظرم اگر واقعا همچین قضاوتی کردند می تونید بهشون بگید:
    من به جواب شما هرچی که باشه احترام می ذارم اما می خوام یک چند جلسه ای هم با هم داشته باشیم.می دونم خواستگاری سنتی فرصت درستی به آدم برای شناخت نمی ده و خانم ها دیرتر می توانند پی ببرند... حقیقت این هست که من تو این چند جلسه فکر می کردم حیا حکم می کنه جدی تر باشم فکر می کنم به نظر شما این طور رسیده که خشن هستم...
    فقط چند جلسه با هم بیشتر آشنا بشیم و اگر باز هم شما جوابتان منفی بود دیگه من به نظر شما احترام می ذارم...

    تو جلسه بعد ازش بپرسید چرا به نظرش خشن میامدین؟ و خوب گوش کنید. بهش بگید چقدر احساساتی هستین... از چیزهایی که تو احساساتتون دخیل هست بگید... مثلا وقتی ناراحت می شید چی کار می کنید؟ چه چیزهایی خوشحالتون می کنه؟ کجاها با شما یاداور خاطراتتونه و... روحیاتتون را براش بگید... بگید تنها چیزی که به شما نمی خوره خشن بودنه و چقدر تعجب کردین...

    ولی باز هم دل و قلوه ندین ها! فقط توصیف روحیاتتون...

    اگه خواستین به من توضیح بدین در مود چه مطالبی با هم حرف زدین و نحوه پاسخگوییتون چگونه بوده و اون خانم روحیات و نحوه پاسخگوییشون چگونه بوده؟


    موفق باشید
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : دوشنبه 05 آبان 93 در ساعت 09:54

  14. 8 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), asal2013 (یکشنبه 30 آذر 93), inventor (سه شنبه 06 آبان 93), Mr DaNi (پنجشنبه 08 آبان 93), paiize (دوشنبه 05 آبان 93), reihane_b (چهارشنبه 07 آبان 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 06 آبان 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 05 آبان 93)

  15. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 تیر 94 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 73 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم خانم مصباح الهدی
    ما هفت - هشت باری همدیگرو تو این یه ماه دیدیم.
    ایشون وقتی گفت ظاهر مردونه ای داری از من تعریف می کرد که اینو می گفت. این جزء ویژگی های مثبت من بود مثلا... چون دوستان گفتن خیلی خودم رو احساسی نشون دادم و ممکنه ایشون از این مورد خوشش نیومده باشه اومدم گفتم که نه ایشون تازه من رو مرد میبینه و کسی که لوس نیست ( حتی به لوس بودن هم اشاره کرد و خوشحال بود از این موضوع !)


    ببینید، بذارین من یه سری توضیحات بدم
    اول از همه این که من فردای همون روزی که پست گذاشتم که تموم شد خیلی نگران بودم که ایشون با اتوبوس رسبده به مقصد یا نه؟ به خاطر همین خیلی جدی و خشک نه مثل همیشه ااس ام اس دادم که وقتی رسیدی به من خبر بده. و دیدم خبری نشد یه بار دیگه هم این کارو کردم که ایشون گفت "صب به خیر ، رسیدم"
    منم گفتم "خدا رو شکر، موفق باشی"
    اون لحظه رابطه رو تموم شده میدیدم و موفق باشی یعنی خداحافظ برای همیشه... اون لحظه تصمیم این بود و داشتم خودمو راضی می کردم که تموم شده !
    که ایشون بلافاصله جواب داد" Woow، چه رسمی! ممنوووون :) " دقیقا همین طوری... که همه چی برایم عوض شد تو یه لحظه و فکر کردم جواب منفی ایشون برای محک زدن من بوده...
    نکته ای که هسا ایشون با هیچ کس مشورت نمی کنه قبلا هم گفته بود فقط با مشاور مشورت می کنه و آخرم خودش تصمیم میگیره و حرفای دیگران براش مهم نیست.
    من بعد از جوابش به اون صورت اس ام اس دادم که من فک کنم مشاورت رو اشتباه انتخاب کردی (مشاورش تو دانشگاه بوده) چون خیلی سریع صحبتش تموم شده و آخرم بهش گفته بود خودت باید تصمیم بگیری. و خودش می گفت مشاور خوبی نبود و کلا مشاور فایده نداره چون باید دقیقا بگی مشکلت چیه که راهنمایی کنن و در مورد من هیچ راهنمایی خوبی نتونست گنه...
    شب هم فکر کرد و تصمیمشو گرفته بود که فرداش به من گفتو بقیه اتفاقا...
    یه سری sms دیگه بینمون ردوبدل شد و من حرفایی زدم که مثلا بهترش کنم که بدتر شد. و تصمیم گرفتم تماس بگیرم و تلفنی حرف بزنم. چون ایشونم می خواست حرف بزنه. خودش زنگ زد و من جواب دادم
    اما نتونستم حرف بزنم. نمی شد اصلا. یه بغض تو گلوم بود (من هنوز بزرگ نشدم انگار !) ترجیح دادم به حرفاش گوش بدم. اونم حرف خاصی نداشت...
    بهش گفتم که امکان داره تحجدید نظر کنی و بریم مشاور دیگه ای دو نفری؟ که گفت بعید می دونم نظرم عوض شه ولی باشه میریم. منم از لحن حرف زدنش خوشم نیومد . گفتم با این حساب حرفی نمی مونه و منم اصرار نی مکنم ازدواج زور نیست کاش منطقی تر تصمیم میگرفتی و گفتم من دیگه نمی تونم حرف بزنم (بغضم داشت می ترکید) که اونم بهش برخورد و با لحن بدی خداحافظی کرد...(از نظر من)
    من بلافاصله خواستم بهش sms بدم که دلم برای خودم و خودت می سوزه که فرصت یه زندگی خوب رو از هردومون گرفتی که sms ایشون اومد
    من از ته دلت خبر دارم، تو هم می دونی تو دلم چیه، می فهمم ناراحتیو نمی دونی چیکار کنی خیلی خوب من جایی نرفتم.میریم مشاور و با هم تصمیم میگیریم. فقط با این فکرا بیش از این خودتو ناراحت نکن...
    منم قدری آروم شدم و مکالمه ادامه پیدا کرد تا که گفت:من روراست با هخودم فکر کردم دیدم نمی تونم با دل قرص انتخابت کنم. چون هنوز اونی نیستی که می خوام، ولی این قدر احساست برام مهمه که هر راهی بگی میام تا مطمئن شیم تصمیمم درسته. این قدرم زود خداحافظی نکن.
    (من مجدد خداحافظی کردم ازش)

    این بخضی از مکالمه ما بود
    درست نبود شاید بگم. ولی برای راهنمایی گرفتن در مسیر درست گفتم. شاید شرایط این خانمو درک کنین و ببینین واقعا چی می خواد. بعد از اون دیگه حرف زدیم و یه جورایی میشه گفت همه چی فراموش شد و آشتی کردیم با هم ! کلی شوخی کردیم و سربه سر هم گذاشتیم درست مثل روزای آشنایی...
    که من گفتم می خوایم با خونواده بیایم خونتون برای آشنایی و ... قبول کرد.
    این از این، یه چیز دیگه خواستم بگم.
    دوستم گفت شاید ایشون فوق قبول شده و از فضای شهرستان اومده تهران، قدری تحت تاثیر محیط قرار گرفته. رشتشم طوری هست که تو دانشکده آزادیاشون و این که تو محیط مختلط قرار میگیرن رو داره. و خوابگاه پسرا و دخترا تو حیاط مشترکه. و این اواخر می گفت هر روز عصر همه با هم میریم بیرون. از کافی شاپو رستوران بگیرید تا اول جاده چالوس !
    بیراه نمیگه. ممکنه تحت تاثیر این جو قرار گرفته باشه؟
    از طرفی تنها جایی که از دستم ناراحت شده بود این بود که دو باری که رفتیم با هم رستوران ناراحت شد. دلیل هم بعد گفت که تو رستوران من خیلی خشک میشم و اصلا نگاهش نمی کردم و مثل یه غریبه بودم براش...
    راستم می گفت. آخه من تو محیط رستروان با فضای دو نفره راحت نیستم و قدری خجالت می کشیدم. این باعث میشد خودم نباشم. حالت عادی همیشه لبخند رو لبام بود و بهش نگاه می کردم لبخند می زدم و صحبت می کردم اونم همین طوری بود اما دوبرای که رفتیم رستوران این جوری نبودم... شاید به خاطر کم تجربه بودنم باشه. من عرض کردم دوست دختر نداشتم و تو چنین فضاهایی نبودم قبلا. وارد محیط رستوران با یه خانم باعث شده بود قدری خودمو گم کنم...
    به هر حال باعث ناراحتیش شده بودم. شاید اون همش منو با دوستاش و هم کلاسی هاش تو رستوران مقایسه می کرده.
    قبلا بهم گفته بود از هدفای زندگیش تفریحو خوش گذرونیه. شاید از این بابت حس بدی بهش دست داده که من نتونم تفریحو براش فراهم کنم.
    آخه من هنوز بهش محرم نیستم. چطور می تونم تو چنین فضاهایی راحت باشم باهاش؟ همین که در حالت عادی تو پارکو اینا می تونستم قدری شوخی کنم باهاش از نظرم خیلی هنر کردم !
    منتظر راهنمایی هستم...

    - - - Updated - - -

    ممنونم خانم مصباح الهدی
    ما هفت - هشت باری همدیگرو تو این یه ماه دیدیم.
    ایشون وقتی گفت ظاهر مردونه ای داری از من تعریف می کرد که اینو می گفت. این جزء ویژگی های مثبت من بود مثلا... چون دوستان گفتن خیلی خودم رو احساسی نشون دادم و ممکنه ایشون از این مورد خوشش نیومده باشه اومدم گفتم که نه ایشون تازه من رو مرد میبینه و کسی که لوس نیست ( حتی به لوس بودن هم اشاره کرد و خوشحال بود از این موضوع !)


    ببینید، بذارین من یه سری توضیحات بدم
    اول از همه این که من فردای همون روزی که پست گذاشتم که تموم شد خیلی نگران بودم که ایشون با اتوبوس رسبده به مقصد یا نه؟ به خاطر همین خیلی جدی و خشک نه مثل همیشه ااس ام اس دادم که وقتی رسیدی به من خبر بده. و دیدم خبری نشد یه بار دیگه هم این کارو کردم که ایشون گفت "صب به خیر ، رسیدم"
    منم گفتم "خدا رو شکر، موفق باشی"
    اون لحظه رابطه رو تموم شده میدیدم و موفق باشی یعنی خداحافظ برای همیشه... اون لحظه تصمیم این بود و داشتم خودمو راضی می کردم که تموم شده !
    که ایشون بلافاصله جواب داد" Woow، چه رسمی! ممنوووون :) " دقیقا همین طوری... که همه چی برایم عوض شد تو یه لحظه و فکر کردم جواب منفی ایشون برای محک زدن من بوده...
    نکته ای که هسا ایشون با هیچ کس مشورت نمی کنه قبلا هم گفته بود فقط با مشاور مشورت می کنه و آخرم خودش تصمیم میگیره و حرفای دیگران براش مهم نیست.
    من بعد از جوابش به اون صورت اس ام اس دادم که من فک کنم مشاورت رو اشتباه انتخاب کردی (مشاورش تو دانشگاه بوده) چون خیلی سریع صحبتش تموم شده و آخرم بهش گفته بود خودت باید تصمیم بگیری. و خودش می گفت مشاور خوبی نبود و کلا مشاور فایده نداره چون باید دقیقا بگی مشکلت چیه که راهنمایی کنن و در مورد من هیچ راهنمایی خوبی نتونست گنه...
    شب هم فکر کرد و تصمیمشو گرفته بود که فرداش به من گفتو بقیه اتفاقا...
    یه سری sms دیگه بینمون ردوبدل شد و من حرفایی زدم که مثلا بهترش کنم که بدتر شد. و تصمیم گرفتم تماس بگیرم و تلفنی حرف بزنم. چون ایشونم می خواست حرف بزنه. خودش زنگ زد و من جواب دادم
    اما نتونستم حرف بزنم. نمی شد اصلا. یه بغض تو گلوم بود (من هنوز بزرگ نشدم انگار !) ترجیح دادم به حرفاش گوش بدم. اونم حرف خاصی نداشت...
    بهش گفتم که امکان داره تحجدید نظر کنی و بریم مشاور دیگه ای دو نفری؟ که گفت بعید می دونم نظرم عوض شه ولی باشه میریم. منم از لحن حرف زدنش خوشم نیومد . گفتم با این حساب حرفی نمی مونه و منم اصرار نی مکنم ازدواج زور نیست کاش منطقی تر تصمیم میگرفتی و گفتم من دیگه نمی تونم حرف بزنم (بغضم داشت می ترکید) که اونم بهش برخورد و با لحن بدی خداحافظی کرد...(از نظر من)
    من بلافاصله خواستم بهش sms بدم که دلم برای خودم و خودت می سوزه که فرصت یه زندگی خوب رو از هردومون گرفتی که sms ایشون اومد
    من از ته دلت خبر دارم، تو هم می دونی تو دلم چیه، می فهمم ناراحتیو نمی دونی چیکار کنی خیلی خوب من جایی نرفتم.میریم مشاور و با هم تصمیم میگیریم. فقط با این فکرا بیش از این خودتو ناراحت نکن...
    منم قدری آروم شدم و مکالمه ادامه پیدا کرد تا که گفت:من روراست با هخودم فکر کردم دیدم نمی تونم با دل قرص انتخابت کنم. چون هنوز اونی نیستی که می خوام، ولی این قدر احساست برام مهمه که هر راهی بگی میام تا مطمئن شیم تصمیمم درسته. این قدرم زود خداحافظی نکن.
    (من مجدد خداحافظی کردم ازش)

    این بخضی از مکالمه ما بود
    درست نبود شاید بگم. ولی برای راهنمایی گرفتن در مسیر درست گفتم. شاید شرایط این خانمو درک کنین و ببینین واقعا چی می خواد. بعد از اون دیگه حرف زدیم و یه جورایی میشه گفت همه چی فراموش شد و آشتی کردیم با هم ! کلی شوخی کردیم و سربه سر هم گذاشتیم درست مثل روزای آشنایی...
    که من گفتم می خوایم با خونواده بیایم خونتون برای آشنایی و ... قبول کرد.
    این از این، یه چیز دیگه خواستم بگم.
    دوستم گفت شاید ایشون فوق قبول شده و از فضای شهرستان اومده تهران، قدری تحت تاثیر محیط قرار گرفته. رشتشم طوری هست که تو دانشکده آزادیاشون و این که تو محیط مختلط قرار میگیرن رو داره. و خوابگاه پسرا و دخترا تو حیاط مشترکه. و این اواخر می گفت هر روز عصر همه با هم میریم بیرون. از کافی شاپو رستوران بگیرید تا اول جاده چالوس !
    بیراه نمیگه. ممکنه تحت تاثیر این جو قرار گرفته باشه؟
    از طرفی تنها جایی که از دستم ناراحت شده بود این بود که دو باری که رفتیم با هم رستوران ناراحت شد. دلیل هم بعد گفت که تو رستوران من خیلی خشک میشم و اصلا نگاهش نمی کردم و مثل یه غریبه بودم براش...
    راستم می گفت. آخه من تو محیط رستروان با فضای دو نفره راحت نیستم و قدری خجالت می کشیدم. این باعث میشد خودم نباشم. حالت عادی همیشه لبخند رو لبام بود و بهش نگاه می کردم لبخند می زدم و صحبت می کردم اونم همین طوری بود اما دوبرای که رفتیم رستوران این جوری نبودم... شاید به خاطر کم تجربه بودنم باشه. من عرض کردم دوست دختر نداشتم و تو چنین فضاهایی نبودم قبلا. وارد محیط رستوران با یه خانم باعث شده بود قدری خودمو گم کنم...
    به هر حال باعث ناراحتیش شده بودم. شاید اون همش منو با دوستاش و هم کلاسی هاش تو رستوران مقایسه می کرده.
    قبلا بهم گفته بود از هدفای زندگیش تفریحو خوش گذرونیه. شاید از این بابت حس بدی بهش دست داده که من نتونم تفریحو براش فراهم کنم.
    آخه من هنوز بهش محرم نیستم. چطور می تونم تو چنین فضاهایی راحت باشم باهاش؟ همین که در حالت عادی تو پارکو اینا می تونستم قدری شوخی کنم باهاش از نظرم خیلی هنر کردم !
    منتظر راهنمایی هستم...

  16. 2 کاربر از پست مفید inventor تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), asal2013 (یکشنبه 30 آذر 93)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 فروردین 97 [ 15:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-17
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    8,056
    سطح
    60
    Points: 8,056, Level: 60
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 832 در 244 پست

    Rep Power
    72
    Array
    ببخشید اینو میگم اما من از صحبتاتون حس خوبی ندارم..

    احساس می کنم جواب دختر خانم منفیه ولی چون از نظر منطقش ادم خوبی هستین نگهتون داشته..

    یه جورایی داره با احساس و منطق میارزه می کنه..و احتمال اینکه در نهایت جوابش منفی باشه خیلی خیلی زیاده..

    فقط بهتون توصیه می کنم فضا رو خیلی عاطفی نکنین چون شما نا خواسته وابستش شدین وهرچی زمان بگذره بیشتر میشه..

    ایشالا هرچی به صلاحتونه اتفاق بیفته

  18. 5 کاربر از پست مفید SOGAND. تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), asal2013 (یکشنبه 30 آذر 93), inventor (چهارشنبه 07 آبان 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 07 آبان 93), مصباح الهدی (چهارشنبه 07 آبان 93)

  19. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 تیر 96 [ 08:10]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    5,221
    سطح
    46
    Points: 5,221, Level: 46
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    149

    تشکرشده 449 در 170 پست

    Rep Power
    49
    Array
    دوست من یعنی ایشون با همکلاسی هاشون که هم دختر هستن و هم پسر هر روز عصر میرن تفریح یا نه فقط با همکلاسی های دختر؟

  20. 3 کاربر از پست مفید Mr DaNi تشکرکرده اند .

    ali -guilan (جمعه 30 آبان 93), inventor (چهارشنبه 07 آبان 93), مصباح الهدی (چهارشنبه 07 آبان 93)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.