سلام خوبی مائده جان؟خوب نیستی ولی.چشمات داد میزنه.
درکت میکنم. آدم استرس میگیره.دوست داره لحظه به لحظه فردا رو مرور کنه و هیچیو از جا نندازه تا یه وقت اتفاق غیر منتظره نیفته، دوست داری همه چی بدون دردسر پیش بره. ولی هرچی کمتر بهش فکر کنی برای خودت راحتتر میگذره. خیلی جالبه که از همه چی میگی حس خوب میدی بهم. یاد روزای خواستگاری که داشتم میفتم. البته یه کم تو بیشتر استرس داری که البته به خاطر شرایطته.ایشاا... به خیر میگذره.
من مطالبتو از قبل کامل نخوندم اما کلا میدونم هیچ مادری بد بچه اشو نمیخواد. الان مامان عزیزت دست تنهاست.نگرانه.مطمین باش اگر ببینه مرد زندگیه کوتاه میاد و با خیال راحت میسپارتت دست ایشون.
در مورد نامزد کردن: من کامل در جریان نیستم کی این پیشنهاده زود نامزد کردنو قراره بده،خانواده شما یا آقا داماد.به هیچ عنوان ، به هیچ عنوان پیشنهاد محرم کردن و نامزد کردنو این چیزارو اصلا خودت نده.بعدا برات گرون تموم میشه.میگن دختره هول بود. میگن نکنه یه عیبی داره دارن زود مراسمو برگزار میکنن. مائده جونم دیدم که میگمااا. خودتو دست بالا بگیر. شرایطت قابل درکه. اگر مال هم باشید خودش درست میشه. چیزیو به زور نباید گرفت . هرچند تلاشت قابل تقدیره.نگران آیندتی،اما داری با عجله یه سری چیزای مهم که در آینده میتونه مهم باشه رو نادیده میگیری.
بذار بیان دنبالت خودشون.اگر خودشون پیشنهاد دادن که هیچی. بذار خانوادش با مامانت صحبت کنن.
در ضمن از الان یه وقت به اقا پسر نشون ندی نگران رفتار و تصمیم غیر منطقیه مامانتی.فردا روزی خدایی نکرده هی به روت میاره .جلوه مامانتم خراب میشه تو ذهن طرف مقابلت و خانوادش و این به صورت ناخودآگاه توی برخوردشون با مامانت تاثیر میذاره.
ایشاا... فردا بعد از مراسم یه نفس راحت میکشی و با لبخند مامانتو میبوسی،میدونی چرا؟چون مامانت فردا وقتی رفتن بهت میگه مائده عجب خانواده خوبی داشت،عجب پسری بود!!زود برید نامزد کنید!!!!
منتظر خبرهای خوبم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)