نوشته اصلی توسط
mehrazar2
این موضوع نسبتا فراموش شده بود تا اینکه سر صحبت باز شد مامانم فهمید و کلی ناراحت شد و کلی حرف زد که دوباره یادم افتاد به این موضوع منم دوباره به هم ریختم . مامانم کلی قر زد که چرا واسشون خیاطی میکنی حتی اگه دستمزدم میگیری نباید واسشون کار کنی . منم کلی از خودم بدم اومد که چرا واسش لباس دوختم البته با دستمزد.
خدایا چی کار کنم چرا این افکار منو رها نمیکنه همش به خودم میگم چرا امین این اندازه منو دوست نداشت که شخصا به خواهرش گلایه کنه.
من میخوام یه معجزه پیش بیاد که اصلا انجور وقایع تو ضمیر ناخوداگاهم جا خوش نکنن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)