به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 84
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    آقای یک خوشبخت ممنون
    اما من فکر میکنم شما دیدتون به زندگی دید مشکلیه
    1.درست فرمودید که مادرم ادم ساده ای همه هم بهش میگن اما متاسفانه این سبک بزرگ شده و نمیشه تغییرش داد
    2.ازدواج که زوری نیست که میخواید به مادرتون تحمیل کنید، بعضی ها هستند که پایبند به عشق اولشون هستند که ارزش خیلی بالایی داره. متوجه این جملتون نشدم
    3.شما جرات ندارید حرف دلتون رو به مادرتون که دوستتون داره بگید اون وقت در زندگی مشکلی پیش بیاد به شوهرتون چطور میخواید مساله رو بازش کنید ؟ راجع به این جملتون اینکه جایگاه مادر و همسر توی زندگی خیلی متفاوت هستش مادر من رو ازدواج من کاملا حساس حاضر هرکاری بکنه اما من ازدواج نکنم و من هم نمیتونم تو روی مادرم بایستم و پایه زندگیم رو با مخالفت خانوادم پی ریزی کنم
    4.حتی اختیار این رو هم داره که شما رو در خونه حبس کنه میگی نه سوره 4ام قرآن چاپ های دهه 60 70 رو بخون ببین چی نوشته. فکر میکنم این بحثا برای 2014 خیلی قدیمی شده مگر کسانی که دچار سادیسم شده باشن
    5. شما با ازدواج کردن مسئول در قبال فرد دیگه ای هم میشید و جامعه نظرش نسبت به رفتار های شما تغییر میکنه. این یک چیز کاملا طبیعی هستش و فقط مختص من نیست مختص تمام دختران و پسران

  2. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    Nilofar mordab (شنبه 29 شهریور 93)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 اسفند 93 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1393-3-10
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 352 در 135 پست

    Rep Power
    28
    Array
    خودت فکر میکنی بعدا بتونی یه خونه نزدیک خونه مامانت بگیری؟ بهش سر بزنی و نزاری تنها باشه؟ اگه بتونی خیلی خوبه ازین طریق مادرتو راضی کنی ، مطمئن باش اگه بدونه تنها نمیزاریش راضی میشه ، فقط باید با مشورت خواستگارت این اطمینان رو به مادرت بدی ، تنهایی قول ندی و نتونی عمل کنی که بنده خدا دلش بشکنه .

  4. 2 کاربر از پست مفید سپیده ی تاریک تشکرکرده اند .

    maedeh120 (یکشنبه 30 شهریور 93), Nilofar mordab (شنبه 29 شهریور 93)

  5. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    سلام سپیده جان
    به احتمال زیاد مادرم با مادربزرگم اینا زندگی بکنه بعد رفتن من و خواستگار من خونه ای ک میخواد بگیره یه محله دیگست از طرفی من دوست ندارم نزذیک مادربزرگم اینا باشم

    - - - Updated - - -

    دوستای همدردی پس کجایین؟؟؟

  6. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    مائده جان،

    مادرت یک خانم تنهاست که با یک دختر جوان داره زندگی می کنه و مسئولیت سنگینی روی دوشش هست.
    برای حمایت و کمک در این مسئولیت سنگین از خواهر و برادرش کمک می گیره. به نظر شما فضولی هست و ... اما از نظر مادرت کمک هست.

    دایی شما مگه بیکاره یا اعصاب زیادی داره که بخواد نصف شب بیاد خونه شما و بحث و ...
    ولی وقتی مامانت می ره سرکار و شما به عنوان یک دختر جوان، یکی را می آری خونه و می خواد پیشت بمونه، معلومه نگران می شن.
    این خانم کیه؟
    چطور والدینش اجازه می دن شب خونه شما بمونه و ....

    یا باز دفعه قبل نصف شب رفتی بیرون (گفتی ساعت یک و نیم مامانم زنگ زد با دوستام تو خیابون بودم!! ) و مامان هم طفلکی شیفت بوده و نگران،
    مجبور شده از خاله هات کمک بگیره که تو را برگردونه خونه !!!!!!!

    باور کن اونها بیشتر از تو، دلشون می خواد ازدواج کنی و بری، این مسئولیتها و دردسرهات کمتر بشه
    ولی دارن لطف می کنند و صبر می کنند تا بزرگتر و عاقل تر بشی و ازدواج خوبی داشته باشی. وگرنه می تونن بدنت به اولین خواستگاری که زنگ خونه را بزنه و از دستت راحت بشن

    نگرانیشون را درک کن و قدر زحماتشون را بدون.

    وقتی بابات مخالفه و مامانت هم مخالفه، با اجازه ی من می خواهی عقد کنی؟
    خب یک کم صبر کن، سرت را بنداز پایین به کار و زندگیت برس، بهشون نشون بده که بزرگ شدی و عاقل شدی، خودشون موافقت می کنند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    anisa (یکشنبه 30 شهریور 93), maedeh120 (یکشنبه 30 شهریور 93)

  8. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    مرسی شیدا جونم
    نه عزیزم داییم ب خاطر نگرانیش نیست میخواست بیاد با دوستم رفیق شه از پس پروا
    مامانمم ب خاطر گرفتن کمک نیست از روی سادگیش و اینکه اونارو از خودش میدونه
    اتفاقا منم ب مامانم میگم بیا این بار سنگین رو از دوشت بردار خخخخخخ
    واقعا موندم الان خالم پیشم میگه بزار من با مامانت حرف بزنم اما بعید میدونم قبول کنه
    میگه خودت بهش بگو باهاش حرف بزن اما من میترسم به نظرت چطوری بحث خواستگار قبلیمو باهاش شروع کنم ؟؟

  9. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام
    پیشاپیش معذرت میخوام که این قدر سنگین و تلخ حرف میزنم

    به مادرتون بگید یه روز ممکنه بیاد که تو هم خدایی نکرده نباشی بعد من با اون تنهایی سخت بدون تو چه جور باید کنار بیام؟

    بازم ببخشید
    موفق باشید.

  10. کاربر روبرو از پست مفید hamed-kr تشکرکرده است .

    maedeh120 (یکشنبه 30 شهریور 93)

  11. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    ممنون آقا حامد
    اینارم بگم فایده نداره ...
    دیشب اومد خونه بحث فامیلمون که خواستگارم بود افتاد بعد من چنتا حرف بهش زدم ....(به فامیلمون) بعد بحث ادامه پیدا کرد و گفتم من 2 راه دارم یا اینکه بسوزم و با این زندگی بسازم یا اینکه بزاری ازدواج کنم برم ...
    گفت خب معلومه میسوزی و میسازی منم عصبی شدم و داد زدم گفتم خستم کردی داری میری تو باتلاق دست من گرفتی میبری بزار برم زندگی کنم و خوشبخت بشم تو داری خفم میکنی و از این حرفا .... بعد دیدم گفت اون پسره بهت زنگ زده همین خواستگاره رو میگفت منم گفتم تو ادمای خوبو ول کردی گیر دادی به ادمای اطرافت که بدن ...منظورم بقیه به جز این آقا بود ... دیگه هیچی نگفت خوابید ....
    حالا به نظرتون چیکار کنم؟؟بگم خالمم باهاش حرف بزنه؟

  12. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    آهااااااااااااااااااااااا ااااااااای کسی اینجا نیست ....... کمک

  13. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    راستش مائده جان من دقیقا متوجه نمیشم مشکلت با مامانت چیه ... اون نمیذاره کلا ازدواج کنی یا نمیذاره با اون آقا ازدواج کنی؟
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  14. کاربر روبرو از پست مفید anisa تشکرکرده است .

    maedeh120 (یکشنبه 30 شهریور 93)

  15. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    ببین آنیسا جان مادر من فقط کسی رو قبول داره که غلام حلقه به گوش باشه خودشو خوار و ذلیل کنه و مامانمو بیشتر از من دوست داشته باشه و مامانم خودش طرفو انتخاب کرده باشه یعنی در اصل باب میل مامانم باشه نه من .... این آقارو هم ندیده تا حالا امکان داره ببینه بپسنده بعدشم هر کسی شخصیت داره واسه خودش این آقا هم همینطور ... من نمیدونم چطور با مامانم در میون بزارم که یه قرار ملاقات باهم داشته باشن


 
صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من شخصیت بسیار ضعیف و بدی دارم
    توسط carameli در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 شهریور 95, 14:30
  2. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 مرداد 94, 22:22
  4. به معنای واقعیه کلمه به ته ته خط رسیدم (نمیدونم چرا... )
    توسط Rezaydc در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 بهمن 91, 16:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.