نوشته اصلی توسط
گل نمک
سلام
امید جان همیشه همینطوره یعنی چی؟یعنی همه دارن فیلم بازی میکنن؟ای داد بیداد عجب آرسن لوپن هایی داریم اطرافمون.
والا نفیسه جان این وابستگی اوایل خیلی اذیتم میکرد اما هم من عادت کردم و کنار اومدم و هم اون الان بهتر شده بخاطر مشغله هاش.
دوباره میگم.درکل من به دنبال ریشه یابی و حل اساسی این مشکلم نه شونه خالی کردن و پاک کردن صورت مسئله.
دلیل تاپیک زتدم این بوده.
اما امروز با خوندن نوشته های دوستان بخصوص جناب مصباح عزیز تغییر و قلیان احساسات رو در خودم حس میکنم و انگار جون تازه گفتم.مدام خوبی های همسرمو بخودم گوشزد میکنم.
در مورد مشاوره هم به ایشون حرفی نمیتونم بزنم چون با رحیه ای که ازشون سراغ دارم و باتوجه به اینکه تا عروسی کمتر از یک ماه زمان هست مطمئنم تاثیر بدی روشون میذاره.از طرفی واقعا تا شعاع 150 کیلومتری اینجا (شهرمون)مشاور خوب نمیشناسم.
باز هم منتظر نظرات خوب دوستان هستم.
آقای گل نمک گرامی خوشحال شدم که الان دارید به احساس واقعیتون پی می برید.
می دونید این احساسات در شما بود ولی شما متوجهش نمی شدین. چون دچار تکرار و یکنواختی شده بودین.
وقتی یکی خوابه بعد یک دفعه بلندگو را بلند کنند سریع از خواب می پره ولی همون شخص را می بینیم با صدای بلند بلندگو در مجالس روضه خوابش می بره!چون به صدا عادت کرده و بهش بی تفاوت شده...
شما خودتون را با یک جوانی که مثلا یکی دو ماه خواستگاری رفته و 6 ماه هم نامزد کرده و برای شروع زندگیش کلی شور و اشتیاق داره مقایسه می کردین...
این مقایسه صحیح نیست. وقتی همچین انتظاری داشته باشید و به اون انتظارتون نرسید،طبیعیه یه احساس سردی بهتون دست می ده.
شما خودتون را توی زمان مجردیتون حس کردید و اون 5 سال را فراموش کردین و تونستین دوباره اون احساسات را تجربه کنید... مگه نه؟
الان هم باید همین کار را بکنید . اگر می خواهید احساسات یک جوان مجرد که شور و شوق داره که به عشقش برسه را برای شب عروسی تجربه بکنید باید از خانومتون یه مدتی فاصله بگیرید و بذارید دلتون تنگ بشه. منظورم این نیست اصلا نبینیدشون. بلکه منظورم اینه که فقط مثل دو تا نامزد همو ببیند و شما هم دیگه نیازهاتون را به هیچ طریقی براورده نکنید تا حسرت همون یه لحظه در آغوش کشیدن خانومتون را بکشید...
اون وقت می بینید چقدر برای رسیدن به شب عروسی لحظه شماری می کنید!!! و دقیقا احساسات اون جوان را که همش باید یواشکی با خانومش خلوت می کرد و نمی تونست راحت باشه را تجربه می کنید.
راستش من دو تا پست آخرتون را خوندم؛متوجه شدم شما چقدر خانومتون را دوست دارید! و اتفاقا به خاطر همین دوست داشتنه که اینجا راهکار می خواهید و دوست دارید زندگیتون گرم بشه...
مطمئنم اگر الان بگن خانومتون مریضی سختی داره؛ناراحت می شید. نمی شید؟
اگر بگن خانومتون فهمیده شما فکر می کنید دوستش ندارید و دلش از شما شکسته؛ناراحت می شید.نمی شید؟
اگر یکی به خانم شما بی احترامی کنه،ناراحت میشید.نمی شید؟
اگر یه روز خانومتون بیاد به شما بگه من دیگه دوست ندارم با تو زندگی کنم و همه این ها نقش بازی کردن بوده؛مطمئنم خیلی خیلی خیلی ناراحت می شید و حتی افسرده!
چرا؟
چون درواقع خانومتون را خیلی دوست دارید.
آقای گل نمک بستگی داره عشق را چی تعریف کنید؟
یه عشق مصطلح داریم که یه سری هیجانات را تو انسان درگیر می کنه.و باعث میشه آدم نتونه به کسی غیر از فرد مورد نظرش فکر کنه... همش دلش می خواد اون فرد را ببینه و و و
این عشق را دانشمندان می گن تو افراد مختلف 6 ماه تا ماکسیمم دو سال طول می کشه!!! (بسته به عواطف فرد و میزان سختی و کش مکش برای رسیدن به عشقشون و عوامل دیگه...)
تصور کنید هرکسی که می خواست ازدواج کنه همش تو این عشق می موند!!! چی پیش میومد؟
هیچی دیگه... همه کارمندان وقتی عاشق می شدند تا آخر نمی تونستند فکرشون را به کارشون بدن...
رئیس ها باید مواظب می شدند نکنه کارمندانمون بخوان ازدواج با عشق داشته باشند...
فکر کنید همین جوری عاشق بمونید بعد بچه دار بشید... به جای بچه داری باید همش دنبال خانومتون باشید تا خرج و مخارج بچه و و و
پس کاملا طبیعیه که این هیجانات بعد مدتی می خوابه... و اگر نخوابه جای تعجب داره و می تونه روال طبیعی زندگی را به هم بزنه.
وقتی این انتظار را از خودتون نداشته باشید می بینید حستون بهتر میشه و خود درگیری پیدا نی کنید. دوست داشتین این پست را بخونید: #2
یه عشق واقعی هم داریم... تازه به نظر من این عشق شاید اون هیجانات را نداشته باشه ولی خیلی هم زیباتره...
توی این عشق خودخواهی نیست. طرف فقط به فکر رفع نیازهای خودش نیست. نمی گه من. می گه ما. حواسش به طرف مقابل هم هست.
مثل شما که حواستون هست خانومتون یه وقت نرنجه. مثل شما که حواستون هست به خانومتون ابراز عشق بکنید. و نمی خواهید عروسیتون را کنسل کنید یا عقب بیاندازید تا خانومتون که با شور و نشاط منتظره ناراحت نشه...
مثل خانومتون که خودتون این همه ازش تعریف کردین...
این همه به شما اعتماد کرده که رابطه کامل با شما داشته باشه...
این همه با شما راه اومده و خیلی از مشکلات شما را پذیرفته...
این ها همه دوست داشتنه دیگه... دوست داشتن که چیز عجیب غریبی نیست! شاخ و دم نداره که...
به نظر من شما دو تاتون تو این 5 سال به سطح عمیق رسیدین تو عمق دریای قلبتون معلومه که موج های احساسات را تجربه نمی کنید...
اگر بخواهید تجربه کنید باید هراز گاهی به سطح بیایید.
باید تنوع درست کنید...
همون طور که اختلاف پتانسیل الکتریکی موجب جریان الکتریکی میشه؛ همون طور هم ایجاد اختلاف و تنوع در زندگی موجب میشه جریان تو روح زندگی ایجاد بشه و زندگی راکد نمونه...
یه سری کش مکش ها، یه سری نگران شدن به خاطر از دست دادن خانومتون و یه روزی حس کنید دیگه نمی تونید هیچ وقت ببینیدش ....
این لینک هم شاید برای بعدهاتون خوب باشه:
ای کاش برای خانومتون کتاب های خاصی بخرید. اگر خانومتون را می دیدم بهش می گفتم یه مدت تحویلتون نگیره و ناز کنه! :)
موفق باشید
- - - Updated - - -
امروز خلاصه این کتاب زیر را تو مترو داشتند می فروختند. همین جوری یه نگاهی انداختم. به نظرم کتاب خوبی بود. یه بخشیش هم در مورد احساسات بود که باید تا چه حد باشه ...ولی من نخریدمش! گفتم بعد ازدواج می خرم.
اگر خواستین مثلا با هم برید کتاب فروشی بعد برای خودتون یه کتاب برای آقایون بگیرید. بعد بگید من که عاشقت هستم. بیا این کتاب را بگیریم ببین چی داری که من دوست دارم... یا یه سری کتابهای روانشناسی بگیرید اینم توش باشه. بگید این ها را با تخفیف بهم دادند حیفم اومد نگیرم...
فکر کنم همون چیزیه که خانومتون نیاز داره...
علاقه مندی ها (Bookmarks)