به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 71
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array
    ممنون شیدا جان که جواب دادی
    راستش نمیدونم چجوری باید به تاپیکم جهت بدم اینقدر ذهنم اشفتس ممنون میشم اگه کمکم کنید
    والا همسرم قدیم خوبیهایی داشت ولی الان خیلی باید سعی کنم تا یادم بیاد
    1- نجیب احترام خانواده هارو حفظ میکنه (حداقل تو ظاهر همه میگن خیلی با شخصیت)
    2- دخترمون خیلی دوست داره و بهش بی تفاوت نیست
    3-منو محدود نمیکنه (حالا یا چون بیتفاوت یا خوبه ) مجبور به انجام کاری نمیکنه
    4-خیلی فکر کردم ولی هیچی یادم نمیاد دیگه
    از تلاشهایی که تو برای بهتر شدن زندگیتون کردی بگی؟
    واقعیت اینکه تو چند ماهه اخیر خیلی بیتفاوت شدم ولی بازهم تلاش هایی کردم
    1-روابطم با خانوادش رو برگردوندم به حالت نرمال
    2- همیشه سعی کردم خونه زندگیمون مرتب باشه
    3-زمان هایی که ناراحت میشم سعی میکنم قهر نکنم و از مساله بگذرم
    4- سعی میکنم جو خونه اروم باشه و بیتنش (البته بلاخره این اقا شرایط بهم میریزه) البته این کار من منافات داره با رفتار جراتمندانه ولی اینجوریه دیگه
    5-شبها مرتب قران میخونم که ارامش بگیرم و اوضاع از کنترلم خارج نشه (البته خیلی وقت ها موفق نمیشم)
    6- از همه مهمتر فعلا" سعی کردم به احساسم غلبه کنم واسه جدایی تا شرایط یکم ثبات پیدا کنه و درست تصمیم بگیرم
    سعی میکنم شادی تو جو خونه ایجاد کنم ولی واقعا" دارم له میشم

    چهار تا وظیفه را همزمان به عهده گرفتی. چرا؟
    راجع به درس باید بگم اول اینکه نمیخواستم تو یه سطح درجا بزنم و واسه رضایتم نیاز داشتم
    2-دخترم زمانی که بزرگتر شه من باید اینقدر پیشرفت کرده باشم که الگوی خوبی براش باشم (البته با این اوضاع این بچه سالم بزرگ شدنش رویاس)
    3-باید موقعیتی داشته باشم که اگه هر زمانی جدا شدم بتونم گلیم خودم از اب بکشم
    4- نباید شکاف بین موقعیت تحصیلی خودم و شوهرم ایجاد کنم (چون فکر میکنه همه ترین رشته جهان رو خونده) البته این دلیل اخر خیلی مهم نیست واسم
    راجع به کارم من از زمان بدنیا اومدن دخترم یعنی این 2 سال سر کار نرفتم کارم از دست دادم که دخترم از لحاظ عاطفی سالم باشه
    ولی حالا میدونم یه مادر سالم بهتر از مریض
    الان محل کار قبلیم دوباره بهم پیشنهاد کار داده تا 2 ماه دیگه
    اگه برم از صبح تا 5 عصر دیگه به بدبختی هام فکر نمیکنم وقتی هم بیام خونه اینقدر میشه به دخترم برسم دیگه فکر نمیکنم
    2- شخصیت له شده و تحقیر شده از طرف همسرم شاید یکم ترمیم شه
    3-موقعیت مالیم تثبیت میشه و میتونم واسه ادامه یا جدا شدن بهتر تصمیم بگیرم
    در رابطه با همسری هم من تو زندگی همسرم نه روحی نه جنسی نیستم (البته از لحاظ جنسی وقتیم که هستم فکر نمیکنم اون احساس کنه تو یه رابطه با زنش هست فکر میکنه من یه وجود واسه ارضای نیازشم همین و بس ) و غیر این تو خونه هم بیشتر نقش یه پرستار بچه و یه کلفت دارم که همش در حال سرزیس دادنم و البته همیشه بدهکار
    در رابطه مادریم احساس میکنم مادر خوبی نیستم و متاسفانه دختر تمام این روابط سرد میفهمه شاید کسی باور نکنه ولی اگه ما یروز 3 نفری بریم بیرون انگار دنیارو به این بچه دادن حتما" باید همزمان دست هردو رو بگیره یا تو زمان ناراحتیم مرتب میاد ازمن عذرخواهی میکنه (ومن خیلی شرمندم از همه اینا)من سرحال نیستم نمیتونم باهاش بازی کنم میخوام ولی نمیکشم کم میارم میخوام مسولیت بودنش رو بپذیرم ولی یهو خیلی ناخواسته داد میزنم و به خاطر من و پدرش و سن حساس خودش بشدت دخترم تحریک پذیر شده و عصبی یا قهر میکنه یا گریه پس تو این موردم نتونستم درست عمل کنم فقط تو کار و درس موفقم نه تو همسرداری تایید شدم نه تو مادری و واسه خودم متاسفم
    دیگه یجورایی از همه چی بدم میاد با خیلی چیزایی که یروز برام ارزش بودن مشکل پیدا کردم
    هرچی تمیز میکنم مرتب میکنم فکر میکنم کثیف و نامرتب
    رفتم موهام یهو کوتا کردم میخواستم قیافم عوض شه ولی بازم خوشحال نشدم
    خیلی بده اینو میگم با خودم مبارزه میکنم همش ولی دلم میخواد یه وقتایی بدونم من ادم جذابی هستم تو دید یه مرد بخدا از وقتی این حس دارم حجابم کامل کردم سعی میکنم تو هیچ موقعیتی با مردی قرار نگیرم که یه وقت اشتباهی نکنم ولی نمیدونم چم شده چرا این افکار مدام توسرم میچرخه

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 اسفند 93 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1393-3-10
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 352 در 135 پست

    Rep Power
    28
    Array
    خیلی از جدایی نوشتی، دلیل تحصیلت و سرکار رفتنته، چرا اینقد تمرکزت رو جداییه؟ اینجوری به هیچ نتیجه ای نمیرسی باید اول ذهنیتت عوض شه ،میدونی چی میگم؟ جدایی رو بنداز دور و فقط رو بهبود روابط خودت و همسرت تمرکز کن تا به امید خدا و راهنمایی دوستان مشکلاتت حل شه

  3. 2 کاربر از پست مفید سپیده ی تاریک تشکرکرده اند .

    sahra100 (شنبه 29 شهریور 93), شیدا. (شنبه 29 شهریور 93)

  4. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array
    سپیده تاریک ممنون
    جدایی واسم یه گزینس ولی اولویت و تمایلم نیست و دنبالشم نیستم ولی بهش فکر میکنم و می سنجم

  5. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    صحرا جان،

    من هنوز نتونستم به اون ذهن مرتبی که مورد نظرم هست برسم. ولی یه کمی تونستم بهش جهت بدم.

    این که شما به زبان می گی طالب جدایی نیستی خیلی خوبه.
    اما برداشت من (امیدوارم اشتباه باشه) اینه که ته دلت یه چیز دیگه است. توی ذهنت همیشه به جدایی فکر کردی، همیشه برای جدایی برنامه ریختی، همیشه مثل مهمون بودی تو اون زندگی. این حس درونیت نمی ذاره به زندگیت دل بدی.
    مورد دومی که من باز حس کردم و امیدوارم اشتباه باشه، کمی کمال گرایی و تعریف نه چندان درست شما از موفقیت در زندگی هست.
    برای آرامش، رضایت قلبی، شادی و ... سهم چندانی در نظر نگرفتید.
    من باید درس بخونم تا دخترم بهم افتخار کنه !!! واقعا مامان فوق لیسانس ریاضی پرافتخارتر از مامان لیسانس هست؟
    یه سطح و حدی از تحصیلات و موقعیت اجتماعی و ... را به عنوان یکی از فاکتورها یا نشانه های موفقیت قبول دارم. ولی نه دیگه تا این حد حساس و تعیین کننده.
    اشتغال و تحصیلات و ... قرار هست به من کمک کنه بهتر زندگی کنم، نه این که زندگیم را فدای اینا کنم.

    همسر شما رقیبتون نیست که برای پیروزی در رقابت با ایشون درس خوندید!
    صحرا بیشتر از اون که از همسرت خسته باشی و از زندگی مشترکت،
    از خودت و زندگیت به طور کلی، خسته نیستی؟
    نمی گم بیکاری همسرت موضوع ساده ایه. اما فکر می کنم خودت تو این خستگی و نفرت، نقش بیشتری داری تا شرایط همسرت.
    همسرت چرا سرکار نمی ره؟

    مدت زیادی هست که من آقای اس سی آی را در تالار ندیدم.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (دوشنبه 07 مهر 93), khaleghezey (دوشنبه 07 مهر 93), paiize (سه شنبه 08 مهر 93), sahra100 (یکشنبه 30 شهریور 93), صبا_2009 (شنبه 29 شهریور 93)

  7. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array
    شیدا جان سلام ممنون از توجه تون
    شما درست میگی اینقدر روابطم با همسرم نامعلوم و تعریف نشدس که هرلحظه منتظر یه اتفاق مثل جداییم .اینقدر توی دعواهای ما مادر همسرم اونو تحریک به جداشدن کرده که واقعا" احساس میکنم فقط یه مهمونم تو این خونه نمیدونم چطور بگم من هیچوقت جرات نمی کنم با افتخار از همسرم بگم یا با علاقه صحبت کنم چون بلافاصله تو یه مدت کوتاه چنان تنش هایی رو تجربه میکردیم که طلاق پررنگ میشد وقتی ادم ها از برنامشون واسه بپه دار شدن یا اتفاقات بلند مدت میگن واسه من تعجب اور چون هیچوقت نمیتونم مطمین به ادامه باشم و اینقدر همسرم در قبال ما بی تعهد هست که من هیچوقت مطمین نبودم این زندگی ادامه پیدا میکنه چون امروز میگه عاشقتم فردا میگه ازت متنفرم و من هیچوقت نتونستم موقعیتم رو این رابطه ارزیابی و تثبیت کنم و همیشه مجبورم تو تک تک افکار عشقم و ... محتاط باشم و خیلی هم عذاب میکشم
    در مورد مطلب دوم اینقدر تو جنبه همسری تو زندگی شکست خوردم و این اجازرو نداشتم که بتونم برای شادی و ... برنامه ای تنظیم کنم واسه احساس ارزش شاد بودن و... درس میخونم پیش خودم میگم حالا که تو زندگی خانوادگی ناموفقم حداقل از لحاظ اجتماعی تامین شم . تو سال های ابتدایی زندگیمون اونموقعی که هسرم واسه پروازش تحت فشار مالی بود و من درسم تموم شده بود واسه رعایت حالش هیچ کلاسی نمیرفتم و فقط تدریس میکردم یه دفعه تو یکی از دعواهای شدیدمون به فامیل من گفته بود من پیشرفت میکنم (اخه فکر میکرد قراره همه چی خوب پیش بره و...) کار میکنم ولی صحرا چی داره درجا میزنه !!! زن من باید با من پیشرفت کنه .اون موقع خیلی دلم شکست و هنوز اون فشار و فراموش نکردم
    اشتغال و تحصیلات و ... قرار هست به من کمک کنه بهتر زندگی کنم، (البته من هیچیو فدای این ها نکردم )
    صحرا بیشتر از اون که از همسرت خسته باشی و از زندگی مشترکت،
    از خودت و زندگیت به طور کلی، خسته نیستی؟
    خیلی خستم چون نمیتونم وضعیت رو مدریت کنم چون خیلی درست غلط های زندگیم بهم ریخته الان شدم یه ترکیب غلط از خودم و همسرم خط قرمزهام خیلی شکسته شده چجوری بگم نمیدونم این ادم اشتباه تاحالا من بودم و خواب بودم یا برعکس خیلی هم هنرمند بودم که تاحالا با این وضعیت ادامه دادم .گاهی میرم جلو اینه از خودم بدم میاد دلم میخواد خیلی خوشحال شم هر تغییر ظاهری رو تو خودم ایجاد میکنم کمتر از 24 ساعت دیگه شاد نیستم از خیلی چیزا خستم ولی توانایی تغییرش رو ندارم
    همسرت چرا سرکار نمی ره؟همسر من مدرک دومش خلبانیه خیلی هم بابتش زحمت کشید ولی متاسفانه با اینکه توی ازمون های مختلف جزو نفرات اول میشه تو یه مرحله ای بخاطر پارتی بازیهای عجیب غریب میذارنش کنار بعد مثلا" یکسال میره میاد خودش ب هر درری میزنه باز یه مرحله کارش میره جلو دوباره تا امیدوار میشه مثلا" مدیر عامل عوض میشه و یه تیم جدید میاد دوباره مشکلات شروع میشه خلاصه تا ناامید میشه یه اتفاق خوب میوفته و این داستان ادامه داره و اون چون همه هدف و زندگی کاریش تو این خلاصه میشه افسرده شده کلافس بهم ریختس و سر هرکار دیگه ای هم که میره احساس میکنه جایگاهش نیست و بلاخره میاد بیرون و الان 1 ساله که کلا" حتی دنبال کارم دیگه نمیگرده وفقط پیگیره خلبانیش و هیچ حرفی اعم از همدلی و تایید من تا تهدید و دعوای من فایده نداره تو خانوادش هم از هیچ کس تو این چیزا حرفشنوی نداره مادرش هم مرتب تایید و حمایتش میکنه

  8. #16
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    اینقدر روابطم با همسرم نامعلوم و تعریف نشدس
    این جمله چیزی بود که من می خواستم بگم و بلد نبودم چطور بیانش کنم.
    پستهایی که می نویسی همینطوره. چیزی که تعریف می کنی نشان از یک خانواده و روابط مشخص و ... حتی مشکلات واضح نداره.

    یه مورد دیگه اینکه هم شما و هم همسرت، زندگی را فقط از دید فیزیکی (لغت بهتر یادم نیامد) نگاه می کنید.
    تمرکز هر دوتون روی شغل و مدرک و درآمد و ... است و فکر می کنید اینطوری زندگیتون خوب پیش رفته و در مسیر درسته.
    هرچی تو این زمینه ها موفق تر باشید، نشون می ده درست رفتید.

    همسرم گفت من پیشرفت می کنم و صحرا جا می مونه! منم دارم می دوم که اینطور نشه.

    اما هیچکدومتون فکر نکردید و هنوز هم متوجه نشدید که پیشرفت می تونه یک خانواده ی سالم داشتن باشه.
    می تونه آرامش در زندگی خانوادگی و زناشویی باشه. می تونه فزرند سالم و صالح تربیت کردن باشه ...

    نمی گید ما تو این موارد جا موندیم. خراب کردیم. باید یه فکری براش بکنیم.

    بعد از چند سال زندگی و اومدن بچه و ... کم کم زن و شوهر از خانواده پدری فاصله می گیرند و خانواده شون و زندگیشون رسمیت پیدا می کنه.
    اما همسرتون همچنان پسر مامانشه و در صحبتهاتون، نقش همسر شما بودن را ندیدم و از اون مهمتر نقش پدر بودن را.
    شاید شما چیزی نگفتید و من دارم اشتباه می کنم. اما مجموعه ی چیزی که تو ذهنم شکل گرفت، این بود.
    انگار عموی بچه است. یه فاصله ای برای باور پدریش می بینم.


    صحرا من هنوز نمی دونم باید روی چی تمرکز کنیم و هدفت از این تاپیک چیه.
    مشکلت چیه؟ دنبال چی هستی؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : دوشنبه 31 شهریور 93 در ساعت 14:55

  9. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (دوشنبه 07 مهر 93), khaleghezey (دوشنبه 07 مهر 93), paiize (سه شنبه 08 مهر 93), sahra100 (سه شنبه 01 مهر 93), فرشته مهربان (پنجشنبه 03 مهر 93), صبا_2009 (دوشنبه 31 شهریور 93)

  10. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    273
    Array
    سلام
    من چند بار اومدم تو این تاپیک بنویسم ولی دقیقا نمی دونستم چه کمکی می تونم بکنم.

    ولی با حرف های شیدا استفاده از کلمات هم واسه من راحتتر شد. من حس میکنم شما و همسرتون بیشتر شبیه دو تاهمکلاسی رقیب هستین تا زن و شوهر و هنوزم تا فاز درس و مدرسه موندین.
    یعنی همه دغدغه زندگی همسرتون هنوز فعالیت علمی هست، پیشرفت مالی، رفتاری و گسترش خونه و زندگی و روابط اجتماعی تو زندگی همسرتون نقشی نداره.
    کاش صحرا بیایی از دیدگاه خودت در این زمینه هم بگی، اگر با همسرت مخالفی بیایی بگی چه کارهایی انجام دادی که از نظر فکری با خودت همسوش کنی، یا تحریکش کنی به تلاش یا ....
    فکر کنم صورت مساله زندگیت به این جمله نزدیک باشه :همسرت یه کمال گرای شدیدا منفعل هست برای ادامه زندگی با چنین فردی چه راهکارهایی لازمه؟ موافقی؟

  11. 6 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (دوشنبه 07 مهر 93), khaleghezey (دوشنبه 07 مهر 93), paiize (سه شنبه 08 مهر 93), sahra100 (سه شنبه 01 مهر 93), فرشته مهربان (پنجشنبه 03 مهر 93), شیدا. (دوشنبه 31 شهریور 93)

  12. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array
    شیدا جان سلام
    حرف هایی که میگید تا حد بسیار زیادی درسته و ما حتی مشکلاتمون واضح نیست همه چی در هم تنیدسو گره های پشت هم
    دقیقا" درست موفقیت خیلی معنا داره ولی خوب نتونستم تو زندگی شخصیمون به این موفقیت ها برسم تلاش کردم ولی نمیشه حالا یا نحوه مدیریت و تلاشم موثر و کارا نبوده یا تیپ شخصیتی همسرم اجازه دستیابی به این اهداف رو نمیده واقعا" نمیدونم
    این که میگید همسرم نقش همسری رو نداره دقیقا" همینه نه اینکه من رو تو فشار مالی بذاره نه یعنی من گیر اعداد و ارقام نیستم اون همراهم نیست تکیه گاهم نیست چطور بگم نمیذاره زن باشم و مسولیت انتخاب و ازدواجش رو نمیپذیره (چه زمانی که مرتب بهم ابراز عشق میکرد چه الان که ابراز بیتفاوتی داره)
    ولی در مورد دخترمون قضیه یکم متفاوت بشدت دوستش داره البته به خاطر شرایط روحیه بدش عکس العمل های تند هم گاهی داره ولی خوب حداقل میتونم بگم بهترین گزینه واسه سرپرستی بچم پدرش هست .درسته خیلی جاها فشار بچم روی من ولی در کل تو نقش پدری بابای خوب و دوست داشتنیه
    صحرا من هنوز نمی دونم باید روی چی تمرکز کنیم و هدفت از این تاپیک چیه.
    مشکلت چیه؟ دنبال چی هستی؟

    من مرتب فکر میکنم با موقعیت فعلی من تصمیم جدایی گزینه ای که زود یا دیر شدنش رو وضعیت من تغییری ایجاد نمیکنه و در عین حال نمیخوام نقش یه مظلوم قربانیو داشته باشم چون نهایتا" این عمر من که از دست میره پس میخوام سهم خودم و تو این زندگی درست انجام بدم که اگه نشد بعدا" دلم نسوزه ولی واقعا" نمیدونم چیکار کنم و از کجا شروع کنم
    2-وضعیت روحی خودم خیلی بهم ریختس خیلی چیزارو تو خودم ضدونقیض شده یه جوری شدم ترکیب خودم و شوهرم

    - - - Updated - - -

    صبا جان خیلی ممنون از دقت نظرتون
    یعنی همه دغدغه زندگی همسرتون هنوز فعالیت علمی هست، پیشرفت مالی، رفتاری و گسترش خونه و زندگی و روابط اجتماعی تو زندگی همسرتون نقشی نداره.
    کاش صحرا بیایی از دیدگاه خودت در این زمینه هم بگی، اگر با همسرت مخالفی بیایی بگی چه کارهایی انجام دادی که از نظر فکری با خودت همسوش کنی، یا تحریکش کنی به تلاش یا ....
    همسرم بسیار اشفتس زندگی براش هیچ معنایی نداره من همسرم درک میکنم و ادامه این وضع و به صلاح هیچکس نمیبینم من بشدت به روابط اجتماعی احتیاج دارم ادم هارو دوست دارم و از اینکه براشون کاری کنم بشدت شاد میشم و همسرم دقیقا" عکس من اگه صدسال تنها باشه با کتاباش راضیه همه ادمها بهش سیگنال منفی میدن بجز مواردی خاص دلش میخواد کمکی به بقیه کنه ولی بیشتر جنبه مالی داره البته جدیدا" راجع به خانوادش خیلی با محبت شده و مرتب سرویس میده و البته برای دوستاش هم این داستان فرق میکنه
    من سعی کردم همسرم تو جمع هایی که دوست داره (مثل جمع دوستاش)همراهی کنم خودم دعوتشون کنم و... ولی طی یه بحثی که با یکی از دوستاش داشت براحتی کاتش کرد
    تشویقش میکنم با دوستاش قرار های مردونه بزاره استخر بره باهم شامی برن بیرون و ... ولی همه اینها متاسفانه تو ارتباط دوستاش جواب میده ولی تو ارتباط خانوادگی همون ادم بی علاقس و نمیدونم انگار شده نقطه پررنگ زندگی ما که حتی اگه بهشم خوش بگذره واسه ازار من نمیاد یا با بحث میاد (البته هدف ازین ازار رو نمیفهمم )چون من هیچوقت متقابلا" این رفتارهارو با خانوادش ندارم
    البته نمیتونم بگم تقصیر من هم نبوده چون اوایل ازدواج اینقدر حساسیت رو این موضوع نشان دادم که شد نقطه پررنگ زندگی ما
    در رابطه با رفتارهای شخصی دیگش تا قبل بدنیا اومدن دخترم میدونم که بینهایت دوستم داشت با اینکه خیلی بحث و دعوا داشتیم و سعی میکرد بدل من راه بیاد البته خیلی جاها همون رفتار خودش باز داشت ولی الان کلا" پشت پا داره میزنه به زندگیمون و خیلی خیلی بد و بیتفاوت شده
    همسرت یه کمال گرای شدیدا منفعل هست برای ادامه زندگی با چنین فردی چه راهکارهایی لازمه؟ موافقی؟بله فکر میکنم جملتون درسته البته بعلاوه افسرده

  13. #19
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    صحرا جان،

    اشکال از خودته.
    نه این که بگم شوهرت مشکلی نداره یا بیکاری و بی مسئولیتی و ... مهم نیست.

    اما این حسهایی که تو داری و سرگردونی و بی انگیزگی و ... بیشتر مربوط به خودت هست.

    پس میخوام سهم خودم و تو این زندگی درست انجام بدم
    فکر می کنم تو باید سهم خودت را در زندگی خودت درست انجام بدی. جدا هم بشی همینه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  14. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 03 مهر 93), صبا_2009 (سه شنبه 01 مهر 93)

  15. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array
    سلام
    من نفهمیدم منظورتون چیه و چیکار باید انجام بدم؟


 
صفحه 2 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.