دوست خوبم مهمان 93 . من مثل شما خیلی ناراحت بودم. اونقد که کارم به بیمارستان کشید. اما به خودم باوروندم که این اقا مناسب من نیست. و این تصمیمو گرفتم که حتی اگه اون بخواد و همه دنیا هم بخواند من نمی خوام.........
یه راهکار بهت نشون می دم برای من جواب داد تو هم امتحان کن:
هر وقت تو خونه هستی و میدونی تا چند ساعت کسی خونه نمیاد با خودت خلوت کن ........ بلند بلند گریه کن. زجه بزن ............. همه خوبی ها و بدی ها انرو به خودت بلند بلند بگو ............. با خدا بلند بلند با گریه حرف بزن ....... و خودت بلند بلند بجای خدا جواب خودتو بده ............. اونقدر گریه کن و زجه بزن که به این نتیجه برسی دیگه اشکی نداری ........ یه جورای خودتو کامل خالی کن ............ از خدا کمک بخواه از ته قلبت که فراموش کنی ............ از امام رضا کمک بخواه کمکت کنه ...... امتحان کن خواهی دید به چه ارامشی میرسی
من الان 7 یا 8 یا 9 رو ز نمی دونم چون دیگه برام مهم نیست. از اون قضیه می گذره منی که بدون اون زندگی برام معنا نداشت الان با کمال ارامش دارم این مطالبو می نویسم........ فقط می خوام بدونی من فقط به خدا توکل کردم همین و بهش اعتماد کردم ............... و فقط از اون کمک خواستم و اون سریع بدون درنگ ارامش رو بر من حاکم ساخت


مهمام 93 پس اول برای خودت تمومش کن ............ و دوم اینکه بخدا توکل کن و ........ سوم اینکه بگو من باید زندگی خوبی داشته باشم و نباید شکست بر من غلبه کنه ........... مطمن باش اگر خودت بخوای همنطور من خودم خواستم میشه ............... قول میدم ........... فقط بخواه.................... و فقط خدا رو بعنوان عشق حقیقی تو دلت جا بده ............ من از عشق زمینی به عشق خداییی رسیدم ............ بخدا راست می گم و شعار نیست ............. و خدا خدش هوای معشوقشو داره و می دونم ولم نمی کنه ......... از ته دلم برات دعا می کنم ......... همچین برای کسایی مثل تو من ......... که خداوند ارامشو رو بر قلبشون حاکم کنه و اون ها رو متوجه ارزش و قدر خودشونو بدونن و بفهمن هرکسی لیاقت اشک ریختن و ناراحت بودن رو نداره ........... حیف اشکهای من و تو و امثال ما ............