خانم minaaa نظرتون روخوندم ممنون از وقتي كه گذاشتيد.من كه حاضرم روابطمون بهبود پيدا كنه ولي يه موقع هايي اون انقدر گاردش بسته هست كه نمي شه رفت سمتش.
خانم maedeh120 من كه گيج شدم.خانمم همش مي گه دوسم نداري اين كارا مي كني كه منو خر كني.ولي قصدمن اين ها نيست
خانم پریا666
من هم احساس مي كنم به خاطر اينكه خونه بوده و كاري نمي كنه افسرده و كلافه شده و مدام مي خواد كه كار براي خودش پيدا كنه ولي داره به بي راهه مي ره.مدام تو نت هست.مدام تو ويچت و وايبر با دوستاش هست با گوشي من و من كلا ديدم خونه تنها هست كلا گوشيمو دادم بهش كه سرگرم باشه
تشكر از همه دوستان
بعد از ايجاد اين موضوع ديروز تماسي با من گرفت همسرم كه شب خونه دوستش دعوتيم منم قبول كردم و يكم ديگه بحث كرديم ولي موضعايشون همونه (ميگه انتخابمون اشتباه بوده الان تو مرحله تاوان دادن هستيم و من ادم بي شعور و سطح پايين و كلاس پايين و...هستم.مي گم خب حالا نتيجش.مي گه مثل دو تا ادمكنار هم زندگي كنيم و كاري به هم نداشته باشيم و مثل همخونه مي گه حتي به طلاقم فكر مي كنم ولي الان موقعيتشو ندارم.حتي به من مي گه تو ازادي هر كاري دوست داري انجام بدي منظورشگرفتن دوست دختر يا رابطه جنسي با كس ديگه اي هست مي دونه كه من اهل خيانت ني ستم)
ديشب كه رفتم خونه تو اتاق خواب بود بدون اينكه سلام كنم و نگاهش كنم رفتم دوش گرفتم موقع بيرون اومدن از حمام ديدم حولمو از جلو حمام برده يه سمت ديگه و جدي صداش كردم و گفتم حولمو بده ديدم داره مي خنده(نمي دونم مي خواست يه جوري اشتي كنه)ولي من خشك رفتار كردم برعكس اين 3 سال از اينجا ياد گرفتم.خيلي جلو اينه وايسادم و به موهام رسيدم و به يه اتاق ديگه رفتم ديدم موضوعي رو بهانه كرده صدام زده كه تو اون اتاق عنكبوت هست(مي خواست بكشونتم پيش خودش يا چيز ديگه)گفتم اشكال نداره بعد يهكتاب گرفتم دستم رفتم تو حال نشستم موقع رفتن اماده شدم جوابشو كوتاه وسنگينو تك كلمه اي دادم.حتي دستشم نگرفتم.موقع عابر بانك رفتن پرسيد با من نمي ياي گفتن نه!برعكس هميشه موقع شيريني خريدن هم تو ماشين موندم و نرفتم باهاش!
خونه دوستش اولين برخوردم با شوهر دوستش بود ولي مچ شديم باهم كلي حرف زديمو خنديديم (حتي ايكس باكس منو خانمم با خودش اورد قولشو به دوستش داده بود و من با شوهر دوستش كلي بازي كرديم)
رفتارش با من خوب بود ولي من باهاشجدي صحبت مي كردم البته كمي بهتر از تو خونه
سر شامم كلي راجب مسافرت ماه بعد (سالگرد عقد 21 مهر عروسي25 مهر)صحبت كرد با دوستاش كه كجا بريم ولي من حرفي نزدم.برگشتيم خونه هم گفت كلي با دوستش در مورد من و ... حرف زد كه گفتم مهم نيست.
امروزمبه من زنگ زد كه مادرم بهش زنگ زده ازش ادرس بپرسه كاملا جدي باهاش صحبت كردم و بعد با تعجب ازم پرسيد كه مادرم به من زنگ نزده كه گفتم نه چون واقعا" زنگ نزده بود.قشنگ معلوم بود كه منتظره من پشت تلفن التماس كنم يا بحث دعوا و ... و اشتي پيش بكشم كه هيچي نگفتم و اونم قطع كرد.
كلا تا دو سه هفته پيش كه خوب بود بهم دوسه بار شايد بيشترزنگ مي زد كه بيا بيا من تنهام زودتر بيا دعوا كه مي شه روزي يه بارم زنگ نمي زنه.منم زودتر از 6.5 7 نمي رم خونه.مدير مالي شركت هستم به علت حساسيت زيادم كلا"بعد دعوا
كارمم با اينكه خيلي حساسه تحت شعاع قرار مي گيره و نمي تونم روش تمركز كنم.خيلي بده چرا نمي تونم بي خيال باشمو به زندگيم فكرنكنم؟چا انقدر حساسو احساساتي هستم؟ولي اين دفعه تصميم گرفتم خيلي جدي باهاش رفتار كنم.دوستان كمكم كنيد بگيد چه طور رفتار كنم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)