در مورد کوه رفتن،
خوب شما کوه رفتن رو دوست نداری، ایشون دوست داره
خوب آدم وقتی ببینه طرفش پایه نیست به خودشم خوش نمی گذره.
بهترین حالت اینه که با هم برین و سعی هم کنید که به هر دو تون خوش بگذره ولی اگه نمیشه
خوب اجازه بدین ایشون تنها برن ولی جوری برخورد کنید که از شما پنهان نکنه این کوه رفتن رو، مثلاً خودتون براش وسایلشو آماده کنید و بگید خوش بگذره، بعد هم برای اینکه خودتون تنها نمونید یه برنامه برای خودتون و دخترتون بریزید، مثلاً ببریدش سینما یا خونه مامانبزرگش، البته حتماً همسرتون در جریان باشن. این جوری به هم نشون می دید که به هم اطمینان دارید و به علایق همدیگه احترام می زارید.
در مورد چاقی هم لحنتون به چه صورت بوده موقع صحبت در مورد این موضوع؟ آخه این خیلی مهمه. اولاً لاغر کردن کار بسیار بسیار سختی هست، ثانیاً واقعاً وقتی چاقی آدم رو خیلی رک بهش بگن خیلی بهش بر می خوره خوب و اعتماد به نفس آدم هم پایین می یاد.
به نظرم به جای این که مستقیم بهش بگین، مثلاً سعی کنید در غذاهاتون خیلی چربی استفاده نکنید، یا بدون اینکه اشاره به مسئله لاغر شدن داشته باشید به پیاده روی در پارک اطراف منزلتون دعوتش کنید، مثلاً به هوای اینکه بچه حوصلش سر رفته بریم پارک، و از حرفاتون معلوم بود که همسرتون مهمون اومدن رو دوست داره، می تونید مهمون دعوت کنید و با اونا پارک برید یا مثلاً اگه حیاط دارید بازیهای که دویدن داره توش انجام بدید. خوب این طوری اگه بهش خوش بگذره معلومه که دوست داره این موقعیت ها تکرار بشه و ممکنه حتی خودش از این به بعد پیشنهاد بده.
بعدشم خواهشاً اینقدر نگید دلم بهش سوخت. واقعاً خودتون باشید یکی بگه به خاطر اینکه دلم برات سوخت باهات ازدواج کردم، یا دلم برات سوخت ترکت نکردم، چه حالی بهتون دست میده؟ خوشبختانه فکر کنم تا حالا این موضوع رو مستقیماً به خودش نگفتید. لطفاً حتی دیگه در فکرتون هم این رو نیارید، چون حتی فکری هم که ما می کنیم می تونه در رفتار ما نمود پیدا کنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)