به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 32
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    ما آدم ها واقعا بعضی وقتها خیلی خودخواه میشیم وقتی فکر میکنیم فقط مشکل ماست که بزرگه و دنیا رو سرمون خراب شده...من یه زمان خیلی ناشکری میکردم بعد تو دوران کار آموزی تو سوانح و سوختگی که بودم یه دختری رو تو بیمارستان دیدم 22 سالش بود و یک ماه به عروسیش سوخته بود و صورتش و سینه اش به طورکلی سوخت خیلی حالش بد بود 15 روز تو بخش بود بیچاره همش زار میزد و میگفت کاشکی زودتر خوب شم شوهرم منو اینطور نبینه! همش میگفت عاشق همیم و این حرفا اما شوهرش حتی یکبارم بهش سر نزد و همه چیز فقط یک ماه به عروسیش تموم شد...بعد از اون اومدیم بیمارستان مخصوص سرطانی ها فکر کن بچه ده سالش بود سرطان خون داشت میدیدیش فکر میکردی صد سالشه ..خیلی ها بودن فقط منتظر مرگشون بودن و هزار تای دیگه که بگم سرت درد میاد..از اون موقع به بعد من خجالت کشیدم از خودم دیگه روم نمیشه بگم خدا چرا من؟!! عزیزم میدونم خیلی روزای سختی رو میگذرونی ولی مدام با خودت گذشته رو تکرار نکن پس اون دخترایی که ازدواج میکنن و حتی باهمسرشون س.ک.س. رو تجربه کردن چی بگن؟ یه یا علی بگو و بلند شو... به شیطون لعنت بفرست اونه که بهت فرمان میده و کاری میکنه از گذشته دل نکنی...به درک که اون آقا زن گرفته یا نه..تو باید اونقدر همت داشته باشی که برات مهم نباشه..خودت رو بخدا نزدیک کن ازش بخواه اون کمکت کنه من بنده کسی نیستم که به دادت برسم...اینکه بهت میگم برو مشاوره چون خیلی موثره کمکت میکنه رو فکرت تسلط داشته باشی..هی نگو من نمیتونم من تاحالا ندیدم کسی از خدا کمک بخواد و دستش رو نگیره

  2. کاربر روبرو از پست مفید رزا تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 23 شهریور 93)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اسفند 93 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    809
    سطح
    15
    Points: 809, Level: 15
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رزا جان ممنون از نظرت.دیروز پیامتو دیدم ولی همون دیروز جواب ندادم چون میخواستم خوب فکر کنم و تصمیم بگیرم.بگذریم ازابنکه ازدیروزتاحالاهم چقدراذیت شدم و ...
    تصمیممو گرفتم میخواستم بدونم ازنظرشماهم اکی هست یانه
    من تصمیم گرفتم امشب یافردا بهش زنگ بزنم اول ببینم وضعش چطوره هنوز مجرده یامتاهل.اگرمجرد بود حرفای دلمومیگم.نه اینکه برگرده نه فقط میخوام عذاب وجدان بهش بدم تابفهمه چه کرده بامن
    اگرهم متاهل بود بازم واسش حرف دارم،ازاینکه درموردش اشتباه فکرمیکردم.فکرمیکردم تواناست میتونه تصمیم بگیره واس خودش عشق منو بخاطر ی زنگ زدن پس بزنه.
    حرفای شمارومیخوام بهش بگم.از ضعفش ناتوانیش .دوست دارم متوجه اشتباهش بکنم ولی دراخرهم بگم که ازاین به بعدهمه چی تمام شدست و به فکرزنش باشه.ازاینکه خطموعوض میکنم شماره واتسمو عوض میکنم راه های ارتباطی به کل قطع میکنم خدای ناکرده درخق ان دختر بی گناه ظلم نکرده باشم.
    میخوام با زنگ زدنم هرچی امید هست ازبین ببرم.میخوام شروع جدیدی بکنم.میخوام بفهمم متاهل و واس وقتایی که یادخوبیش میفتم یادم بیادمتاهل ومنو به سادگی فروخت
    اما چندتامشکل هست
    خواهرم تاحدودی ازماجرای منوان اقاپسرخبرداره و خب ازانجایی که وقتی ایشون بودن یاتلفنی حرف میزدیم یا اس میدادیم کلابیکارنبودم.الان دوهفتست که نه تلفن دستم گرفتم واس حرف زدن نه تبلتم خیلی دستمه.ی جورایی فهمیده منو ان حداشدیم و هی اینومیزنه توسرم و تحقیرم میکنه خوردم میکنه.حرفاش قلبمو به دردمیاره بی انصافی نکنم منم گاهی وقتا حرفای درداوری بهش میزنم ولی امروژ داشتم ازرقتاربدش میگقتم توخونه که باعث شدهمه به جون هم بیفتن.و انم شروع کرد به اینکه هاازش حداشدی فارغ شدی با ان افغانی بی کلاس
    والا نمیدونم جرامیگه افغانی نه صورتش افغانیه نه خودش .خلاصه اینکه بخوام فراموش کنم حرفای خواهرمم مثل نمکیه روزخمم
    یکی هم اینکه الان منوخانواده مادری امدیم مسافرت .تو خونه هستیم.بخاطر رفتارهای واقعانسنحیده و کودکانه خواهرم خالم و مامان و مامان بزرگم به جون اهم افتادن.تو این جورمواقع من بیشتراحساس تنهایی میکنم.حالم خیلی بدمیشخ.خالم خیلی ماروتحقیرمیکنه بیست وخورده ای سن دار ولی خیلی زبونش درازه و به خواهربزرکش و فرزنداول خونه که مادرمنه اخترام نمیزاره.بدترین حرفا رومیگه حتی به خواهرزاده خودش میگه دیونه.وقتی هم من حرفی میزنم منوتحقیرمیکنه جوری که دلم میخوادبکشمش.بهم میگه وای چت شد رنگ زردشد عصبی شد دستوپات میلرزه حالت خرابه.وی وی براچی اینقدر بی تربیتی و امروزم میگفت وحشی هستین.مردم خاله دارن ماهم خاله داریم.واقعا خسته شدم ازایم رفتاراشون،خودم دارم نابودمیشم ایناهمازاین طرف.سر به کدوم بیابآن بزارم ازدستشون اخه
    دوستان نظرتون درمورد تصمیم چیه.میخوام همه امیدمو ازبین ببرم و زنجیره های ارتباطی هم قطع کنم.البته ی ترسی هم دارم نکنه هنوزداره باخانوادش میجنگه.ومنم که وقتی برای باردوم زنگ زدم کلی قول که زنگ نمیزنم دیگه و بهت ثابت میکنم واین حرفا
    اینم میدونم ایشون خیلی بدش میادمتنفره کیی برخلاف میلش عمل کنه
    ترسمم ازاینه زنگ بزنم وهنوزگیره جنگ وجدل باشه وبعدببینه من به قولم وفانکردمو واقااین دفعه تصمیم حدی بکیره و اژدواج کنه
    چیکارکنم بازم صبرکنم وبعدازنگ بزنم یاالان زنگ بزنم
    اگر گیرجنگ و جدل بود ومن زنگ زدم واوضاع داغون شدچیکارکنم
    عزیزان من میکم زنگ.چون خودمومیشناسم باید باکوشاخودم بشنوم جریان چیه و بعدش اینطورامیدم ازبین ببره.فقط باشنیدن حقیقت فعلی میتونم زندگیمو بسازم دوباره.
    نمیتونم باحرف خودموقانع کنم که نه توفکرکن حالازادواج کرده واینا نمیتپنم بازم ناخواسته ی امیدی ته دلمه
    پس بگیذچیکار کنم دوست جونیا

    - - - Updated - - -

    بعد از نوشتن این حرفابازم فکرکردم.جالبه که ازحرفای خودم فهمیدم هنوز ته دلم خبریه.وقتی دیدم که نوشتم میخوام عذاب وجدان بهشون بدم یکمی حس کردم قراره طوری بحرفم که برگرده.
    پس این موردو بیخیال میشم یعنی حرفایی نمیزنم که بدتربشه.اگر مجرد بود خوشبحالش نجات پیداکرده ازخانوادش اگرهم نبود دیگه بهش نمیگم ناتوان بودیو ضعبف بودیو واینا ی جوری که عذاب وجدتن بگیره پشیمون شه.اتفاقاحرفایب میزنم که بفهمه همه چی تمام شدست.ضرورتا حرفای دروغی،حرفای الکی.مثل اینگه عشق ما فقط ی اشتباه بود وازاولش تااخرش مشکل واشتباه خداهردومونودوست داره که داره راه درستوپامون میزاره.منوتو هرجوربخوایم فکرشوبکنیم بهم نمیایم نه سنی نه فرهنگی نه اخلاقی(ههه ی مشت دروغ واس دلخوشیش)خلاصه به اینده امیدوارش میکنم باان دختر و منم ازخودم مبگم که دیدم راهم باهاش یکی نبوده ازاول واینا.
    ولی بازم سوال کارمن درسته که به طرف ازدواج بیشتر هدابتش کنم.چون متاسفانه ابشون قبلا ی بار تجربه ازدآاج ناموفق داشته.بخاطراینکه هنوزم عشق اولشومیخواسته وبه اجبارخانوادش ازدواج کرده زنش واسش مهم نبوده اذیتش میکرده زنه هم اینواذیت میکرده نتیجش شدطلاق
    خودشم اعتراف کرد چون هنوزیکی دیگه توقلبش بود
    خب الانم همین دار به اجبار ازدآاج میکنه و میدونم دلش پیش منه.و احتمال میدم این زندگی هم به شکست بخوره یاحداقلش بشه واسش ی زندکی جهنمی که بایدتحملش کنه.من خوب میشناسمش
    با همه این حرفا بازم اگرفهمیدم نامزدکرده به ابندش امیدالکی بدم.و بندازمش توجهنم
    یا بگم همه چیو باانا کات کنه وتمام کنه
    دوستان لطفا راه درستو بگید
    بازم میگم تنها راه دوباره برگشتن من به زندگی شنیدن خبرنامزدیشون ازخودشون
    نمیتونم خودمو به حرف امیدوارکنم

  4. کاربر روبرو از پست مفید yasii تشکرکرده است .

    رزا (دوشنبه 24 شهریور 93)

  5. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام عزیزم..خوشحالم که روحیه ات بهتره از حرفات مشخصه...منم میگم بهش زنگ بزن و همه ی حرفای دلت رو بهش بگو... خودت رو خالی کن ولی هدایتش به سمت ازدواج و این کارا نکن ..

    - - - Updated - - -

    حتما بعد از اینکه باهاش تماس گرفتی بیا بگو که چی شد؟ و چی گفتید؟

  6. #24
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    یاسی، حتی اگر اون هم بخواد با تو ازدواج کنه، شرایط شما دو نفر اصلا شرایط خوبی برای ازدواج نیست.

    تو از نظر روحی روانی خیلی ضعیف و آسیب دیده هستی، باید اول روی خودت کار کنی، سالم بشی، بعد به ازدواج فکر کنی.

    در مورد اون حرفت که گفتی دوست نداری بری روانشناس یا دوست نداری دارو مصرف کنی،
    اصلا فکر نمی کردم که یک خانم جوان تحصیلکرده، نگاهش به سلامتی روح و روان خودش اینقدر اشتباه باشه.
    مگه وقتی درد جسمی داری، دکتر نمی ری؟ از متخصص کمک نمی گیری؟ اگر درد روحیت هم شدید باشه باید از متخصص کمک بگیری و این اصلا نه زشته و نه شرم آور و نه لازم به مخفی کردن.

    راستش نمی دونم از نظر روانشناسی این تماس و زدن حرفهایی که تو دلت هست، چه تاثیری روی شما داره و آیا بهتره انجام بدی یا نه،
    اما مطمئنم روی اون آقا ذره ای تاثیر نداره. اگر قصدت بیدار کردن اون، عذاب وجدان، ارشاد و ... بی خیالش شو.

    امیدوارم زودتر حالت خوب بشه.
    برگشتی خونه، برای خودت سرگرمی و کلاسهایی پیدا کن که برای برگشتن به شرایط عادی کمکت کنه.
    گرچه باید روی شخصیت خودت هم کار کنی. خیلی کار داری، باید حسابی برنامه ریزی کنی
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 شهریور 93), رزا (سه شنبه 25 شهریور 93)

  8. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اسفند 93 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    809
    سطح
    15
    Points: 809, Level: 15
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بهش زنگ زدم.نزدیکاب ساعت ی ربع به یازده بود فکرکنم همین ساعتا.تا الان داشتیم حرف میزدیم
    وقتی زنگ زدم چندبار جواب نداد یکم بعدش جواب داد دیدم رو موتوره.ازصداش فهمیدم وقبلاهم شده بود که روموتور تلفن جواب نده.خلاصه سلام کردم خیلی اروم به نظرمیرسیدانگارانم دوست داشت حرف بزنه باهام دلتنگیش که معلوم بود.بهش گفتم میخوام باهات منطقی حرف بزنم.گفت باشه پس بزار ی جا وایسم بعدزنگ بزن گفتم خب ی تک بزن تا بزنگم بعدش گفت باشه و خدافض.بعد ی ربع تک زد و زنگ زدم.حرفاموشروع کردم گفتن.ازاینکه بهش اعتمادکردم بخاطرش از خط قرمزام گذشتم بخاطرش ازاعتمادخانوادم سواستفاده کردم فکرکدم حاضره جونشو بده ولی وضعمون نکشه به اینجا.فکرکردم تو میتونی مدیریت کنی همه چیزوکه بهت دلموامانت دادم.درطول مدت حرفامم حرفی نمیزد فقط گوش میداد.گفتم اگرببنی وضعموچه حالیم وازآضع درداورم گفتم.گفت مقصر این آضع خودتی.یادته چندصدبار بهت پینشهاد دادم گفتم خانوادمو ترک کنم و تنهابیام پیشت.ان موقع که گفتی نه فهمیدم چقدبرات مهمم.حاضر نشدی حتی به خانوادت منومعفی کنی.منی که صدبار گفتم همه چیزمو ول کنموبخاطرت تنهایی زندکیموبسازم ولی توبخاطرم حاضرنشدی کاری کنی.گفتم بخدا اینطورنبود من بخاطرخودت گفتم الان داغی متوحه نیستی پس فردا که رسیدی بهم انوقته که کمبود خانوادتو حس میکین فقط بخاطرخودت بود(بین خودمون بیشترش واس این بود که من هنوزتوانایی معرفی کردنشو به خانوادم نداشتم)گفت من خودمومیشناسم ولی تو نزاشتی بیام.پولامو حمع کرده بودم برم انوراب گفتی نرو گفتم چشم.گفتم انجابدتربود به فسادکشیده میشدی تنهایی مشکلات.گفت تو ذات منونمیناسی ذات من به نظرتبه فسادکشیده میشه.حداقلش ازجهنم اینجابهتربود.(از صداش خستگیو درد خیلی معلوم بود)گفتم الان چیکار میکنی گفت به توچه(ازاین بتوچه ههازیادمیگفتقبلا البته نه به قصدبی ادبی شوخی)گفتم نامزد کردی گفت اره گفتم خب بده شناسنامتو ببینم .بهونه اورد گفت دست مادرزنمه.دوباره بهش گفتم من که میدونم هنوزگیر جنگ باخانوادتی گفت به توچه علم غیب داری(قربون حرفاش برم غم ازصداش میبارید)انی که نمازمیخون روژه میگرفت خیلی بدشده بود ختی ی لحظه کفرهم گفت خداببخشتش.میگفت از وقتی قسمتوشکوندی ازت متنفرشدم تومسلمون نیستی شایدم از داعشی هاهستی،قبلش اگرکاری میکردی بدم میمد فراموش میکردم یا زود میبخشیدم ولی قسم قرانو زیرپاگذاشتی.از ان وقت دیگه نمیخوامت..میگفت دیگه حرفات ذره ای باورندارم هرکارکردی بخاطرخودت بودنه من اینگه میگی هیچی غذانمیخوری افسرده شدی نمیتونم باورکنم همش دروغ.تو به فکرمن نیستی اره تو لیاقت منوخانوادمونداشتی.خیلی میخواستمت فقط تو بودی ملکه قلیم ولی خودت نابود کردی همه چیزو
    ان موقع که بهت پیشنهادادم بخاطرت حاضرم خانوادموترک کنم یادته ختی چمدونمم بسته بودم ولی تونزاشتی فقط بخاطرخودت.این جهنمی که الان هستم مقصرش کیه.میگفت دیگه نمیخوامت چیکاکنم دست ازسرم برداری ازارم میدی ولم کن.فراموشم کن من پستم نامردم حسابی که رومن بازکردیو ببند اصن بروباکسی دیگه فقط بزار من بحال خودم باشم(میخواد تنهاباشه بیشترخودشونابود کنه)گفتم من ازکجاباورکنم تو نامزدکردی گفت الان عکس حلقمو میفرستم ببینی و عکس حلقه تودستشو فرستاد گفتم جون منوقسم بخور گفت به جون خودت نامزدکردم.گفتم نه تودیگه جون من واست بی ارزش نمیتونم باورکنم عکس شناسنامتوبده...گفت شناسنامم دست مادرزنمه اصن چراباید بهت ثابت کنم گفتم جون ان که ازهمه مهم تره قسم بخور.جون یکی ازعزیزتریناش قسم خورد که نامزد کرده.گفت میدونی بدیت چیه اینگه هرچی راستی میگم فکرمیکنی دروغه گفتم اخه نه عقلم نه دلم هیچ کدوم باورنمیکنه تو بتونی اینقدرنامردبشی گفت حالاکه شدم من بدترین مردم پست تروشیطون ترم نیس(ابنا رو باحالت درموندگی وخستگی میگفت خیلی بیحال بود)ی جاهایی ازذعوا دیگه حرفاش نمیرفت توذهنم فقط گوش میکردم به صداش.خیلی دوست داشتنی بود.کثل دیونه ها بودم یدفعه وقتی میگفت میزازمت بلک لیست میحندیم میگفتم دیونه من هنوزدوست دارم میمیرم برات انم ازخداخواسته بودانگار اروم ترمیشد میگفت ببیت دارم بامهربونی بااحتزام کامل باهات حرف میرنم میگم برو فراموش کن.هرغلطی میکنی بکن اصلا ولی بهم زنگ نزن.اصلا من زن دارم گفتم چندسالشه گفت چهارده واین حرفامشخصات ضاهریشم که مشحصات خودمو میداد حتی وزنشو جز سنش.میگفت دیگه تو دلم جایی نداری.بعد که یکم اروم میشد میگفت چرااینکارومیکنی بزار بحال خودم باشم تو جهنمم.گفتم مامان باباتو سپردم دست خداخودش حق دلموبگیره گفت بهت بدهکارن میشناسنت میشناسیشون من بخشیدمش
    گفتم خیلی نامردی اینوبدون بعد یدفعه گفت جی شدتاچن دیقه پیش بهترین بودم کاش فقط ده تا مثل من پیدامیشد(ی للحظه که گفتم خیلی نامرده بهش برخورد خیلی که گفت فقط کاش ده تامثل من بود ی جورایی که مثلا داره باخانوادش میجنکه)بعد یهوانگارمتوجه شد داره لومیده گفت شاید منظورم این باشه که ده تا درحد من نامرد پیدابشه
    خیلی حرفای دیگه زدیم.یدفعه پنجاهو هفت دیقه کذشت از تماس دومی وگفت بیاد قدیما خدافظیمونوزودبکنیم تاقطع نشده گفتم جرامنومیسوزونی کفت خدافظی کن چون بعدش هیچ وقت نه صداتومیشنوم نه میشنوی چون میری بلک لیست گفتم ععع توکه زن داشتی چطورشماره هام نگه داشتی که قظع شد وبعدش هرچی زنگیدم جواب نداد
    حالا دوستان شما ازحرفهاش چی برداشت کردید
    والا خودمم گیج شدم البته دلتنگی توصداش بود اگرنه ادم ازکسی که متنفزه دوساعت نمیشینه بحرفه
    اخرشم بگه بیادقدیما یاشایذ ده نفزمثل من پیداشه
    از ی طرف میگم هنوزگیرجنگ چون خونشون نبود این آقت شب و خیلی مینالید و هی میگفت جهنمی که هستم
    از ی طرفم قسمی که خورد منو واقعا به شک انداخت.قسم عزیزترین کسشو که ی بچست که خیلیم دوستش داره خورد قسمی که تاحلاتخورده بود خورد وگفت حالاباورمیکنی نامزدکردم حتی جون خودمم قسم خورد و عکس حلقشو فرستاد کرچه ی جورایی معلوم بود حلقه مال خودش نیس اخه حلقه کهنه بود نو نبود
    از ی طرفم میدونم عشق من اصلاوابدا اهل خیانت نیست اگرواقعانامزد کرده باشه شماره منونگه نمیداره و منو تو واتس مسدودم میکرد.
    خیلی ببشترگیج شدم.از ی طرف قسم محکمی که خوردو عکس حلقه دستش.از ی طرفم اینکه خونشون نبود و دوساعت بامن حرف زد اخرشم گفت بیادقدیما وسط حرفسم یهو ی تیکه شوخی انداخت یعنی عصبانی بود ولس توعصبانیت تیکه باحالب گفت.
    بعصی جاها کفری میشدم و میگفتم ازخودموخودت خالم بهم میخورن نامردی پستی وابن حرفا که الان خیلی پشیمونم گفتم جون واقعا لایقش نبود.
    به قول خودس اگر منجلوشونگرفته بودم بره انوراب خداقل انجا بهترازاین جعنم بود
    چیکارکنم،
    به نظرتون واقعانامزدکرده
    گیح شدم والا.
    البته احتمال اینم هست که ایناروبگه ازش متنفرشم سایقشوداره اخه
    ان اولاهم گفت اصن این دوهفته یادت نبودم.
    اینم بگم وقتای عصبانیتش هرچیزی میگفت وخب میدونستم اژدلش نیست که بعدش میفهمیدم فکرم درست بوده

  9. #26
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    همونطور که از قبل هم مشخص بود، دنبال راه فرار از شماست.

    برای اون همه چیز تمام شده.

    بی خود خودت را اذیت نکن.

    کاش خلاصه تر نوشته بودی تا آقایون حوصله شون می شد می خوندن و از طرف یک مرد بهت اطمینان می دادن که این آقا یه ذره هم دلش پیش شما نیست.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  10. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 25 شهریور 93)

  11. #27
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سپاس از بانو شیدا جوابت کامل درسته

    شما کلا اویزونشی نامزد کرده با نه به شما چه ربطی داره چیکارشی سر پیازی یا ته پیازی؟!من نمیدونم شما دخترها چرا اینجوری هستید بابا بشین یکم فکر کن مگه خارج رفتن الکیه یکبار میگه خودمو میکشم یکبار میگه تنها میام بدون خانواده و هزارتا رفتار آن و لحظه ای که میگیره بدون اینکه بشینه واقعا فکر کنه مگه ازدواج کردن الکیه قبول مسولیت یه خانواده مگه به همین راحتی هاست یه زن نیاز داره به یه مردی که بتواند بهش تکیه کنه توی همه شرایط حتی سخت ترین لحظات.
    کاری ندارم نامزد کرده یا نه اگه نامزد کرده که خوشبخت بشه اگرم نکرده برو پی زندگیت گرچه بخودت مربوطه ما حرفمان را میزنیم تصمصم گیری با خود شماست میخوای اینجوری آویزون باشی خوب باش اگه فکر میکنی لیاقتت همینه خوب پس ادامه بده.والا میترسم یکچیزهایی بنویسم زود به شما بربخوره سربسته میگم بهت بیخایل شو.تصمیم گیری با خودته

    بانو رزا گرامی
    سلام عزیزم..خوشحالم که روحیه ات بهتره از حرفات مشخصه...منم میگم بهش زنگ بزن و همه ی حرفای دلت رو بهش بگو... خودت رو خالی کن ولی هدایتش به سمت ازدواج و این کارا نکن ..

    - - - Updated - - -

    حتما بعد از اینکه باهاش تماس گرفتی بیا بگو که چی شد؟ و چی گفتید؟
    شوهر با دوست پسر فرق داره خوب.اگه معلم بودم و شما شاگرد مجبورت میکردم یه دفترچه 100 برگ را پر کنی تا یاد بگیری در اینجور مواقع احساساتی و عجولانه تصمیم نگیری ازدواج خاله بازی نیست شوخی بردار نیست با فیلم های عاشقانه و رمانتیک که یه خرس عروسکی را توی بغلتون میگیرین و میشینین گریه میکنین فرق داره.از هر 4تا ازدواج یکیش طلاقه یکیشم طلاق عاطفی لطفا جدی بگیری و پیشنهاد احساسی در مورد ادامه اینگونه روابط ندید یا برگشت به این روابط دوست پسر اسمش روشه فقط یه دوسته همین و بس

    این بنده خدا رسما داره میگه ازم فاصله بگیر.جالبه برام حتی شما باهاش تماس گرفتید و ایشون به شما زنگ نزده!!برای خودتم ذهن خوانی و پیشگویی نکن لطفا دلتم خوش نکن لحن صداش عوض شده این یعنی دوسم داره!باید پسر باشی تا متوجه بشی معنای حرف زده ایشون چی بوده
    بقول فامیل دور:
    من دیگه حرفی ندارم بزنم
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  12. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    sanjab (سه شنبه 25 شهریور 93), رزا (سه شنبه 25 شهریور 93)

  13. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اسفند 93 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    809
    سطح
    15
    Points: 809, Level: 15
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیداجان خلاصه حرفاش اینه
    خودت مقصری که نزاشتی خانوادمو ترک کنم.شکوندن قسمت بدترین کارب لودکه باعث شد ازت متنفرشم ازت بدم میاد شایدم ازدداعشی هاباشی بروولم ک من نخوامت کیوببینم و بی حرمتی میکرد
    چندبارم قسم جون عزبزتربنشو و منوخوردکه نامزدداره و عکس حلقشم فرستاد
    گرچه میدپنم اگرنامزدداشت محال بود شمارمونکه داره
    این خلاصش عزیزم
    دلش پیش من نیست خب نباشه فکرکده الکیه حالاکه ازم بدش میاد اتفاقابیشتر میرم رومخش تااذیت بشه
    صبروخوبی و مراعاتم تمام شد.وقتی اینقدر بدشده بنده هم بدنمیمش ولی بدی مبکنم بهشون
    گرچه سال پیش ه همین طوراتفاقاباشدت کمتری افتادوهمین حرفا روزد و من بودم که صبوری کردم تااکی بشه.پنج ماه تمام صبوری کردم و تو خودم ریختم.پنج ماه به جون خریدم همه چیزو.
    چی بگم دیگه
    واقعا دیونه شدم رفت

  14. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 فروردین 94 [ 10:51]
    تاریخ عضویت
    1393-5-15
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    839
    سطح
    15
    Points: 839, Level: 15
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    30

    تشکرشده 149 در 55 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم سر سوزن غرور داشته باش انقد خودتو خورد نکن

    جواب خدارو چی میخوای بدی ؟
    بقول یکی از عزیزترین آدمای زندگیم خدا حتی برای یه قطره اشک چشاتم ازت جواب میخواد
    خدایا ما را ببخش به خاطر تمام درهایی که زدیم و هیچکدام خانه تو نبود

  15. 2 کاربر از پست مفید سلیمانی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 شهریور 93), رزا (سه شنبه 25 شهریور 93)

  16. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-4-24
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    309
    سطح
    6
    Points: 309, Level: 6
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 104 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اره برو التماسش کن برو منتشو بکش!!!! خودتو گول نزن خانم ...ول کن این حرفا و این بچه بازیا رو... بزرگ شو

  17. 2 کاربر از پست مفید Alp تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 شهریور 93), sanjab (سه شنبه 25 شهریور 93)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.