به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام بردار گرامي
    من هم تقريبا مشابه شما هستم اما با اين تفاوت كه من ترد شدم به خاطر شرايطم .... اما الان كه شرايطم بهتر شده ....ديگه دلم نميخواد اون طرفمو ببينم ميدوني چرا چون اون حتي حاضر نشد يك كلمه با من حرف بزنه
    اگر اون خانمي كه شما ميگيد كه حتي حاضر نشده با شما حرف بزنه پس چطور اين زود بهش دل بستيد ... مطمئن باشيد اون هم الان داره زندگيشو ميكنه بدون اينكه حتي يك لحظه به شما فكر كنه .پس چرا اين زندگي كه داريد و ميفرماييد خوب مي باشد و در شرايط خوبي هستيد به خاطر اون از بين ميبريد .اگر شما معتقد باشيد ديگر اون براي كس ديگست نه براي شما پس وقت و دلتون براي كسي بزاريد كه براي شما باشه كه حاضر باشه با شما حرف بزنه.. و براي كسي كه شما رو دوست داشته باشه... من هم چند سال از زندگي به فكر كردن به اون شخص گذروندم و ميبينم كه اشتباه كردم هميشه از خودم ميپرسم چرا به اون فكر ميكردم در صورتي كه اون به كس ديگه فكر كرده ....
    من الان ازدواج كردم نميگم زندگي خوبي دارم يا زندگي بد ولي ميبينم اينكه باهاش زندگي ميكنم لياقت داره كه در شرايط خوب با من آشنا شده
    پس اون خانم هم لياقت نداشته( ببخشيد اين گفتم ) كه اين شرايط شما رو ببينه ....پس زندگي الان خودتون به خاطر كسي كه براي كس ديگست تلف نكن.....

    - - - Updated - - -

    شما لياقت بهترين ها رو داريد ...... هميشه اينو به خاطر داشته باشيد

    - - - Updated - - -

    اون حتي حاضر نشده با شما حرف بزنه اونوقت شما داره كامل به اون فكر ميكني.. اصلن چرا حاضر نشده با شما حرف بزنه ..
    خواهش ميكنم والتماس ميكنم خودتون فداي يك چيز پوچ نكنيد. اخه شما جوني مثل شما لايق يك زندگي آروم و يك همسر مهربون .
    اون اگه مهربون و بود حاضر ميشد حرف بزنه پس شايد اصلن شما رو نميخواسته كه حرف نزده يا اصلن در شرف ازدواج بوده و دليلي به حرف زدن نديده..

    چرا آخه چرا ........... الان كه بايد تلافي تمام سختي هاتون رو در بياريد چرا داريد با فكركردن به اون از بين ميبريد ونكن آقاجان نكن اين كارو ...... چشم باز ميكني ميبيني عمر رفته .چطور مقايسه ميكنيد وقتي شما كه اصلن با اون هيچ حرفي نزديد چطور ميدونيد اون چطور بوده كه با مورد هاي الان مقايسه ميكنيد چرا در توهم زندگي ميكنيد چرا فكر ميكني اون توي عرشه بقيه در فرش ..... اشتباه نكن خواهش ميكنم دلم ميسوزه براي شما كه با اين همه سختي حاضر نيستي به راحتي و آرامش برسي و زندگيتون سرو سامان بگيره .....
    خدا كمك كن كه بهتونه فراموش كنه خدا كمك كن كه بره جلو و طعم زندگي خوب رو بچشه خدا كمك كن كه تلف نشده ......

  2. کاربر روبرو از پست مفید tanhai تشکرکرده است .

    ammin (یکشنبه 09 شهریور 93)

  3. #12
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,963
    امتیاز
    33,192
    سطح
    100
    Points: 33,192, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,385

    تشکرشده 6,356 در 1,788 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شب تاریک...

    فضای دانشگاه...

    حرفهای نابی که توی یک سینه ی پرازشوربرای گفتن و وخلق عالیترین لحظات داره بی تابی میکنه، ...

    وجواب محکم وکمی بدون درک اون خانم...


    کافیه تایه دفعه تو دل یک پسرجوان روخالی کنه=نتیجه میشه: احساس حقارت +احساس حسرت+احساس از دست دادن. تو یه لحظه از درون شکستی فروریختی و همزمان

    اون لحظه...

    اون ثانیه ...

    واون تصویر

    دربالاترین سطح خودش به شکل مغرورانه وباشکوهی جلوچشمات ثبت شدو هرروز داره تکرارمیشه. ..

    اما اون روی سکه این اتفاق، نقطه ضعفت روبهت نشون داد..نشون داد هنوز پرنیستی،هنوز داستانهای عشقهای ایده آل درکتابها رو روی ورقهای نازک وسفید دیدی،ولی داستان عشق روباید روی کتیبه واقعی زندگی به صورت حک شده ببینی.کتیبه ی زبری که قلم وتیشه خورده هروقت دست میکشی روش داره بازبان بی زبانی فریادمیکشه من یک دفعه خلق نشدم من به مرور زمان ایجاد شدم من ایده آل ازپیش تعیین نشده نبودم که یک لحظه فقط خاطرم زیباباشه وباوصال عمرم به پایان برسه.. اونوقت باتمام وجود حس میکنی ولمس میکنی که تو مو می بینی وزندگی پیچش مو.کتیبه عشق ،خیال ورویای دست نیافتنی وفانتزی نیست جنسش ازخاک وافتادگیه بوی خاک میده بوی واقعیت میده. درکنارش احساس آرامش میکنی..


    .من بهت پیشنهادمیکنم نگاهت وبستر دیدت رو واقعی کن شخصیت خودتو بشناس که مناسب زندگی باچه شخصیتی هستی معیارهات چیه ،میخای قبل ازعقد وتعهد عاشق بشی وبه هرقیمتی زندگی کنی یامیخوای اول عاقلانه انتخاب کنی وباتقدیم حلقه ی پیمان عشق رو شروع کنی؟ اگه نگاهت به انتخاب وازدواج منطقی ترشد خود به خود یاد اون دخترهم فراموش میشه


    اگه یه مدت توی این بخش مهمان همدردی باشی کمک زیادی به خودت کردی.........


    :معیارهای ازدواج
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : یکشنبه 09 شهریور 93 در ساعت 17:29

  4. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    hello (یکشنبه 09 شهریور 93), mercury (سه شنبه 11 شهریور 93), yasi_20 (جمعه 14 شهریور 93)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 شهریور 94 [ 01:07]
    تاریخ عضویت
    1389-7-18
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    9,759
    سطح
    66
    Points: 9,759, Level: 66
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 291
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 64 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فکر می کنم مسئله ایشون اون شخص خاص (خانمی که ازشون صحبت کردن) نباشه.
    من فکر می کنم ایشون دلشون به اون احساس خودشون تنگ میشه و این باعث میشه که موقعیت های شاید حتی بسیار بهتری که ممکنه در دو قدمی ایشون وجود داشته باشن رو ندیده بگیرن.

    یادمه در نوجوانی با چه اشتیاقی شعرهای عاشقانه رو می خوندم (شعرهای فروغ، حافظ، ه. ا. سایه، ...) دلیلش هم این بود که با مفاهیمی که برام تازگی و به طبع هیجان داشتن آشنا می شدم در این کتب.
    ولی خوب چند سالی میشه که به دلیل مشغله و شاید به اقتضای بالاتر رفتن سن دیگه از اون کتابها و شعرها و رمانها دور شدم ولی گاهی خیلی هوس می کنم که با خوندن اشعار فروغ همون لذتی رو احساس کنم که اون موقع حس می کردم، می بینید که شعرها همون شعرها هستن ولی چون من عوض شدم الآن دیگه از اون اشعار اون لذت که در نوجوونی می بردم رو نمی برم.
    ولی تمام این حرفا دلیل بر این نمی شه که بگم اون دوران بهتر بود، الآن بهتره چون می فهمم که خیلی احساساتی که در گذشته تجربه می کردم، پوست بودن مغز نبودن.

    در ضمن به نظرم اون خانم هم با توجه به اینکه نامزد بودن خوب طبیعی بوده که نخوان با مرد دیگه ای وارد رابطه بشن، خود این آقا هم اگه زمانی نامزد داشته باشن صد در صد دوست ندارن نامزدشون با شخص دیگه ای وارد رابطه بشن. ولی خوب اون خانم می تونست همون موقع خیلی منطقی بگه که آقا عذر می خوام، من نامزد دارم، یعنی کافی بود دلیل رو عنوان می کرد، این طوری این تأثیر بد رو در این آقا نمی گذاشت.

    به شما هم پیشنهاد می کنم ذهن و روحتون رو یه رفرشی کنید و بدونید که واقعاً اون احساس چیزی نبوده که به خاطرش فرصتهای زیبای زندگی رو بخواهید از دست بدید.
    زیباست در باران تازه شدن ها
    رقص گلها در آغوش چمن ها

  6. کاربر روبرو از پست مفید hello تشکرکرده است .

    yasi_20 (جمعه 14 شهریور 93)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 دی 94 [ 02:04]
    تاریخ عضویت
    1392-10-14
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,693
    سطح
    23
    Points: 1,693, Level: 23
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستش خواهرم که همون اواخر رفتن با اون خانم صحبت کردن ایشون گفته بود که به من علاقه ای نداشته ولی باز گفته بود چرا فلانی زودتر نیومده صحبت کنه چرا این چند سال ذهن خودشو مشغول کرده . والا نمیدونم بعضی وقتا شده بود که به من زل میزد وقتی هم که من نگاش میکردم سرشو می انداخت پایین شاید همش توهمات خودم بود اون شبی هم که رفتم باهاش حرف بزنم در واقع میخواستم یک قرار ملاقات باهاشون بزارم چون اون موقع شب اصلا وقت مناسبی واسه حرف زدن نبود ولی ایشون اصرار داشتن که من همون موقع حرفمو بزنم ولی وقتی اصرار منو دید گفت ترجیح میده که هیچوقت نگم اخرین روز دوران دانشگاه هم سر جلسه امتحان بیشتر از چند دقیقه بهم زل زده بود ولی چون از دستش خیلی ناراحت بودم زیاد جواب نگاشو ندادم ارزو بود یه بار حرف دلمو بهش بگم . راستش میترسم وارد یه رابطه عاطفی دیگه بشم میترسم دوباره دلم بشکنه غرورم بشکنه بدجوری زخم خوردم تا دو سال بعد از دانشگاه از وضع روحیم خوب نبود جالبه بدونید دو سال بعد از دانشگاه تو دوران خدمت سربازیم که 500 کیلومتر دورتر از دانشگاهم بود یه روز که با لباس خدمت رفتم بیرون پادگان دوباره اون خانمو تو یه مغازه موبایل فروشی دیدم حسابی شوکه شدم خلاصه حکایت غریبیه ......

  8. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 تیر 00 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    217
    امتیاز
    10,303
    سطح
    67
    Points: 10,303, Level: 67
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    388

    تشکرشده 576 در 165 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام
    دوست گرامی به خاطر مردانگیتون تبریک میگم.امیدوارم پیروز باشید
    شما از احساستون به یه فرد خاص میگین.اینکه از ذهنتون علی رغم گذشت زمان بیرون نمیره.اجازه بدین که منم بگم.من سال های پیش زمانی که دانشجو بودم به کسی دل سپردم.اونم منو دوست داشت و این ابراز علاقه ش احساسمو تشدید می کرد.خلاصه شرایطی پیش اومد که نشد.اون موقع ها احساس می کردم رمقی برای زندگی ندارم.اینکه هیچ کسی رو نمیپذیرم.اینکه دنیایی ندارم و شدیدا افسرده شده بودم.باورتون نمیشه از خواستگار هایی که بهم معرفی میشدن متنفر بودم،فک میکردم اینجا جای کسی دیگه نیست.
    سال ها گذشت،2 یا 3 سال من این احساس وحشتناکو داشتم که یواش یواش کمتر شد.تا اینکه یه مورد مناسب به خواستگاریم اومد.مث بقیه اونم نمیخواستم.وقتی گفت من 2هفته دیگه تماس میگیرم برای جواب اولیه با خودم میگفتم که ای خدا میشه این 2 هفته نرسه.دوسش نداشتم اما منطقم نمیزاشت که ردش کنم.حرف زدم باهاش.صادقانه و بدون اینکه غباری روی قلبم بزارم.باهام کاری کرد که هیچ کس قبلش نکرده بود.الان من با اون آقا نامزدم.با بند بند سلولای وجودم دوسش دارم.و اینکه به خودم بارها بابت احساس پوچی که اسمش رو عشق گذاشته بودم توی رابطه ی قبلی میخندم.
    شما خودتونو توی حصاری زندانی کردین.عشق چیزی جز تعریف ما و تلقین ما نیست.بدون جانبداری صحبت کنید با بقیه.مطمئن باشید که توانا خواهید بود 100 برابر احساس قبلی شاد باشید و عشق بورزید
    شاد باشید و خوشبخت

  9. 2 کاربر از پست مفید hanie_66 تشکرکرده اند .

    fariba s (چهارشنبه 26 شهریور 93), hello (دوشنبه 10 شهریور 93)

  10. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array
    دوست دارم اخرین پست امروزم رو خرج تاپیک شما کنم امیدوار عزیز.
    گاهی وقت ها میگم مردونگی مرده دیگه گذاشت دوران ناب قدیم ها که داداشها برا خواهرهاشون هرکاری میکردن و خانواده برای پسرها دیگه اولویت اول نیست ولی وقتی داداشم رو میدیدم که به خاطر اینکه حواسش به ما باشه یک ماه با نامزدش بدون اطلاع ما دعوا کرد تا طرفش راضی بشه بیاد طبقه پایین زندگی کنه و داداشم به ما دم نزد و گفت خوده نامزدش اینجور میخواد.وقتی مادرم نیست بارها میاد بالا تا از ما بپرسه چیزی لازم داریم یا نه.وقتی میبینه ناراحتیم و بدون دونستن دلیلش دلداریمون میده و وقتی کسی اسم مارو میاره برای خواستگاری میره امار طرف رو در میاره تا مبادا ما شکست بخوریم.اون وقتهاست از افکار خودم خجالت میکشم و از دست خودم ناراحت. الان که تاپیک شما رو دیدم فهمیدم هستند برادرهایی مثل برادر من که به خاطر خانوادشون جون میدن هزاران بار درود بر شما.هزاران بار دعای خیر مادرها برشما از خدا با تمام وجودم و توانم میخوام خودش با شیوه ی خودش راه نجاتتون از این افکار رو نشونتون بده و فردی رو وارد زندگیتون کنه که پاداش تمام رنج گذشتتون رو بهتون تو همین دنیا بده.از ته قلبم یقین دارم که بهترین فرد قسمت شما خواهد شد و شما زندگی سراسر خوشبختی و ارامش رو تجربه خواهید کرد.
    شما نمونه اید مطمئن باشید خدا به حرمت دعاهای مادرتون و خواهراتونم که شده خودش مشکل شما رو رفع میکنه.
    هزاران هزار درود بر شما

  11. کاربر روبرو از پست مفید setareh 1390 تشکرکرده است .

    fariba s (چهارشنبه 26 شهریور 93)

  12. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 مهر 93 [ 01:28]
    تاریخ عضویت
    1393-7-06
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    2
    سطح
    1
    Points: 2, Level: 1
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز شما تجربه خیلی تلخی داشتین چون خیلی از ناگفته هاتون تو دلتون مونده و یه جایه باید خالی میشده که نشده امیدوارم زودتر بتونید با این موضوع کنار


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درخواست طلاق دادم ولی مادر شوهرم پیش همه دروغ میگه وآبرومو پیش همه میبره چکار کنم؟
    توسط یاصاحب زمان ادرکنی در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 آذر 95, 11:16
  2. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 بهمن 93, 00:46
  3. قبول کردن پیشنهاد خوابیدن پیش هم در دوران نامزدی بدون هیچ محرمیتی !!!
    توسط tanhaei در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: یکشنبه 31 شهریور 92, 06:04
  4. پیامدهای روابط افراطی دختر و پسر پیش از ازدواج؟
    توسط keyvan در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 بهمن 87, 19:02

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.