سعي كنين به نكات منفيش فكر كنين، اخلاق يا حرفاي بدش
اينجوري علاقه جاشو به نفرت ميده.
- - - Updated - - -
سعي كنين به نكات منفيش فكر كنين، اخلاق يا حرفاي بدش
اينجوري علاقه جاشو به نفرت ميده.
تشکرشده 223 در 103 پست
سعي كنين به نكات منفيش فكر كنين، اخلاق يا حرفاي بدش
اينجوري علاقه جاشو به نفرت ميده.
- - - Updated - - -
سعي كنين به نكات منفيش فكر كنين، اخلاق يا حرفاي بدش
اينجوري علاقه جاشو به نفرت ميده.
تشکرشده 215 در 103 پست
مرسی
نمیخوام بگم فرشته بود اما واقعا خوب بود شبیه خودم بود-رو حساب غرورم نذارید اینو گفتم که نگید چیزی که خودت نداری رو میخوای تو یکی دیگه پیدا کنی و این عشق نیست و از این حرفا- فقط حاضر نشد در قلبش رو بروم باز کنه من نمیتونم به این خاطر اونو گناه کار بدونم و ازش متنفر بشم واقعا منطقی نیست
تشکرشده 4 در 3 پست
کاملا درکتون میکنم ولی این حالت کاملا طبیعیه دوست منم روزای اول حالش خوب بود ولی کم کم مثل شما شد ولی ناامید نبود و ب کارایی ک واسه فراموش کردن اونطرف لازم بود ادامه داد بحران سختی رو دارین طی میکنین ولی ایشالا ب زودی میتونین فراموش کنین راستی چندسالتونه و اونطرف چطور؟
تشکرشده 6 در 3 پست
سلام دوست عزیز
بعضی وقتا آدم وقتی یه گرفتاری براش پیش میاد انقدر فکرشو درگیر می کنه که سردرگم میشه و فکرش بی نهایت خسته میشه. دلش می خواد استراحت کنه یا کلی سوال میاد تو سرش که چراااااا
به نظر منم دیگه بهش فکر نکنید، الآن اگه همه چیو تموم شده بدونید شما بردید اما اگه بازم برید سراغش غرورتونم شکسته میشه و میشه دو تا مشکل (دل شکستگی و غرور شکستگی )
فقط لطفا انقد فکرتونو درگیر نکنید که سردرگمی باعث بشه مشکلتونو پیچیده تر کنید و مشکل رو مشکل بیاد. هیچ اقدامی نکنید. صبر کنید تا آروم بشید
حتی اینکه یکی دیگه رو تو این خستگی ذهن و روان وارد زندگیتون کنید یعنی مشکل رو مشکل.
مشکل برای همه هست خب بخشی از زندگی عادیه دیگه چرا انقد براش فلسفه می بافید! خدا هم شما رو از عشق زمینی منع نمی کنه بالاخره انشالله به عشق واقعیتون می رسید. صاف و ساده خدا میخواد شما قوی بشید و یاد بگیرید چطور با مشکلات مقابله کنید همین
تا وقتی یاد نگیریم چطوری با یه مشکل باید مقابله کنیم همش برامون تکرار میشن. پس زودتر یاد بگیریم تا از یه سیکل خسته کننده خارج بشیم... اونوقت سیکل یه مشکل جدید شروع میشه. حداقل یه تنوعی هست
تشکرشده 215 در 103 پست
یسنا 2بهرحال همونطور که قبلا گفتم چاره ای جز ادامه دادن شرایط فعلی ندارم هرکار دیگه ای بکنم فقط دردم شدیدتر میشه.در مورد سوالتون میشه بپرسم خودتون چی فکر میکنین؟لیموترشمرسی بابت پاسخمن یه گوشه ننشستم فکر کنم بهش. درد هست که از درون آتیشم میزنه بدون اینکه به چیزی فکر کنم.این واسه من مشکل نیستمشکل یعنی بی پولی،بیکاری،بیماری،از دست دادن عزیزان،افسردگی و... که من هم با این قبیل مشکلات دستو پنجه نرم میکنم فکر نکنید همه چیم ردیفه فقط این یکی مونده این که همه چیزتو حتی امیدتو از دست بدی مشکل نیست بدتر از هزاربار مردنهمنظورتون رو نفهمیدم یعنی چی روش مقابله باهاش رو یادبگیرم؟من که قبلی ها رو فراموش کردم همه چیز رو برنامه داشت پیش میرفت دوباره واسه چی تکرار شد؟"امید دارویی هست که درد را شفا نمی دهد ، اما درد را قابل تحمل می کند"این جمله رو بالای سایت دیدم امید تنها چیزی هست که بهش نیاز دارم ولی ندارم.امید به آینده
تشکرشده 43 در 17 پست
سلام
این تاپیک رو نزدم که مشکلم رو مطرح کنم و از این حرفا
زدم که بگم خیلی بی معرفید آی اونایی که تو تاپیکاتون میزنید فکرکنم دیگه پسری نیست که با دختری دوست نبوده باشه یا حالا تصورات بالعکسی که تو ذهن عده ای هست،میخوام بگم این عده دارن زود قضاوت میکنن هنوزم آدمای درست هستن چشم بصیرت میخواد دیدنشون نه چشم ظاهری که آلوده به صدتا گناهه که فقط تصوراتی رو تو طرف ایجاد میکنه که همه مثل خودشن.
والسلام.
تیام (پنجشنبه 06 شهریور 93)
تشکرشده 757 در 256 پست
کیارش خان سلام.
تحصیلاتتون و شغلتون رو بگید لطفا. من فکر میکنم زیر 20 سال باید باشی.
اون خانوم چند سالشه و تحصیلاتش چیه؟
شما از این خانم پرسیدی که چرا بهت نه گفته؟ دلیلشو میشه بگی.
چرا از اول باهاش دوست شدی؟ نحوه ی آشناییتون چه طور بود؟
خبر داری معیارهای ازدواج دوستت چی بوده؟ چند درصد از معیارهای ازدواج رو که فکر میکنی یه خانوم میتونه داشته باشه رو تو خودت ایجاد کردی؟
در مورد عشق قبلیت چند سالت بود عاشق شدی؟
خانواده ات مخصوصا مادرت نظرش در مورد ازدواج تو چیه و آیا اونها هم خبر داشتن از عشقت یا دوستیت؟
تشکرشده 215 در 103 پست
سلام خانوم تیام
ممنون بابت پاسخ دادن
آره هجده هستم از اول نگفتم و دلیلش هم این بود که همه ذهنشون به قضیه احساسات این سنین معطوف میشد و حالا هرچی من میگفتم اینطور نیست کسی توجه نمیکرد.
دوست نبودم باهاش تا حالا با هیچ دختری دوست نبودم از این به بعدم احتمالا نخواهم بود چون قبول ندارم دوستی رو.
قصدم ازدواج بود اما سه سال بزرگتر بود و یه داداش هم سن من هم داشت و اینطور که میگفت نمیتونه با کسی که هم سن داداشش هست ازدواج کنه و گرنه قبلا یه صحبتی تو این خصوص داشتیم و ظاهرا مشکل دیگه نبود غیر از این و مسئله دیگه اینکه از نظر دارایی تقریبا ده برابر ما بودن و اگه فقط مورد اول بود میتونستم نظرشو عوض کنم اما این مسئله مالی باعث شده بود خودم سست بشم ظاهرا اینطور که میگفت خودش با مسئله مالی مشکلی نداشت اما من که آینده رو میدیدم سست میشدم.
خوب هر دختری معیار هاش فرق میکنه اما فکر میکنم مهمترین معیار مشترکشون مرد بودن طرف مقابل هست درست میگم؟
تیام (پنجشنبه 06 شهریور 93)
تشکرشده 757 در 256 پست
اشکال نداره که 18 سالته. همه ی ما تجربه ی عشق های زیر 18 سال رو داریم. البته من الان فکر میکنم اسمش عشق نبوده شاید احتیاج به دوست داشتن دیگران و اینکه یکی هم ما رو
دوست داشته باشه. به هر حال همه ی ما انسان هستیم . در مورد خیلی ها که من میشناسم این جوری بود.
خیلی خوبه که دوست نداری با دختری دوست بشی. و امیدوارم همین روندو تو آینده ادامه بدی.
در این صورت شما عاشق یه دختر 21 ساله شدی. جالبه که تونستی بهش پیشنهاد بدی.
خیلی دوست دارم نظر تو رو در مورد مرد بودن یک آقا پسر بدونم. مثلا اگه خودت خواهر داشته باشی و اون چند خواستگار داشته باشه و مسئولیت ازدواج خواهرت با تو باشه یعنی هر چی
تو انتخاب کنی همونه. چه ویژگی هایی رو تو این خواستگارا بررسی میکنی که باعث بشه حاضر بشی که خواهرت نزدیک به 60 یا 70 سال با اون آقا زندگی کنه و بچه دار بشه
و مثل مادر تو بشه و عمرش رو پای اون پسر بذاره ؟ تو با این دید یک مرد خوب رو انتخاب بکن که دست خواهرتو بگیره و ببره و خواهرت هیچ وقت دیگه قرار نیست به خانواده ی
شما برگرده و فقط همین یکباره که حق انتخاب دارین. بهم بگو دوست داری بچه های خواهرت تو چه شرایطی بزرگ بشن.
من منتظر جوابت هستم. سعی کن کاملا بهش فکر کنی و جوابمو بدی.
ویرایش توسط تیام : پنجشنبه 06 شهریور 93 در ساعت 23:48
کیارش۲ (جمعه 07 شهریور 93)
تشکرشده 215 در 103 پست
له میدونم اشکال نداره که هجده سالمه ولی همین ذهنیتی که ایجاد شد در شما رو دوست ندارم.
حدود سه چهار ساله که اینجا هستم و مقالات زیادی خوندم درباره عشق و با افراد زیادی حتی تا خود مدیر هم صحبت کردم در این رابطه.فکر میکنم بعد از اینهمه سال و اینکه زندگیم رو تقریبا پای عشق گذاشتم صلاحیت بیشتری نسبت به یک روانشناس در مورد نظریه صادر کردن در مورد عشق داشته باشم.
اصولا روانشناسا به احساسات بین زن و شوهر و تلاش برای ساختن زندگی بهتر و همراه هم بودن برای حل مشکلات عشق میگن.البته این خیلی خوبه و عشق هم هست ولی اساس اون عشق معروف تو ادبیات ما نرسیدن هست از نظر من.یعنی اینکه خیلی راحت به هم نرسن براش تلاش کنن و استرس نرسیدن داشته باشن.
ولی اگه احیانا منظورتون این بود که من شرایط رو در نظر نگرفتم و احساسی تصمیم گرفتم خیر اینطور نبود کلی بررسی کردم بعد پیشنهاد دادم.
میشه بپرسم چرا واستون جالب بوده که بهش پیشنهاد دادم؟
اتفاقا خواهر هم دارم 23 سالشه و خودش عاقله به من نیازی نداره :دی حالا جدای از مسئله تفاهم و اینا اگه من بخوام رهبری کنم سه تا معیار دارم.اول اینکه مسئولیت پذیر باشه دوم آدم خوبی باشه و سوم واقعا دوستش داشته باشه و احساس زودگذر نباشه.
در مورد دوم ازم توضیح نخواین لطفا چون معلوم میشه دیگه گفتنی نیست.
کسی که خوب باشه حتی اگه به کسی علاقه نداشته باشه بهش بدی نمیکنه حالا اگه علاقه هم باشه زندگی رو براش بهشت میکنه.
در مورد مرد بودن.
یک پسر برای اینکه بخواد مرد بشه اولا باید از دنیای زن ها و دختر ها جدا بشه رو پای خودش واسته ترسو نباشه به همسرش بتونه حس امنیت بده تو یه برهه زمانی از زندگیش تنها بوده باشه.تنهای تنهای تنها.یعنی فقط خودش و خدای خودش
تیام (جمعه 07 شهریور 93)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)