به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15
  1. #11
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها
    اینجور ایده آل گرایی دقیقا مقتضای سنت هست کاملا حرفات رو درک میکنم. خودمم دقیقا یه روزایی همینجوری فکر می کردم.

    نکته اول: اینکه امروز شما تصمیم بگیری ازدواج کنی معنیش این نیست که مثلا 3 ماه دیگه سر سفره عقد نشستی و با فرد ایده آلت ازدواج می کنی. ممکنه تا 4 سال دیگه هم همچنان مجرد باشی و فردی با شرایط منطبق با شما سر راهت قرار نگیره.

    درسته اما وقتی تصمیم میگیریم ،مدت آشنایی که شروع میشه!! فقط زیر یک سقف نمیریم و تاحدودی وظایفا و مسولیت ها نسبت بهم محدود تره! ولی درکل آشناییت ها شروع میشه و اینجاست که اخلاقیات حرف اول و میزنه!

    نکته دوم: وقتی عادت به تنهایی و درون گرایی داری تا وقتی که کسی تو زندگیت نیست چطور می خوای این عادت رو برطرف کنی و خودت رو محک بزنی که عاداتت برطرف شده. ببین یه ورزشکار کی می تونه ادا کنه که سطحش رو پیشرفت داده؟ وقتی که تو تمریناش دقیقا تو شرایط مسابقه قرار بگیره.

    تو مسابقات همیشه آدم ها برنده نمیشن، گاهی بازنده میشن!!
    اگه من تو زندگیم بازنده بشم چی؟
    میتونم این مسابقه و فعلا با دوستام و اشنایانم شروع کنم.


    زندگی زناشویی و کلا زندگی همیشه حالت پویا داره. یعنی هیچ وقت به اون مرحله نمی رسی که هیچ مساله ای واسه حل کردن نداشته باشی و پات رو بندازی رو پات و بری دنبال خوشی. همیشه یه چالش وجود داره که باید یادبگیری به صورت آنلاین (یعنی همزمان که موتور زندگی روشنه، پره ها داره می چرخه باید دستت رو ببری تو موتور و ایرادش رو برطرف کنی) حلش کنی.


    میدونم زندگی پر از مشکله ، و هیچوقت تمام نمیشن وهمیشه فقط شکلاشونه که عوض میشه.
    اما من میخواستم مشکلات در حال حاضرم و حل کنم!
    در مورد آینده فعلا کاری از دستم برنمیاد.
    چون هنوز نمیدونم چه مشکلاتی سر راهم قرار میگیره!
    درسته که ما از آینده خبر نداریم ولی دلیلی وجود نداره که فرصت های حال رو بسوزنیم به امید آینده، قبول داری؟

    بله حرفاتون کاملا منطقیه !

    شایدم من دارم کلا بهانه گیری میکنم!

    حس ترس عجیبی و استرس از ازدواج و انتخاب کردن دارم ، متاسفانه ترسم هم خیلی زیاده! مثلا همین امروز یه خواستگار داشتم تماس گرفته بودن، ندیده و نشناخته الکی شروع کردم به بهانه گرفتن! که فقط مامانم قبول نکنن!!


    خودمم یجوراایی حس میکننم که حرفام بهانه اس، مامانمم اینارو میدونن، اما من احساس کردم بعد از یکی دوسال دیگه شاید حس نیاز و میل به ازدواج در من قوی تر از ترسام و استراس هام بشه!
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 29 مرداد 93 در ساعت 02:28

  2. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    صبا_2009 (چهارشنبه 29 مرداد 93)

  3. #12
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    سلام جناب فدایی یار.

    ضمن تشکر از راهنماییتون، باید بگم، اتفاقا مادر من قبلا اصلا تو فکر ازدواج من نبودن، خانواده من از جمله پدر و مادرم بیشتر دوست داشتن ما درس بخونیم و فقط بفکر پیشرفت و موفقیت در درس و دانشگاه باشیم.

    اما خاله من معتقدن دختر باید تا 22 ، 23 سال حتما زودتر ازدواج کنه! اگه دلیل درس و ارشد و دکتری بیاری از نظرشون اینها فقط بهانه اس، خاله امم از دوسال پیش که این حرفارو به مادرم میگن، حالا مادرم اوایل زیاد تحت تاثیر قرار نگرفتن،
    اما مامانم چند تا دوست قدیمی داشتن،که چند سالی بود از هم بیخبر بودن، بعد یبار دوستانشون منو تو مراسمی دیدن. از اونموقع هروقت مامانم وتو دور همی های هم میبینن حرف ازدواج من به میون میاد. میگن درس همیشه هست باید زودتر بفکر ازدواجش باشین، اونها همه دختر هاشون تو همین سن و سالا دیگه ازدواج کردن. برای همین انگار مادرم تحت فشار قرار گرفتن و از این بعد تصمیم گرفتن خواستگار رد نکنن!

    اتفاقا از اون موقع به بعد معرفی شدنم هم بیشتر شد.جالبه بعضی از معرف هارو ما اصلا نمیشناسیم!!!!! ( طوریکه در حال حاضر انگار مامان و بابام بعضی وقتا از اصرار این افراد ناآشنا بیشتر به شک میوفتن! !! اجازه حضور میدن تا فقط ببینن کی بوده که معرفی کردنشون!!!)

    من دوست ندارم مادرم و ناراحت کنم، برای همین نمیتونم زیاد تحت فشارشون بذارم.
    از یطرفم تو تمام زندگیم مامانم همیشه پشتم بودن و خیلی زحمت برامون کشیدن مامانم تو تمام مراحل زندگیشون خیلی ازخودگذشتگی داشتن.

    برای همین من میخواستم یه راهی بهم پیشنهاد بدین که خیلی آروم و بدونی که ناراحت و دلخورشون کنم به خواسته ام برسم. مثلا چی بهشون بگم با چه جملاتی که هم تاثیر گذار باشه هم ناراحت کننده نباشه.


    بعدش که قرار نیست هر روز خواستگار بیاد خب فوقش هم اومد بیاد شما یه صحبتی می کنید و یه تجربه ای هم میشه..حتما تا شما از طرف خوشتون نیاد که بقیه نمیگند به زور ازدواج بشه .و.. شما کافیه بگید از طرف خوشتون نیومده و دیگه به بار دوم هم کار کشیده نمیشه..این طوری این حساسیت ها هم کم میشه .. و دیدگاه بقیه هم هخود به خود عوض میشه..وقتی بقیه میبینند داره براتون خواستگار میاد..

    اما یه ریزه کاری این وسط میمونه ..اگه همین الان شما به دفعه بگید خواستگار بیاد و.. من حس میکنم این حس به مامانتون و.. القا میشه اهان پس این دختره ما واقعا قصد ازدواج ندشات و با اصرار های ما به حقیقت پی برد و.. این طوری باز ممکنه برای شما بدتر بشه..اینو خودتون از پسش بر بیاد که طوری این روند رو انجام بدید که در نهایت شما برنده باشید..
    نمیشه که، میدونین سر هرکدوم چقدر به من آسیب میزنه؟ ؟
    از یطرف حس نیازم قوی نیست!که بخواد برام منبع انرژی باشه.
    از یطرف هم اینجور موقعیت ها برام خیلی استرس زاست.
    هر کسی که میاد و باید بشینی روش فکر کنی، ذهنت مشغول میشه تا چند وقت که مراسمات طول میکشه، بعدشم که همش فکرم درگیر و مشغول میشه.

    خرید که نمیخوام برم! !!حتی تو خرید کردن هم اول و بعدش هردو فکر آدم و مشغول میکنه، بعد شما انتظار دارین، هر خواستگار که میاد من براحتی فراموشش کنم.انگار نه انگار! !!! بدونیکه برنامه های زندگیمو مختل کنه!!!!

    درمورد پارگراف دومتون میشه بیشتر توضیح بدین؟ همینکارو که میگین چطوری انجامش بدم؟


    از کجا معلوم دو سال بعد که فرصت ها رو از دست دادید (نه به این معنی بود که الزاما خواستگراای بهتری نداشته باشید) بعدش به این نتیجه برسید که اشتباه فکر می کردید !!
    میشه بیشتر توضیح بدین؟ چیو اشتباه میکردم؟؟
    اینکه بخودم فرصت بدم، تا ایراداتی که فکر میکنم و رفع کنم بعد ازدواج کنم و ممکنه دوسال بعد فکر کنم که اشتباه میکردم که بخودم فرصت دادم تا آمادگی بیشتری کسب کنم؟
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 29 مرداد 93 در ساعت 14:42

  4. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    فدایی یار (چهارشنبه 29 مرداد 93)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    با توجه به حرف هایی که نوشتی به نظر من بهتره یه مدت زمان کوتاهی رو واسه مادرتون مشخص کنید، مثلا سه ماه یا 6 ماه، بگید اگه کسی هم زنگ زد به یه بهونه ای موضوع رو موکول کنند به چند وقت دیگه. سعی کن با مامانت راحت باشی. وقتی بتونی راحت مساله ت رو به ایشون بگی احتمالا ایشون هم یه مدت از صرافت ازدواجتون بیافته و یه فرصت واستون فراهم کنه. فقط این مدت رو طولانی نکن یکی دو سال خیلی زیاده.

  6. 2 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    دختر بیخیال (پنجشنبه 30 مرداد 93), رزا (پنجشنبه 30 مرداد 93)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام عزیزم....میدونم که خیلی بده آدم استرس برای تصمیماتش داشته باشه..میدونی اکثر پدرمادرها دوست دارن بچه هاشون زودتر سر و سامون بگیرن...شما به مادرتون بگید که من اونقدری سنم زیادنشده که نگران باشید که از وقت ازدواجم داره میگذره و من هنوز خیلی فرصت برای پیشرفت تو زندگیم دارم که قطعا میتونه باعث بشه انتخاب بهتری داشته باشم ازدواج مسئولیت سنگینیه که من الان آمادگیش رو ندارم.... در نهایت شما خودت تصمیم گیرنده اصلی هستی و بجز شما کسی نمیتونه بجاتون بله بگه...بعد از یه مدت که مادرتون ببینند شما مشتاق نیستی دیگه خیلی هم اصرار نمیکنن.....میدونم که ازدواج الان هدف اصلیت نیست ولی منکه به شخصه اگرجای شما بودم و یه کیس خوب برام پیدا میشد ازدواج میکردم تو این دوره زمونه آدم خوب واقعا کم پیدا میشه اصلا معلوم نیست این خواستگار خوبی که امروزهست فردا هم باشه آجی...من خودم دوستای زیادی دارم که الان که یکم سنشون بالا رفته میگن که پشیمونیم چرا موقعیت هامون رو ردکردیم تازه سخت گیرتر هم شدن

  8. کاربر روبرو از پست مفید رزا تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (پنجشنبه 30 مرداد 93)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام خانم دختر بی خیال.قبل از هر چیز بگم من یه سری چیز ها رو با اون فرض قبلی گفتم اما وقتی گفتید دلیل اصلی اتفاقات اخیر چی هستش و..

    اولا بهتون تبریک میگم بابت داشتن چنین مادری.قدرشو حتما که میدونید انشالله خدا همیشه حفظشون کنه براتون در صحت و سلامتی کامل.

    چرا بخوان مامانتون ناراحت بشند...راستش من هنوزم میگم تغییر رفتارهای شما به سمت بهتر شدن هیچ منافاتی با ازدواجتون به نظر نمیاد داشته باشه...با این حال میتونید به مامانتون مثلا به شوخی بگید قربونت بشم میترسی روی دستت تا اخر عمر بمونم نه این طور نمیشه :)) ..باید از خداشون هم باشه و..

    اگه براتون خواستگار میاد شرایط این طوری میشه که گفتید خب پس بهتره خواستگار نیاد تا وقتی که شما دیدگاهتون رو عوض کنید...

    بابت ریزه کاری گفتم من با این فرض گفتم که مامانتون اولش اصرار داشتند که شما گفتید دلیل اصلیش چی بود و.. ولی برای این که سوالتون بی پاسخ نمونه مثال میزنم...مثلا منظورم این بود یه روز مامانتون دارند حرف از ازدواج و اومدن خواستگار میگند و.. به مامانتون میگفتید مامان دلیل این همه اصرار چیه واقعا ترس اصلی شما چی هستش ؟ حرف مردم..این که خدایی ناکرده سال های بعد خواستگار کم تری برام بیاد یا چی ؟؟ بعدش که مثلا مامانتون دلایلشون رو میگفتند و.. میگفتید باشه مامان جون برای این که شما فکر نکنید من میخوام روی حرفتون حرفی زده باشم یا بهانه ی الکی میارم باشه اجازه بدید خواستگار بیاد ولی قبلش بهم بگید طرف کی هست چیکاره هست از همه مهم تر ازش بپرسید معرفش کی هست و.. بعدش اگه دیدم یه سری حداقل ها رو داره باشه بیاد.. و این طور مثال ها ..نه این که من روز اخر قرار باشه بفهمم چون این طوری هم بهم استرس وارد میشه و هم ناراحتم میکنه و ...


    نه ببنید ..شما الان 23 سالتون هست..شما میتونید خودتون رو جای هر دختری که زیر سن 23 هست بزارید چون این دوران رو گذروندید.. وهمه ی ادما به همین نسبت..ولی نمیتونید که خودتون رو بزارید جای یه دختر 25 ساله و بدونید اون واقعا چه نیازهایی توی این سن میتونه داشته باشه (در حالت طبیعی وعرفش رو میگم بماند یه عده نسبت به سن شناسنامه ای کمی جلوتر یا عقب تر هستند معمولیش رو در نظر بگرید)... الان شما این طوری فکر می کنید که اول خودمو اصلاح کنم (بماند که چیزایی که گفتید به نظر من بد نیست و ایده ال گرایی شما رو نشون میده..البته خوبه میل شما به رشد و تغییر و فوق العاده هستش داشتن چنین روحیه ای ولی نه این که بگید مثلا استپ ازدواج) بعدش بعد دو سال به ازدواج فکر کنم.. شاید دو سال بعد گیریم شما به صد در صد تغیییرات مد نظر الانتون رسیدید یعنی با خطای صفر (هشتاد درصد هم نه) بعدش توی اون سن هم ازدواج می کنید انشالله بعدش میبنید ای دل غافل چقدر ازدواج خوب بود چقدر به رشد شما کمک کرد اصلا میبنید یه دنیا جدیدی براتون باز میشه که الان اصلا فکرش رو هم نمی کردید و مثلا اون موقع میگید ای بابا ای کاش زودتر ازدواج کرده بودم اگه میدونستم این قدر هم برام توی تغییرات مفید بود هم سایر چیز ها و..
    نمی دونم یه خانمی 21 ساله دیروز تاپیک زدند که میخوان برای ارشد بخونند رشته ی مهندسی پزشکی یه دانشگاه تاپ بودند و.. ولی خانواده ی ایشون مثل شما میگند ازدواج و.. من نظرم برای ایشون این بود به ادامه ی تحصیلشون توی همون دانشگاه خودشون فکر کنند که دلایلش رو توی تاپیک خودشون گفتم..ولی برای شما اینو نمیگم چون دلایل شما واقعا به نظرم چه بسا ازدواج کنید تسریع هم بشه روند تغییراتتون.
    به هر حال منظور من این نبود به خودتون فرصت میدید تا ایراداتی که به رعم خود دارید رو اصلاح کنید اشتباست که در پاراگراف بالا توضیح دادم.


    در نهایت بگم به نظرم با مامانتون صحبت کنید.بزارید خواستگار خوب بیاد خونتون.هم میشه تجربه و توی این گیر ودار اومدیم یه کسی هم اومد که واقعا عالی بود و هدیه ای بود از طرف خدا.پس چرا در رو به روی خودتون می بندید.تعارف که نداریم الان طوری نیست که هر روز بخواد برای یه دختر خواستگار بیاد و .. اگه شما واقعا این قدر خاطر خواه دارید و.. یه طوری هستید تا یه جکعی شما رو میبینند سریع میگن دختر خوبی هست و. اینو قدر بدونید خدایی ناکرده باعث نشه این فرصت بشه یه تهدید و فکر کنید بله دیگه من همیشه برام هست و.. (البته باز نه این که از ترس نیومدن خواستگار در سال های بعد الان عجله کنید) دارم کلی میگم..میگم قدر بدونید...
    انشالله هر تصمصیم میگیرید به صلاحتون باشه.

  10. کاربر روبرو از پست مفید فدایی یار تشکرکرده است .

    صبا_2009 (پنجشنبه 30 مرداد 93)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خواهر شوهرم برام حد و مرز تعیین میکنه
    توسط نشاط زندگی در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 اردیبهشت 96, 11:11
  2. سرنوشت از قبل تعیین شده؟
    توسط saminnaz2 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 شهریور 95, 08:45
  3. نظرخواهی : شرایط تعیین شده برای ازدواج
    توسط sobhan13 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: جمعه 28 تیر 92, 00:10
  4. چطور برای خودم هدف تعیین کنم؟(خواهش می کنم کمکم کنید)
    توسط نیلوفر 62 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 مهر 91, 23:23
  5. بالاخره اقدام قانونی برای تعیین تکلیف زندگیم کردم
    توسط mitra6057 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 28
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 91, 07:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.