به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 104
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام دوستان خوبم،
    شیدا جان راستش خودم هم نمیدونم چرا شوهرم به اینجا رسید،اون هیچوقت راجب مشکلاش حرف نزد همیشه معمولی و مثل همیشه هر شب دوستت دارمش سر جاش بود ولی در طول تقریبا 6ماه اصلا از این رو به اون رو شد، ازش هم میپرسیدم میگفت گیر نده هیچی نیست،من میگفتم فقط میخوام بدونم اگه چیزی هست خوب بگو! من جویای حالش بودم و اون همیشه این کار منو میگفت گیر دادن منم دیگه پیگیر نشدم! باید بگمم که شوهرم خیلیییی لجبازه و لجوجه! غرورش هم که هیچی،اون همین آخرین بار که از ایران برگشتن همون هفته اولش پسر خالش و خانمشون با مامانم خونمون بودن که بعد اونا صحبت رو باز کردن که علی جان تو چته،خانم به این مهربونی و خانمی داری،خونت رو ببین آدم حض میکنه ووو هیچی جواب نداد بعد مامانم کمی حرف زد برگشت گفت غلط کردم زن گرفتم غلط کردم رو واسه همین روزا گذاشتن دیگه،بعد هیچی مامانم عصبانی شد و رو کرد به من و گفت ما که از همون اول گفتیم این به دردت نمیخوره،حیف تو به این خوشگلی با این واقعا واست متأسفم، این حرف مامانم خیلی روش تسعیر گذاشت، تا چند روز تکرارش میکرد،منم گفتم مامان بابای من روز اول این حرفو به من زدن چون تو از بلژیک بودی و اونا فکر میکردن تو نمیتونی گلیم خودتو از آب بیرون بکشی ولی دیدی که همیشه مثل پسر نداشتشون باهات بودن،ولی خودش حرف خودش که گفت غلط کردم ازدواج کردمو نمیگه!!! میگم اگه ناراضی بودی و منو نمیخواستی چرا 6سال پیش نرفتی چرا با من بچه میخواستی،آخه یه جوری حرف میزد که تمام زندگیشو با من حدر داده...
    بله meinoush جان حق با شماست من درک عاطفی کمی دارم،همیشه بهش محبت کردم با تمام وجودم ولی کمتر خودم جاش گذشتم،احساس میکنم الان واقعا دپرس شده!
    انقدر تاپیک سبکتکین رو خوندم ایشون اینهمه تلاش کرد و بعد... صبر و تلاش بالهای صداقت که متاسفانه تاپیکشون قفله واسه من! من تو این دو ماه خیلی آروم شدم دیگه شب تا صبح گربه نمیکنم حدیث کسا میخونم،خیلی بهم آرامش میده دیگه حس می‌کنم بهش وابسته نیستم،سعی کردم رهاش کنم و هر وقت pm داد که دخترمونو ببینه جواب بدم فقط، آیا من لاید هر وقت خواست بچهرو ببینه قبول کنم،یک بار قبول نکردم گفت میخوای بار لجمو در بیاری،اصلا نمیفهمه که بعض وقتا یا دخترم نمیخواد یا کار پیش میاد...
    من سعی میکنم ببینم میشه اشتراک یک ماه باز کنم،متاسفانه تو ایران نمیتونم از کسی بخوام این کارو انجام بده،چون تو ایران فقط خانواده شوهرم هستند و فامیلای مامان بابام که زیاد باهاشون راحت نیستم... ایشالا درست میشه،خدا بزرگه...
    شما دوستان هم لطفا کمک کنید،بدجوری به کمکتون نیازمندم!
    ای کاش فرشته مهربون و بقیه دوستان هم یه سر به تاپیکم میزدم،بالهای صداقت کجای پس کمکم کنی؟

  2. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام دوستان گل همدردی،
    نمیدومم چرا کسی کمکم نمیکنه؟! واقعا من فقط باید صبر کنم؟!یعنی مشکلمون با صبر حل میشه؟! متاسفانه از آلمان نمیتونم اشتراک پرداخت کنم،آیا برای انجمن تخصصی و خصوصی گذاشتنم هم باید حق اشتراک پرداخت بشه؟!
    شوهرم دیروز بعد از دو هفته آمد دنبال پارمیدا و با هم مثل همیشه رفتن استخر،امروز تولد دخترمه،علی واسش کادوی نیاورده نود،نمیدونم شاید هم خریده و گذاشته خونه آخه ما خونه مامانماینا هستیم! فکر میکنم بخاطر حرف یک ماه پیشم که دیگه کادو نداده،آخه یه مدت بود هفتهای یه دفعه یک کارتون میفرستاد،منم گفتم پارمیدا پدر میخواد، به وجود باباش در کنارش احتیاج داره،مهربوبیاتو با علاقه نسون بده و پدر کادوی نباش!!! دخترم اولا که با علی بیرون میرفت وقتی برمیگشت خیلی بد اخلاق میشود، گوشه گیری میکرد و تا سه روز همش حرف باباشو میزد،ولی الان خیلی بهتره!
    من فکر میکنم شوهرم اصلا فعلا تسمیم نداره بره درخواست بده واسه طلاق،گفته فقط میرم به نمیدونم به ایرانی بهش چی میگن فکر میکنم سبت احوال یه اداره هست که وقتی ازدواج میکنید، بچه دار میشید و جدا از هم زندگی میکنید میرید خبر میدید،تا مالیات رو بر اساس وضع فعلی بهد بدن،البته اصلا به نفعش نیست این کار چون اگه بگه از ما جدا شده باید بیشتر مالیات بده و حقوقش کم میشه خیلی کم!!! اون بخازر ما این همه حقوقش بالاست ولی مقتی میخواد پول بده انقدر نه انگار که از صدقه سری من و دخترمه این حقوقه بالاش!!! خیلی لجلازه هیچی نمیخواد درک کنه،یعنی میتونه ولی نمیخواد!!!
    باز هم نیازمند همیاری و پیامهای شما دوستان هستم...
    ویرایش توسط سوده 82 : دوشنبه 27 مرداد 93 در ساعت 11:08

  3. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    سوده جان به همدردی خوش امدید از خوندن نوشته هاتون متاسف شدم و امیدوارم هر چه زودتر مشکلتون حل بشه . عزیزم همسرت مرد خوبیه بیشتر قدرش رو بدون و صبوری کن . احساس میکنم اون برخواهد گشت . مردی که به خاطر تو کارش رو تو بلژیک ول کرده و به خاطر تو پا شده اومده آلمان یعنی خیلی دوستت داشته . نمیتونه همه این علاقه رو یکدفعه از دست داده باشه . ولی شما با بعضی از کارهاتون دلش رو شکستید باید بهش زمان بدی تا بتونه کنار بیاد . شما با اینکه تو یه کشور غریب هستید ولی پدر مادرتون پیشتون هستند و برای همین اصلا سعی نکردید دلتنگیهای ایشون رو درک کنید . عزیزم مرد ایرانی حتی اگه دور از ایران هم باشه دلبسته خانواده اش هست هیچوقت سعی نکن اونو در مقابل خانواده اش قرار بدی . و از دخالت خانواده خودت توی زندگیت جلو گیری کن . وقتی باهم حرفتون میشه شما به پدر مادرت اطلاع میدی و اونا رو به خونه ات میاری تا شما رو آشتی بدن . این کار درستی نیست . همونطور که اون تنهاست و داره مستقل زندگی میکنه شمام باید بتونی . توصیه من اینه که اگه ممکنه حتما درست رو ادامه بده . و تمرکز زیاد روی همسرت نداشته باشی . حتما بهش بگو و اطمینان بده که دوستش داری و همیشه خواهی داشت و منتظرش هستی تا به خونه برگرده . اگه من جای شما بودم اینو حتما بهش میگفتم حتی شده با یک sms . بعد هم بهش گیر نده و منتظرش باش . هر وقت خواست دخترتونو ببینه تو هم استقبال کن و بگو که دلمون برات تنگ شده بود . اون حرفی که در مورد کادو بهش گفتی حرف خوبی نبوده . اون با کادو داره محبتش رو نشون میده . با کنایه زدن و شکستن دوباره قلبش کاری از پیش نمیبری . برعکس باید احساساتش رو تحریک کنی . مثلا بگی دخترم چقدر خوشبخته که تو دوستش داری . کاش منو هم یه ذره دوست داشتی . به بهانه مناسبتهای مختلف مثل تولد یا عید به خونه دعوتش کن و یه جشن کوچک سه نفری ترتیب بده .( فقط سه نفری ) اینجوری اینو درک میکنه که شما خانواده اون هستید و اون تنها کسیه که براتون مهمه . و به وجودش محتاجید . چه مادی و چه عاطفی . چون اون مرد خانواده دوستیه و اینو قبلا اثبات کرده این پیام رو زود میگیره .

  4. 5 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    ammin (دوشنبه 27 مرداد 93), meinoush (دوشنبه 27 مرداد 93), بالهای صداقت (سه شنبه 28 مرداد 93), سوده 82 (چهارشنبه 12 شهریور 93), شیدا. (دوشنبه 27 مرداد 93)

  5. #14
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    سوده جان روحیات من به شوهرت خیلی نزدیک تره تا تو.واسه همینم نمی تونم احتمالا زیاد کمکت کنم. ممکنه موضع بگیرم. نمی تونم درست راهنماییت کنم. مشکلتم طوریه که باید مشاوره تخصصی بگیری تا بتونی بهتر مهارت های ارتباطی رو یاد بگیری. از تماس با ما بپرس که اشتراک ازاد رو چطور بگیری. حتما مشاوره بگیر.

    نظر من اینه که اره. منم اگه بودم حس می کردم 8 سال عمرمو هدر دادم. شوهرنم از من خیلی محترم تره. شاید چون مرده و حس حماینگری داره. من اگه به این نتیجه برسم یکی هیچوقت دوستم نداشته و همه ی وفا و مهر و زندگی ای که براش گذاشتمو حتی نفهمیده، اگه عصبانی میشدم خیلی حیلی شدید تر میشدم. و احتمال خیلی زیاد دیگه پشتمو می کردم می رفتم حتی یه کلمه هم حرف نمی زدم. اما شوهرت هنوز اینطوری نیست. فقط درونش اعصابش خورده.

    سوده جان برات عمر گذاشته احساس گذاشته از هر چی که می تونسته گذشته به خاطر شادیت. اونوقت تو حتی بهش گفتی بمیره. حتی خودت هم نه. دخترش رو هم وادار کردی که با تو لباساشو بریزه بیرون. نمی دونم چطور نمی فهمی اینا رو.

    شوهرت ادم حساسیه به نظرم. درک عاطفیش هم بالاست. تو می خوای مهربون باشی این عالیه. اما نیازه که ببینی طرف مقابلتو و احساساتشو کمبودها و نیازهاشو و شادی هاشو ببینی. ندیدی که کنار خواهرش همون یه ماهی که می یومدین ایرانو تو ناراحت بودی اون خوشحال بود و همون خوشحالیشم چون ندیدی با خودخواهی ای ناخواسته ات ازش خواستی بگیری. گفتی خونه رو از خواهرت بگیرین (خونه ای که احتمالا خاطرات کودکی هم داشته) بفروشین یه خونه دیگه بخرین که برای راحتی تو دیگه نرین اون یه ماه پیش خواهرش باشین. فقط برای راحتی تو. اما مردی که پدر مادرش نیستن پیشش میره خونه ای که خاطراتش هست و پیش خواهری که بعد سالها یا حداقل یه سال می تونه یه ماه پیشش باشه و خودت می گی خواهرش هم خیلی محترم بوده و مهربان، تو این مرد رو این نیاز هاشو و این شادی رو ندیدی و به راحتی ازش گرفتی.
    خیلی چیزای دیگه.

    همه ی مشکلت هم اینه که درک بیرون از خودت رو توجه نمی کنی. نمی بینیش. می گی غذا بهش می دی خوبه. اما روحش هم نیاز به تغذیه داره. هر انسانی نیاز داره درک بشه.

    عزیزم زیاد می تونم از نوشته هات برات نظراتمو بنویسم. ولی هم خودم ادم صبوری نیستم هم از اون مهمتر مشاور و متخصص نیستم. اینا هم برات نوشتم ببینی که دیدگاهت ممکنه متفاوت باشه و اینکه می گی نمی دونی چشه شوهرت بدونی که ممکنه دردهای زیادی توی دلش الان باشه. با وجود این بازم به قول خودت به جدایی مطمن نیست. پس اگه می خوای زندگی مشترکتو ادامه بدی نیازه مادر خوبی باشی نیازه همسر خوبی هم باشی و اینا رو باید خیلی سریع شروع کنی با کمک تخصصی یاد بگیری.

    موفق باشی.
    ویرایش توسط meinoush : دوشنبه 27 مرداد 93 در ساعت 12:52

  6. 5 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (پنجشنبه 03 تیر 95), nardil (چهارشنبه 06 بهمن 95), پاپیون (یکشنبه 24 مرداد 95), واحد (جمعه 31 مرداد 93), شیدا. (دوشنبه 27 مرداد 93)

  7. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام دوستان گلم،
    واحد جان، من فقط همون دو سال پیش که دعوای بدی داشتیم از مامانماینا خواستن واسه آشتی بیان، سه ماه پیشم که پسر خالش با خانمشون و مامانم پیشم نودن اتفاقی بود که حرفا بالا کشید،ولی حق با شماست کسی نباید دخالت کنه،یه حقم به من بدید کسی که انقدر التماسش کردم هر وقتی که دیدمش گفتم انقدر دوستت دارم که دوریت عذابم میده ولی بیخیال بود و میگفت مشکل خودته...درسته علی بخاطر من از بلژیک امد اینجا ولی خوب منم تو زندگی کم واسش نذاشتم،چرا فقط خوبیهای اون دیده میشه؟!علی منو دوست داشت ولی الان که دم بی پانیه میگه ازت متنفرم... شما میگید سر حرف کادو باز قلبش شکسته ولی آیا اون که با رفتار شداره بچمو خورد میکنه این دل شکستن نیست؟! دختر کوچولومتو تمام بازیهاش یه شخصیت به نام "بابا علی " داره، دفعه آخر که اینو بهش گفتم گفت خوب باید با همون اسباب بازی بابا علی بازی کنه!!! بعد میره تو Facebook (که در واقع اصلا آدمی نیست که اهل Facebook باشه،سالی 12ماه status نمیذاره)Status میذاره عکس پارمیدا رو میذاره مینوسه دختر بابا... من الان چی باید درک کنم؟! یعنی الان واسه درک کردنش دیره؟!امروز تولد دخترم،دیروز که باهم رفته بودن استخر پارمیدا به باباش گفت بابا واسه تولدم بیا اونم گفت باشه بهش،فکر نمیکنم بگم بیا خونه سه نفری واسش تولد بگیریم بیاد،احتمالا امروز باز pmمیده میام دنبال پارمیداببرتش بیرون،فکر نمیکنم اگه بهش بگم بیا خونه واسه تولد پارمیدا بیاد،چون میدونه واسه پارمیدا شنبه تولد گرفته بودم،بنظرتون من بهش بگم یا صبر کنم خودش تماس بگیره؟!
    شما میگید من واسه حرف کادو که زدم قلبش شکسته ولی دخترم رو نمیبینید که چقدر به باباش وابستهاست،خوب باید بهش میفهموندم که پارمیدا به وجودش احتیاج داره به محبت نه کادو،دخترم انقدر بهش وابستگی داره که هر وقت بازیمیکنه تو بازیهش همیشه یه شخصیتی به نام"بابا علی " وجود داره، بعش گفتم میگه خوب من چیکار کنم،اون اصلا درک نمیکنه،میگه عادت میکنه!!! بعد امنوقت شما به این انسان میگید با محبت و وفادار؟! من واقعاً چطوری باید الان درکش کنم،راحتش بزارم؟ خودمو نشونش ندم که دلش واسم تنگ بشه؟!
    Meinoush عزیز ممنون که باز پشتیبانی میکنی،حتما میپرسم واسه انجمن تخصصی،مرسی! نمیدونم چرا باید این 8سال رو جزو عمر هدر شده ببینه؟! ما واقعا تو این تمامه 10سال از همون اولش خوشبخت بودیم،همه میگتن شما انقدر باهم خوبید که باید از آرامشتون درس گرفت،ولی از همون وقت که پامون به ایران وار شد جر و بحث ها شروع شد،من تو ایران که بودیم اصلا ناراحت نبودم انقدر اونجارو آدماشو دوست داشتم که موقع برگشت تو هواپیما تمام راهو گریه میکردم و علی دلداریم میداد! اون خونه هنوز هم هست،یعنی خواهرش سهم شوهرم رو داد و خونهرو ورداشت،خونه بچگیشون تو جنگ خراب شد و مامان و باباش زیر همون آوار فوت کردناین خونهرو وقتی شوهرم بلژیک بود با پول ارثیه خریدن...
    شما میگید واسم عمر،احساس گذاشته منم گذاشتم بخدای احد و واحد من بیشتر گذاشتم،درسته کار بدی کردم لباسهاشو از بالکن پرت کردم ولی اون خیلی بی احساس منو هول داد،بچم واسه زخم پاهام اشک میریخت بعد آقا فرست رو قنیمت دونست و فرار کرد باز،یه بار وقتی داشتیمحرف میزدیم از خونه رفت بیرون منم دنیالش رفتم،نزدیک خونمون یه جای سرسبزه مثل چنگل کوچولو،رفت اونجا منم رفتم انقدر التماسش کردم،علی من خودمو عوض میکنم میشم سوده که علی میخواد،باهام حرف بزن بگو من چیکار کنم،نزدیش میشدم بقلش کنم هولم میداد میگفت دست به من نزن،ساکت باش،برو گم شوو...پا گذاشت به فرار باز منم دنباش که واستا صحبت کنیم( من بهش اون موقع که خونه بود یک ماه فرست دادم تا آروم بگیره ولی هر روز بدتر میشود) بعد از یه شیب خیلی بد رفت پایین میدونست که من میترسم و دیگه دنبالش نمیکنم ولی من رفتم و بدجور دستو پاهام زخمی شد،بدنم کبود شده بود اون دید که من افتادم ولی رفت خونه،منم یواش یواش رفتم خونه،گفتم چرا واینستادی گفت مشکل خودت بود میخواستی نیای دنبالم...بعد این انسان با احساسه؟! من باید الان چیکار کنم،مادر خوبی که امیدوارم باشم،خدا همیشه کنارمه و کمکم مینه که آروم باشم و تمام مهرمو به دخترم بدم،ولی سهم شوهرم رو چطوری بهش نشون بدم،اون اصلا خونه نمیآد،الان دو هفته اس ندیدمش،فکر میکنم شاید یه مدت منو نبینه این حس نفرتش فروکش کنه،درسته؟!واقعا الان نمیدونم چطوری باید مشاوره بگیرم،باید ببینم و بپرسم شاید راه حلی باشه...
    بازم کمکم کنید لطفا که من الان چطوری بهش ثابت کنم که درکش میکنم؟
    ویرایش توسط سوده 82 : دوشنبه 27 مرداد 93 در ساعت 15:28

  8. کاربر روبرو از پست مفید سوده 82 تشکرکرده است .

    fahimeh.a (پنجشنبه 03 تیر 95)

  9. #16
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    سوده نحوه اشتراکو بپرس
    تماس با ما - تالار گفتگوی همدردی:سایت تخصصی مشاوره ازدواج و مشاوره خانواده

    مشاوره بگیری یکی برات ریز ریز و ملایم توضیح بده چی کار کنی ونکنی درست می شه

    الانم شوهرت اعصابش خورده دیگه
    کسی که اولین بار پیشنهاد طلاق داد تو بودی
    کسی که مرگ اونو خواسته تو بودی
    کسی که وقتی عصبانی بوده درک موقعیت کافی نداشته و عصبانی ترش کرده تو بودی
    کسی که اون به خاطرش از کارش و محل زندگیش گذشته تو بودی. البته دوستت داشته که اینکارو کرده
    کسی که حرمت اونو جلو بچه اش نگه نداشته تو بودی

    وقتی هنوزم شک داره واسه جدایی خوب یعنی هنوزم دوستت داره ولی عصبانیه
    مشاوره بگیر امیدوارم راهکارای خوبی بهت بدن

    بعضی وقتا لازم نیست کار خاصی بکنی. همینکه بدونه داری سعی می کنی بفهمیش خودش عالیه
    یه وقتایی ادم دلش بد می گیره و گریه می کنه. اونوقتا شاید بهترین کاراین باشه که یکی که برات عزیزه بیاد پیشت بشینه و اروم هم دستشو بذاره پشتت. هیچی هم نگه. اینکه حس کنی تنها نیستی. یکی هست که درک می کنه تو رو خودش خیلی عالیه.

    همونی که خودت گفتی هم بد نیست. بعضی موارد دعواتونو مرور کن. از دید اون به اون موقع نگاه کن ببین اگه به جای اون بودی چی بود نظرت. اینم یه تمرینه واسه درک کردنش.

    - - - Updated - - -

  10. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    پاپیون (یکشنبه 24 مرداد 95), بالهای صداقت (سه شنبه 28 مرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 29 مرداد 93)

  11. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم
    شرایط سختیه درکت می کنم اما الان رفتارت خیلی مهمه
    با دخترت مهربون باش ببرش پارک ممکنه همسرت زیر نظر داشته باشه شما رو و برگرده
    بهش پیشنهاد بده برا تولد بچه سه نفری جشن بگیرید
    پیام های عاشقونه براش بفرست
    ان شاالهه درست میشه
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (سه شنبه 28 مرداد 93)

  13. #18
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,367 در 1,792 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ..سلام.

    به نظر میرسه تو کمی ازشوهرت درونگرا ترهستی..همچنین انرژیت روبجای ارتباط صحیح ترومنطقی ترمیذاری روی التماس و نقش قربانی بازی کردن(کبودشدن بدنت وپات)واون موقع منتظرترحم میمونی که ازاین زاویه استارتر بازسازی وترمیم رابطه روبزنی...


    با اشتباهات ومنفعل رفتار کردن تو وشوهرت کاربه اینجا رسیده،با عجله وعصبانیت وخودخواهی هر دوتاتون روابط آسیب دیده بنابراین برای ساختن نیازبه رفتارتوأم باصبرو حوصله دارید.


    نکته مهم که درموردشوهرت بنظرمیرسه اینه که خیلی سمعی باشه وبه بیشتربهحرفها فکرمیکنه،مدام جملات در ذهنش تکرارمیشه ودرکنارش شاید زودرنج هم باشه.


    تو ازش میپرسی که بگو من چکارکنم اونم منتظره خودت به نتیجه برسی نه اینکه او بهت بگه اینطوری باش بعدش مدتی تو رفتارxرودرپیش بگیری امادوباره برگردید سرخونه ی اول..

    نکته بعدی اینه شوهرت عاطفی ومهربانه ترجیح میده تو روکمترببینه یازودصحنه روترک کنه تامجبورنباشه تجدیدنظرکنه بنابراین سنگدل نیست.


    وقتی بهت میگه ازت نفرت دارم اون روی سکه نفرت یعنی دوس داشتن مطرحه پس هنوز یه حسی وجود داره.. خب با این مقدمات من چندتا پیشنهاد دارم:


    ۱_اول آرامش وخونسردی خودت روحفظ کن این به جذابیت وکشش یک زن برای مرد بیشترکمک میکنه

    ۲_از رویه التماس وخواهش دست بردار


    ۳_از سرزنش تحقیروکنایه زدن استفاده نکن

    ۴_ شوهرت ازارتباط رودرو صادقانه ،منطقی رو بیشترمیپسنده وتأثیرمیگیره.‏ پس سعی کن حرفهای سرنوشت ساز رو ازاون طریق بهش بگی نه ازطریق واتس آپ وپیام وحتی تلفن

    ۵_ سعی کن خانوادتو دخالت ندی ودرک کنی که شوهرت نیازبه دوستان مرد هم داره همانطور که درکنارش اولویت باهمسرودخترش هست.بنابراین سعی کن بدون مقدمه چینی ازطریق پیام وتلفن
    دفعه بعد که به هرطریق تورو می بینه یامیاد دخترت رو ببره خودت بایک لباس متوسط اونو براش ببری وازش دعوت کنی بیاد خونه اگه مثلا نیومد بهش تکه وکنایه نزن اخماتو هم نکن وبهش فرصت بده

    _یا بایک جمله منطقی احوال خودشوبپرس بهش اجازه بده به رفتاروعملکردت فکرکنه باید صمیمیت رو بتدریج بین خودتون ایجاد کنید


    (فقط یک سوال چرا باهم تاحالاپیش مشاورنرفتید البته اگه رابطتون کمی بهترشد میتونی پیشنهاد رفتن پیش مشاور روبدهی)


    بهت پیشنهادمیکنم این کلیپ کوتاه روازاینجا دانلودکنی:


    http://www.hamdardi.net/thread31818-2.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  14. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 24 شهریور 93), meinoush (دوشنبه 27 مرداد 93), پاپیون (یکشنبه 24 مرداد 95), دختر بیخیال (سه شنبه 28 مرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 29 مرداد 93)

  15. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    Meinoush جان کسی حرمت جلوی بچه نگه نداشت من نبودم اون بود،اون تو جر و بحث با اونیکه اشتباه اون بود که با دختر غریبه تو whatsapp چت میکرد و من مچش رو گرفتم جلوی بچه کفشش رو به طرفم پرتاب کرد و داد میزد،من همش اونو به آرامشدعوت میکردم و میخواستم اروم دلیل کاراشو بگه ولی علی فقط داد میزد، موبالشو تا گرفتم ببینم با اونی که دخترم تو بقاش بود سریع دستشو انداخت دور گردنم گفت همین الان یا موبایل رو میدی یا خفت میکنم، من تو شوک بودم،اصلا همچون رفتاری ازش واسم غیر قابل درک بود...نه اون دو دل نیست واسه جدای،فقط نمیخواد طلاق ایرانی بده چون به نفعش نیست،چون بعدش باید مهریه بده،ولی طلاق آلمانی همینطور که گفتم یک سال زن و شوهر باید جدا باشن و اون الان سه ماهش داره تموم میشه و حتمآ کار خودشو جلو میبره،اون لجبازه و مقرور و کینهای،حالا سر چی کینه داره نمیدونم...بله تو عصبانیت من باید آروم ولش میکردم به حال خودش و کش نمیدادم،الانم ایکارو میکنم،یعنی اصلاً نمیبینمش که دعوا کنم تا مهربون باشم...
    Zendegi movafaghخیلی خوشحالم که شما به تاپیکم سر میزنید،راستش من همین یک ساعت پیش قبل از اینکه بیاد دنبال دخترم بهش گفتم اگه مایل باشی من و پارمیدا خوشحال میشیم اگه امروز که روز تولدش سه نفری باهم بریم بیرون،سریع جواب داد من با تو هیچجا نمیرم،منم گفتم هر جور که تو راحتی عزیزم،بعد گفت ساعت 4میام دنبالش...همین!
    من نمیدونم کار درستی میکنم،میخووام چند مدتی حتی چشمهمون تو چشم هم نیوفته تا شاید کینه و نفرت فروکش کنه و شاید دلش تنگ بشه،نمیدونم... واسم دعا کنید لطفا
    Ammin من فقط با توضیحاتم میخواستم بفهمید که علی چقدر بی احساسه، درونگرا یعنی چی،میشه توضیح بدید؟! من پیشنهاد 1-3و 5رو در پیش گرفتم ولی 4رو که رودرو من تا حالا بارها دعوتش کردم تا در آرامش صحبت کنیم ولی اون همش داد میزنه و میگه ما حرفی واسه گفتن نداریم و میره...اون یکدنده و لجبازه،بهش گفتم من اشتباهتم رو فهمیدم تو باید بجای ساکت بودن تو زندگی باهام حرف میزدی ولی میگه دیگه دیره...من بارها و بارها ازش خواستم که بریم پیش مشاوره ولی قبول نمیکنه میگه من اصلاً نمی خواهم مشکلم باهات حل کنم،شایدم چون آلمانی هستند نمی خواهد،نمیدونم چطوری میتونم راضیش کنم تا باهم مشاوره بریم!!!فعلا کاری به کاراش ندارم و نمیخوام همو ببینیم،شاید آرام بگیره
    کمکم کنید تا شاید بتونم برشگردونم

  16. #20
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,367 در 1,792 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درونگرایی معادل لاتین Introverted.....introvert.هست..

    میتونی لینک زیر رو هم نگاه کنی:


    برونگرایی و درونگرایی و تاثیر آن در زندگی مشترک


    مهم اینه دوباره اعتمادش روبدست بیاری حداقل خودت اول میتونی بایک مشاور صحبت کنی تاراهکارهای موثرتری رو دراین شرایط بدست بیاری..


    به نظرمیرسه درحال حاضر یک ضرورت مهم برای جوش دادن دوباره ارتباط اینه ازیک روش متفاوت تربهره بگیری واینکه بهش بگی میخام یه جایی کمی باهات حرف بزنم ازش بخوای پیشداوری نکنه وبه حرفات گوش کنه.


    بعدش بایک روش متفاوت ،خاص و همدلانه باهاش حرف بزنی یه جورایی اولین حرفات شبیه یک مذاکره است بایدبتونی با حرف حساب جواب حرفاشو بدی وبهش ثابت کنی این کناره گیری ها منطقی نیست..



    الان روی کانکشن وقدرت ارتباطات کارکن تا بتونی برش گردونی با اعتماد بنفس وبدون زدن برچسب ها ی منفی به خودت..حالاتشخیص اینکه زمان چنین ارتباطی کی هست باخودت.اون کلیپ رو دانلود کردی؟


    امابقیه مسأله به فرض اینکه برگرده اینه که توی این مدت دوری شما سعی کرده باشی سهم خودت ازاشتباهات گذشته روپذیرفته ودرصدداصلاحشون باشی.هر دوتاتون سهمی ازاشتباه وکم مهارتی برای زندگی مشترک داشتیدکه هرکدوم مسئول سهم ومسئولیت خودتون هستید
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : سه شنبه 28 مرداد 93 در ساعت 00:46

  17. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 28 مرداد 93), پاپیون (یکشنبه 24 مرداد 95), دختر بیخیال (سه شنبه 28 مرداد 93), سوده 82 (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), شیدا. (چهارشنبه 29 مرداد 93)


 
صفحه 2 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مهاجرت، خیانت یا فرار
    توسط aas1354 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 خرداد 96, 14:22
  2. +بعد از 2 سال میگه نمیخامت، کمک
    توسط Blackman_a_n در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 دی 90, 21:42
  3. وای خداشکرت، دارم مادر میشم
    توسط هاله نو در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 12 آذر 90, 00:10
  4. ریشه حقارت، تاثيرحقارت و برخورد با حقارت
    توسط بالهای صداقت در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 06 شهریور 89, 14:53
  5. تنظیم هیجانات، بهبود روابط
    توسط setareh در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 بهمن 87, 04:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.