رزا جون شما ناراحت نباشید قسمت نبوده شما از اون خیلی بهترین .
تشکرشده 11 در 8 پست
رزا جون شما ناراحت نباشید قسمت نبوده شما از اون خیلی بهترین .
تشکرشده 122 در 43 پست
منم واقعا این حرفتو قبول دارم بعضی وقتا فکر می کنم این مامان پسرایی که اینطور با یه دختر رفتار می کنن و انگار نه انگار اون دخترم احساس داره یه دختر جوونه که غرور داره یادشون رفته یه روز خودشون هم همسن الان ما بودن با هزار امید و آرزو فکر می کنن انگار منت سر دختری گذاشتن دارن میرن خواستگاریش خداییش کسائئ که اینطور رفتار می کنن فقط تیشه به ریشه پسرشون می زنن چون دختری که غرور و شخصیت داره قطعا از این ازدواج منصرف میشه و بعد اونا گیر یه ادمی مثل خودشون میفتن
اما به هر حال کسائیم هستن که واقعا با شخصیتن و مهربون این نباید دلسردت کنه
elham.e (یکشنبه 06 مهر 93), veis (جمعه 24 مرداد 93), دختر بیخیال (جمعه 24 مرداد 93), رزا (جمعه 24 مرداد 93), شیدا. (جمعه 24 مرداد 93)
تشکرشده 1,505 در 452 پست
سلام...ممنون از همه ی دوستای گلم که وقت گذاشتن و نظر دادن..آقا مهرداد با حرف شما کاملا موافقم ولی این رو هم بپذیرید که اونا خیلی تند رفتن ..والا اگه از اول میگفتن جهت آشنایی چند جلسه باهم برید بیرون منم قبول میکردم اصلا اینطوری تکلیفم روشن بود ولی مساله اینجاست که من حتی یک جلسه هم با این آقا حرف نزدم که شما میگی اونا هم حق داشتن منو بشناسن من که با خواهرش نخواستم ازدواج کنم ...شما وقتی بری خواستگاری یه نفر مسلما واسه آشنایی باید با خودش برخورد داشته باشی درسته؟؟ آدم باید اینقدر خودخواه باشه یعنی تنها شناخت اونا از من کافی بود؟؟شایدم پیشه خودشون فکر کردن من کشته مرده پسرشون بودم در ضمن حتی اگه این یه قراره آشناییه که شما به طرفت قول نمیدی و جوری وانمود نمیکنی که همه چی حله...تو فامیل این طرز رفتار صحیحه؟؟ دختر بیخیال گل منکه خواستگار ندیده که نیستم که سریع جو احساسات بگیریم اصلا هم ناراحتیم از این نیست که چرا نیومدن منو بگیرن من فقط میگم عصبانیم چون من راحت تو خونه خودم نشستم بعد یه از خدا بی خبر میاد وقت منو احساسات منو به سخره میگیره حتی اینقدر به من ندیدن که خودشون بیان بگن به این دلیل یا به اون دلیل بهم نمیخورید آخه من از دیگران باید بشنوم که پسرشون زن نمیخواد؟؟؟اصلا مساله احساس هم که نباشه من غرور و شخصیت ندارم؟هرچی تو این وضعه خراب جامعه خودتو از ارتباط با نامحرم حفظ میکنی و خودتو درگیر این روابط نمیکنی باز یه جور دیگه اذیتت میکنن....
- - - Updated - - -
عزیزم خوبه که خودتم داری میگی فرصت آشنایی...اونا به من امون ندادن اصلا نذاشتن من چارتا کلام با پسرشون حرف بزنن...خودشون بریدند دوختن در واقع کسی که اصلا فرصت نداشت من بودم.... بعدشم معیار و ملاک ازدواج دو دفعه بیرون رفتن با خواهر طرف و حرف زدن های خاله زنکیه؟؟؟؟؟؟؟؟
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
حق با شماست، این خانواده اشتباه کردن!
تو پست های اکثر کاربران هم دقت کنین به شما حق و دادن و گفتن که این خانواده روش خیلی اشتباهی و انتخاب کردن.
اما ما مسول کارها و اعمال دیگران نیستیم.
الانم شما هرچیم حرص بخوری خودتو و روانتو اذیت کنی، هیچ اتفاقی نمیوفته اونها هم به کار اشتباهشون پی نمیبرن.
فقط این اتفاق باید برات تجربه ای بشه، بعد ها بیشتر دقت کنی تا دوباره کسی جرات نکنه احساس شما رو مسخره کنه.
بهتره الان خونسردیتو حفظ کنی و آروم باشی. به اون خانواده هم فقط باید کم محلی کنی و خودتو طوری نشون ندی که خیلی برات مهم بوده!
انگار نه انگار.
اتفاقا خدارو شکر، زودتر شناختیشون!
اینکه بد نیست.
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
تشکرشده 1,090 در 430 پست
رزا جان نه شما نه مادرتون دیگه هیچ جا راجع به این موضوع حرف نزنید و به اون خوانواده هم زنگ نزن حتی با اینکه با خواهرش دوست شدی.
طوری رفتار کن که هیچی واست اهمیت نداشته . البته من میدونم که حس بدی بهت دست داده مخصوصا که خودتم از اول نمیخواستی
در اینکه رفتار اون خوانواده خیلی زشت بوده شکی نیست اما یه تجربه ای واست بشه که وقتی حرف از ازدواج شما دو نفر شده بود اصلا نباید با خواهرش چنین ارتباطی برقرار میکردی باید میذاشتی خوانواده ها خودشون پیش برن ... و اینکه وقتی یه چیزایی شنیده بودی چرا با خواهرش تماس گرفتی ... اونا کارشون زشت بود اما در واقع تو این فرصتو بهشون دادی
حالا هم مطمئن باش چیزی ازت کم نمیشه این مشکلات واسه همه دخترا پیش میاد . دیگه فکرتو درگیر نکن راجع بهش هم حرف نزن .
اگر یه زمانی دوباره تماسی برقرار شد بگو من از اولشم راضی نبودم به اصرار شما بود پسرتون هم بهتره اول تصمیم بگیره که قصد ازدواج داره یا نه بعد سراغ یه دختر برین . حالا هم بهتر که تمام شد .
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
تشکرشده 1,505 در 452 پست
حق با شماست من اشتباه کردم اصلا نباید با خواهرش دوست میشدم .....مادرم چند بار از روی ناراحتی میخواست با مادرش تلفنی دعوا کنه ولی با راهنمایی شما دوستان صرف نظر کرد ..دختربیخیال عزیز از تمام راهنماییات ممنونم.... فقط از خدا میخوام این حرکتی که با من کردن به خودشون برگرده مخصوصا خواهرش که بالاخره اونم دمه بخته
نیم پز (یکشنبه 06 مهر 93)
تشکرشده 303 در 118 پست
رزا جان فقط میتونم بگم واقعا واقعا برای اینجور خانواده ها متاسفم که هر جور دلشون میخواد یه دختر رو بازی میدن تهشم یه جوری برخورد میکنن که انگار دختره دنبال پسرشون بوده.واقعا باید از خودشون خجالت بکشن که با احساسات و غرور یه دختر اینکارها رو میکنن.بعضی خانواده های پسر دار واقعا باید رویه شون رو تغییر بدن. ما دختر هاهم فقط میتونیم از کارهای بده اونها تجربه کسب کنیم همین چون اگه حرف بزنیم خانمی و غرورمون میره زیر سوال
تشکرشده 1,505 در 452 پست
اره گلم دقیقا همینطوره تازه اگه اعتراضم بکنی برمیگردن میگن چیزی نبوده فقط یه آشنایی بوده!!!!!دیگه از ته دل دختر و خانوادش که خبر ندارن تازه این بهترین حالتشه چون بعدش میگن دختره خیلی دلش میخواس بگیریمش ..متاسفانه خانواده پسر همیشه دست زور دارن و همیشه به خودشون حق میدن
خیال تو (یکشنبه 26 مرداد 93)
تشکرشده 3,200 در 813 پست
دوست عزیز
پسری که از صحبتهای خواهرش یا مادرش بخواد کسی رو قبول یا رد کنه بدون" صحبت کردن مستقیم" با خود
دخترخانم و سبک و سنگین کردن معیارهای خودش نه معیارهای اطرافیانش مرد زندگی و همسر مستقل و بالغی نیست.
تشکرشده 1,505 در 452 پست
گل گفتی....اتفاقا چند بار که با خواهرش صحبت میکردم بهش گفتم برادرت نظری نداره؟ گفت که برادر من از اون پسراییه که هرچی ما بگیم قبول داره
خیال تو (یکشنبه 26 مرداد 93)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)