طرف مقابلم بنده خدا گیر کرده لطفا پست قبلیم رو بخون تا متوجه بشی که چی شده
تشکرشده 1,447 در 508 پست
طرف مقابلم بنده خدا گیر کرده لطفا پست قبلیم رو بخون تا متوجه بشی که چی شده
تشکرشده 1,447 در 508 پست
آهااااااااااااااااااااااا ااااااااااای کسی اینجا نیست تو رو خدا باااااید نظر بدید من تنهایی دق کردم
تشکرشده 46 در 28 پست
سلام ،عزیزم توبایداول ازهمه رومادرت کارکنی که میگی این کارهمیشه شه وتااسم ازدواج تومیادازاین روبه اون رومیشه من فک میکنم مادرتووابستگی بیش ازحدبه توداره ونمیتونه تصورکنه که توروزی ازدواج کنی واون تنهابمونه ،یه جورایی حقم داره چون تنهاتوروداره ولی ای نوع وابستگی های افراطی وترس ازدوری وجدایی فرزندان منجربه یه نوع مریضی میشه ،پس توبایداول مادرتودرمان کنی چون اگه حتی این خاستگارتم ردکنه بازم بعدیاروهمینکارمیکنه وتواین وسط نابودمیشی وموقیت های خوب زندگیتوازدست میدی پس بنظرمن اول بروبااین آقادراینباره صحبت کن وبهش بفهمون که مادرت این مشکلوداره وبهش بگوفعلادست نگه داره تامادرتوراضی کنی چون اینجوری جنگی وسریع نمیتونی مادرتوراضی کنی تازه ممکنه بدترم بشه ولجبازی کنه ولی اگه باخونسردی وتومانبنه جلوبری نتیچه بهتری میگیری بعدشم براازدواج بااین آقاعجله نکن اگه قسمتی باشه گم نمیشه وبه هم میرسید،تواول بایددل مادرتوبدست بیاری چون گیریم که توباهزاربدبختی وکشمکش تونستی به زوررضایت مادرتوبگیری وازدواج کنی ولی میدونی که دل مادرت تاآخرعمرباشوهرت صاف نمیشه وبعدهاکه ازدواج کردی بایدبیای تواین سایت پست بذاری راجع به مشکلات مادرت باشوهرت ؟ببین عزیزم شایدبه حرف آسون باشه ولی وقتی توموقعیتش قرارمیگیری واقعاخیلی سخته که خانواده ات باشوهرت مشکل داشته باشن ،چون من خودم توهمچین وضعی هستم میگم منم مثل توتک دخترم خداییش خیلی سخته که خانواده ادم باشوهرآدم کنارنیان ومشکل داشته باشن اونوقت مابین ایناگیرمیفتیم ونمیدونیم کدوم طرفی بریم وحق به کدوم بدیم !منکه خودم تجربه اش کردم .توالان اول خودت پیش یه مشاورکاردان بروبعدحتمابامادرت بروتامشاورباهاش ص کنه وراضیش کنه وسعی کن بامادرت درنیفتی وباسیاست جلوبری چون واقعامادرت به روان درمانی احتیاج داره بایدبره واین ترس دوری ازتووترس ازآینده توازش دوربشه،میدونی یکی ازدلایل این ترس مادرت خودشه!
چون خودش توزندگیش شکست خورده وازمرداخیری ندیده میترسه که عاقبت دخترش مثل خودش بشه وازمردامیترسه ونسبت بهشون بی اعتماده ولی این ترسش الکیه،همه مرداکه مثل هم نیستن؟پس بایدحتماچندجلسه مشاوره وروان درمانی بره تادرمان شه وتوهم این وسط قربانی نشی،برات دعامیکنم موفق وخوشبخت شی عزیزم فقط توازدواج عجله نکن واینومطمئن باش اگه کسی واقعادوستت داشته باشه حتمابه پات صبرمیکنه.
- - - Updated - - -
سلام ،عزیزم توبایداول ازهمه رومادرت کارکنی که میگی این کارهمیشه شه وتااسم ازدواج تومیادازاین روبه اون رومیشه من فک میکنم مادرتووابستگی بیش ازحدبه توداره ونمیتونه تصورکنه که توروزی ازدواج کنی واون تنهابمونه ،یه جورایی حقم داره چون تنهاتوروداره ولی ای نوع وابستگی های افراطی وترس ازدوری وجدایی فرزندان منجربه یه نوع مریضی میشه ،پس توبایداول مادرتودرمان کنی چون اگه حتی این خاستگارتم ردکنه بازم بعدیاروهمینکارمیکنه وتواین وسط نابودمیشی وموقیت های خوب زندگیتوازدست میدی پس بنظرمن اول بروبااین آقادراینباره صحبت کن وبهش بفهمون که مادرت این مشکلوداره وبهش بگوفعلادست نگه داره تامادرتوراضی کنی چون اینجوری جنگی وسریع نمیتونی مادرتوراضی کنی تازه ممکنه بدترم بشه ولجبازی کنه ولی اگه باخونسردی وتومانبنه جلوبری نتیچه بهتری میگیری بعدشم براازدواج بااین آقاعجله نکن اگه قسمتی باشه گم نمیشه وبه هم میرسید،تواول بایددل مادرتوبدست بیاری چون گیریم که توباهزاربدبختی وکشمکش تونستی به زوررضایت مادرتوبگیری وازدواج کنی ولی میدونی که دل مادرت تاآخرعمرباشوهرت صاف نمیشه وبعدهاکه ازدواج کردی بایدبیای تواین سایت پست بذاری راجع به مشکلات مادرت باشوهرت ؟ببین عزیزم شایدبه حرف آسون باشه ولی وقتی توموقعیتش قرارمیگیری واقعاخیلی سخته که خانواده ات باشوهرت مشکل داشته باشن ،چون من خودم توهمچین وضعی هستم میگم منم مثل توتک دخترم خداییش خیلی سخته که خانواده ادم باشوهرآدم کنارنیان ومشکل داشته باشن اونوقت مابین ایناگیرمیفتیم ونمیدونیم کدوم طرفی بریم وحق به کدوم بدیم !منکه خودم تجربه اش کردم .توالان اول خودت پیش یه مشاورکاردان بروبعدحتمابامادرت بروتامشاورباهاش ص کنه وراضیش کنه وسعی کن بامادرت درنیفتی وباسیاست جلوبری چون واقعامادرت به روان درمانی احتیاج داره بایدبره واین ترس دوری ازتووترس ازآینده توازش دوربشه،میدونی یکی ازدلایل این ترس مادرت خودشه!
چون خودش توزندگیش شکست خورده وازمرداخیری ندیده میترسه که عاقبت دخترش مثل خودش بشه وازمردامیترسه ونسبت بهشون بی اعتماده ولی این ترسش الکیه،همه مرداکه مثل هم نیستن؟پس بایدحتماچندجلسه مشاوره وروان درمانی بره تادرمان شه وتوهم این وسط قربانی نشی،برات دعامیکنم موفق وخوشبخت شی عزیزم فقط توازدواج عجله نکن واینومطمئن باش اگه کسی واقعادوستت داشته باشه حتمابه پات صبرمیکنه.
maedeh120 (شنبه 01 شهریور 93)
تشکرشده 352 در 135 پست
مائده مادرت یه جورایی حق داره میگه سنت مناسب نیس،(ناراحت نشی) الان واسه فرار از تنهایی داری زود و عجولانه تصمیم میگیری، یه کم صبر داشته باش، اگه دوستت داشته باشه منتظر جوابت میمونه
. . . اما اگه
تصمیمت رو گرفتی برای راضی کردن مادرت بگو من بعد ازدواج راحت تر میتونم درس بخونم و رو درسام تمرکز کنم، بگو باید تو تاییدش کنی تا منم راضی بشم ولی لطفا بزار بیان و اگه اومدن و خوشت نیومد تموم، یه جوری بهش اطمینان بده که حرف حرفه خودشه و تو تسلیم حرفشی
، دانشجویی الان؟ به نظر خودت میتونی درس بخونی بعد ازدواج؟
ویرایش توسط سپیده ی تاریک : جمعه 31 مرداد 93 در ساعت 01:40
maedeh120 (شنبه 01 شهریور 93)
تشکرشده 1,447 در 508 پست
سلام
در جواب شرر عزیز
مرسی از راهنماییات دقیقا همینطوره مادرم به خاطر ترس از تنهایی خودش میگه البته جدیدا یکم بهتر شده اما میگه الان نه باید ا سال بگذره اما من دوست ندارم با یه غریبه 1 سال دوست بمونم بعد ازدواج کنم دیشبم که یه اتفاقی افتاد و همه چیز بهم ریخت
http://www.hamdardi.net/thread-34937.html
در جواب سپیده تاریک عزیز ...
به سن بله به نظر شما کم هستش اما تمام کسایی که باهام معاشرت دارن بهم میگن خیلی بیشتر از سنت میفهمی .... دانشجو هستم اما به زور مامانم خودم هیچ علاقه ای ندارم ازدواج هم کنم بستگی به طرف مقابلم داره دیگه ...
سپیده ی تاریک (سه شنبه 04 شهریور 93)
تشکرشده 46 در 28 پست
سلام مائده جان ،مگه چه اتفاقی افتاده برات ؟؟!خب توخیلی بامادرت صحبت کن وبهش بگوکه الان نیازبه ازدواج داری واگه اون الان مخالفت کنه ونذاره توباکسی که دوست داری وموقعیت خوب داره ازدواج کنی بعداممکنه دیگه اون بخوادوتومیل به ازدواج نداشته باشی .دقیقانمیدونی مشکل مادرت بااین آقاچیه؟؟روچیش بیشترگیرمیده وسخت گیری میکنه ؟حتماکه دلیلی واسه خودش داره مادرت معلومه که تویه کوچولوآدم عجولی هستی ومیخوای مشکلت زودحل شه؟خب عزیزم گفتم که بااین مادرسرسختی که توداری زمان میبره تاراضی شه .بعدشم توشهرشماچه سنی مناسب ازدواجه ؟بنظرمن تودیگه الان سنتم براازدواج نرماله منم هم سن توئم والان 2ساله که ازدواج کردم!چجوری میگن سنت کمه؟؟بعدشم عزیزم دررابطه بادوستی بایه مردغریبه که گفتی بهت خواهرانه بگم که واقعاکاراشتباهیست که حتی کلمه دوستی روتوبه زبون بیاری!دوست پسرداشتن ببخشیدمال دخترای کم سن وسال وخام وسربه هواست که هنوزبه بلوغ عقلی نرسیدن!نه واسه شماکه دیگه خانم بالا20سال هستی وقصدازدواج داری ومنطقی هستی نبایداسم دوستی روببری !عزیزم ازدردتنهایی بااین آقاویاکس دیگه هیچ وقت دوست نشوکه بعدش ازنظرروحی ضربه میبینی !این آقاکه خواستگارته چندسالشه واون راجع به رابطتون چی میگه ؟میگه فعلاباهم رابطه پنهانی داشته باشیدتاشرایط درست شه؟؟
تشکرشده 1,447 در 508 پست
شرر جان اوضاع زندگی من درهم برهم شده همه چی باهم قاطی شده .... ما سن ازدواج خاصی نداریم که اساس مشخصی داشته باشه .... مادرم مخالف چون من انتخاب کردم چون خودم گفتم که فلانی پیشنهاد ازدواج داده .... دوستی هم نیست حق با شماست میشه گفت اشنایی قبل ازدواج اما طولانی مدتش خوب نیست مامانم میگه من کلا دوست دارم همه رو یعنی اونایی رو که من انتخاب میکنمو 1سال اذیت کنه ببینه وایمیسه یا نه اما نمیدونه تو این دوره زمونه دیگه کسی که موقعیتش خوب باشه واینمیسه حرف بشنوه و غرورش رو خورد کنه ....
این آقا هم دربارش تو پست های ابتدایی توضیح بدم پسر خوبیه بد نیست میشه واسه زندگی روش حساب کرد درد من فقط دخالت های بقیه و دهن بین بودن و ثبات نداشتن مادرم گیر کردم نزدیک یک سال و خورده ای زندگیم رو هواست نمیزاره به میل خودم زندگی کنم یعنی خاله هام پرش میکنن ....
شرر جان من از بعد از ظهر میترسم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)