به نظرم حتما به یک مشاور حضوری زبده مراجعه کن و قبل از برطرف شدن تردیدهات برای عروسی عجله نکن.
اگر ایشون حسابگر نباشند تفاوت فرهنگی بین شما هست.
تشکرشده 5,967 در 1,568 پست
به نظرم حتما به یک مشاور حضوری زبده مراجعه کن و قبل از برطرف شدن تردیدهات برای عروسی عجله نکن.
اگر ایشون حسابگر نباشند تفاوت فرهنگی بین شما هست.
هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند
brightness (یکشنبه 02 شهریور 93)
تشکرشده 31 در 23 پست
سلام مریم جان
بعد از نزدیک 9 ماه فقط برای جواب دادن به تایپیک شما وارد سایت شدم.
شرایطی که تعریف میکنی به جرات میتونم بگم تا 99% مشابه شرایط خواهر منه.
با این تفاوت که داستان ایشون برای یکسال پیش هست و حالا متاسفانه علیرغم تمام صبوری ها و کوتاه آمدن های خواهرم و حانواده ( از نادیده گرفتن کلی بی احترامی و توهین ها به ایشون و پدرمادرم، خرید عروسی نکردن و زهر کردن چندین ماه زندگی) چندماهیست که دنبال کارهای جدایش است و حرف اینه که کاش قبل از عروسی- حتی وقتی هم که کارت رو پخش کرده بودیم این تصمیم رو میگرفتیم و آن زمان دقت بیشتری میکردیم.
متجرا اینه که بنای ما سازش بود اما به جایی رسیدیم که حجت شد این زندگی زندگی نمیشود.
از خساست ها...از وابستگی شدید که منجر به دخالت های بی حد خانواده شوهرش شد از نگرانی چندماهه اون ها و یادآوری بی احترام جهیزیه و غیره و ذالک که بگذریم...معلوم شد آقا فبلا یکبار ازدواج کرده و جداشدند.معلوم شد که آقا قرص میخورد(قاعدتا اعصاب) و دست بلند کردن که هرکدام به تنهایی می تواند توجیهی یا دلیلی برای تصمیم بر ادامه ندادن زندگی باشد
سخن کوتاه میکنم.تا شب قبل از جشن هم دقت کن.مشاوره برو.تحقیق کن و هرلحظه اگه با عقل به تصمیمی رسیدی درنگ نکن.
سعی کن تو هرشرایطی بهترین تصمیم رو بگیری
از صمیم قلب آرزوی عاقبت بخیری میکنم.
brightness (یکشنبه 02 شهریور 93), nimaaa (جمعه 31 مرداد 93)
تشکرشده 12 در 7 پست
ممنون از همه عزیزان
و ممنون از هم دردی و راهنمایی های خوبتون.
کسی مشاور خوب می شناسه که حرفش حجت باشه و مسائل و خوب تحلیل کنه؟ راستش تا الان چند تا مشاور رفتم. در دوران نامزدی یک مرکز مشاوره رفتم. که به من گفتند , زندگی سختی در پیش داری و باید الان برای خواسته هات پافشاری کنی ( که این کارو انجام ندادم)یک روز قبل از عقدم پیش دکتر بهمنی رفتم و از اینکه احساس کرده بودم , نامزدم به مادرش خیلی وابسته است صحبت کردم. ایشون گفتند , مشکلی نیست و باید سعی کنم فقط مهربونی و خوبی کنم. و به این ترتیب یک جاهایی بگم خواسته های منم در نظر بگیرید. بعد از عقد , وقتی به این مشکلات برخوردم , پیش یک مشاور خانم رفتم , که به اصرار من , همسرم هم امدند.
اول گفتند, خیلی پسر خوبیه و تو با بی تجربگی ات و حرفهایی که زدی , باعث شدی لج کنه. گفتند برای عروسی , تو هم کمک کن و ادامه بده. منم خوشحال , از اینکه مشکل ما قابل حله, این کارو کردم. ضمنا خانم مشاور به همسرم گفته بود که وابستگی تو به مادرت باعث شده, همسرت حساس بشه و سعی کن این وابستگی رو از بین ببری. بعد از اینکه از دفتر مشاوره بیرون اومدیم , من برای اینکه حسن نیتم و نشون بدم , به گفته مشاور , یک مبلغی رو به حساب همسرم واریز کردم. ولی بعد از 1 هفته , رفتار نا مناسبی رو با من و خانواده ام انجام دادند. باز پیش همان خانم رفتم , ایشون گفتند , طلاق بگیرید.
بعد , 1جلسه , پیش خانم دکتر بهرامی رفتم و ایشون گفتند که من به جزییات حرفها , خیلی توجه می کنم. و نباید با این مسائل زندگی رو خراب کرد. ایشون گفتند از الان برو باهاش زندگی کن.
واقعیت اینه که , نمی دونم کدوم کارو انجام بدم الان. البته من آدم جزئی نگری هستم ولی باز نمی دونم , بهتره بر اساس حرفهای دکتر بهمنی و دکتر بهرامی , به این مسائل توجه نکنم؟ و اینها مسائل کوچکی هستند؟اگه دوستان یه مشاور که بتونم با اطمینان , برم و حرفاشون و اجرا کنم, میشناسند و بگند , ممنون می شم.
ویرایش توسط brightness : یکشنبه 02 شهریور 93 در ساعت 08:36
تشکرشده 105 در 44 پست
مریم جان شرایط من هم مشابه شرایط شما بود
اینکه طلاق بگیری یا ادامه بدی بستگی به خودت داره. هیچ مشاوری نمیتونه جای تو تصمیم بگیره.
من خودم اخلاقم طوری بود که واقعا نمیتونستم اون رفتارها رو تحمل کنم. و بالاخره تصمیم به طلاق گرفتم و توی دوران عقد جدا شدم. اینطوری هزینه های جسمی و روحی کمتره. الان خیلی خوشحالم که جدا شدم. روز به روز روحیه ام بهتر میشه. همه ی فامیل میگن چقد چهرت بهتر شده توی دوران عقد خیلی گرفته و پکر بودی.
واقعا هربار که رفتارای زننده ی خودش و خانوادش رو میدیدم به خودم لعنت میفرستادم که این چه انتخابی بود من کردم؟!
بهرحال به نظر من بهترین راه برای تو این هست که یه دوره ی 6 ماهه حداقل وقت بذارین و ببینین که این رابطه اصلاح شدنی هست یا نه( که من بعید میدونم) و تمام خواسته هاتونو بی رودربایستی بهشون بگین، اگر رابطه بهتر شد که خدارو شکر و یکسال دیگه هم توی دوران عقد بمونین که مطمئن بشین واقعا تغییر کرده(بازم میگم تغییر آدما غیرممکنه) در غیر اینصورت جدا شو و خودتو خلاص کن.
البته بازم میگم همه ی اینها بستگی به خودت و شخصیت خودت و میزان صبر وتحمل خودت داره
brightness (یکشنبه 02 شهریور 93)
تشکرشده 12 در 7 پست
هر وقت دلم می گیره میام اینجا.
فکر می کنم نگار جان , کار خیلی خوبی کردی که جدا شدی. شاید من هم به همین نتیجه برسم در نهایت.
شاید مشکل دو نفر , در طرز فکر و نگاه متفاوتشون به زندگی باشه. و کاریش هم نمی شه کرد. شاید وقتی دو نفر با دو فرهنگ کاملا متفاوت بزرگ شده باشند . دیگه راه حلی وجود نداشته باشه. تمام وجودم از نفرت پر شده. تمام حرفها و رفتارهاش تو ذهنم تکرار می شه. تمام مدت سعی داره , منو تحقیر کنه. در حالیکه , در محیط کارم , نظر بقیه متفاوته.
هر خواستگاری داشتم . از خانوادم و از صبر و مهربونی من تعریف می کرد. هیچ کس حرفهایی که این آقا به من زدند , رو بهم نزده.
احساس خوبی ندارم اصلا . از شرایطم راضی نیستم. هیچ وقت فکر نمی کردم , همسر آدم اینطوری باشه. همیشه یه زندگی رومانتیک و پر از عشق و متصور بودم. ولی حالا یه زندگی پر از دعوا و حسابگرانه و....
سعی کردم بهترینم باشم. ولی هر دفعه با حرفهاش و رفتارهاش دلم رو انقدر می سوزونه که دیگه نمی تونم تحمل کنم.
حالم اصلا خوب نیست . اصلااااااااا
سلام
شما رو درک می کنم. من هم شریطی مشابه شما دارم. در برخی موارد با شوهرم به مشکل می خورم. ایشان آدم ارامی هستند ولی برخی موارد یکدفعه از کوره در می روند.
واقعا از رفتارش ناراحت می شم وحتی می ترسم. پیش مشاور های زیادی رفتم. هر کدام یک چیزی می گویند. یکی میگه طلاق بگیر، یکی میگه خودتو اصلاح کن و دقت کن که چه رفتاری کردی که اون عکس العمل شدید نشون میده. البته وقتی یکم دقیق شدم دیدم که هیچکدام تقصیر نداریم. هر دو حق رو به خودمون می دیم و به دیگری توجه نمی کنیم. شوهر من درامدش خیلی زیاد نیست و خدا رو شکر خسیس هم نیست ولی وقتی باهام لج می کنه خسیس میشه. شاید همسر شما هم داره لجبازی می کنه.
درباره مادر شوهر هم که تکلیف بیشتر اقایون مشخصه. مادرشون را خیلی قبول دارند. یکی از فامیل های پیرمون بهم گفت بجای حساس کردن شوهرت به مادرش برو با مادر شوهرت دوست شو . من هم با ترس و لرز بهش نزدیک شدم. اولش فکر می کردم چقدر بدبختم که باید فیلم بازی کنم. ولی بعدا دیدم نتیجه داد. کلی جاها که شوهرم لج میکرد مادر شوهرم طرف منو می گرفت و آرومش می کرد. الانم رابطه ام با مادر شوهرم خیلی خوب شده و مث مامانم باهاش خوبم. البته مامانم رو بیشتر دوست دارم . همسرم از وقتی می بینه که من با مادرش خوبم دیگه بیشتر کوتاه میاد و باهام بهتر شده. البته اول زندگی واقعا جور شدن دوتا آدم متفاوت سخته. من مجبور بودم با نشون دادن حسن نیت اعتماد همسرم و خانوادشو جلب کنم که به نظرم جواب داد. نمیگم همه مشکلات حل شده ولی نسبت به اول خیلی بهتر شده. تو اوج اختلافات برای اینکه فکر نکنم زندگی تموم شده و راهی ندارم بعضی وقتا به طلاق فکر می کردم. الان با خودم میگم که خوب شد طلاق نگرفتم. بهتره آدم همیشه راه حل آخر رو انتخاب نکنه و زود در مقابل مشکلات کوتاه نیاد. البته باید ببینه مشکلات قابل حل هستند یا نه. ببخشید که زیادی صحبت کردم ولی چون دیدم که تقریبا یکسری مشکلات شبیه داشتیم خواستم تجربه خودم رو بهتون بگم شاید بدرد بخوره. امیدوارم که پست های بعدیت در مورد شادی و خوشحالیت باشه. همه ما لحظات سخت داشتیم، خوشحال میشم اگه در مورد تصمیم یا نظرت درباره زندگیتون بنویسید تا بتونیم به هم کمک کنیم که زندگیهامون بهتر شه. حتما شما هم تجربیاتی داری که به درد بقیه می خوره.
brightness (سه شنبه 11 شهریور 93)
تشکرشده 2,960 در 521 پست
سلام،
با توجه به نوشتههای شما، شما تفاوت فرهنگی دارید و البته از نظر طبقه اجتماعی هم متفاوت هستید. این رفتارها که الان از ایشان میبینید، ممکن هست بعد از رفتن زیر یک سقف بسیار شدیدتر و به مراتب در عرصههای دیگر هم ظهور پیدا کنند. بنابرین، اگر با این رفتارها مشکل دارید، به طور جدی باید در مورد این ازدواج فکر کنید.
مشکل اساسی که من در شما میبینم، عدم اعتماد به نفس در تصمیم گیری هست. یک مشاور تنها به شما میتواند در برسی مزایا و معایب این رابطه کمک کند، اما چه مشاور چه هیچکس دیگر نمیتواند جای شما تصمیم بگیرد. این خود شما هستید که باید این ترسها را کنار بگذارید و تصمیم نهایی را بگیرید. پیش ۱۰۰۰ مشاور دیگر هم که بروید، تصمیم آخر باید تصمیم خود شما باشد.
اما برای این تصمیم، من به شما یک راهکار میدهم:
۱- فرض کنید اخلاق همسر شما همین هست و هیچ تغییری بعد از ازدواج نمیکند (به هیچ عنوان امیدی به تغییر نبندید).
۲- با توجه به نکته ۱، این سوال را از خود بپرسید، آیا من میتوانم با این فرد، با همه خوبیها و بدی هایش، و همین رفتار و اخلاقی که تا کنون از او و خانواده او دیده ام، یک عمر خوشبخت زندگی کنم؟
شما باید بر اساس پاسختان به سوال نکته ۲، تصمیم بگیرید.
پیامدهایی که یک ازدواج غلط دارد، بسیار بدتر از هیچگاه ازدواج نکردن هست. پس در این مورد حسابی دقت کنید.
با احترام
کامران
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
ديوانه و شوريده و شيدا بادا
با هوشياري غصه هر چيز خوريم
چون مست شديم هرچه بادا باد
brightness (سه شنبه 11 شهریور 93), مدیرهمدردی (سه شنبه 11 شهریور 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 03 اسفند 93)
تشکرشده 12 در 7 پست
واقعا از راهنمایی های خوبتون سپاسگذارم.
همانطور که آقا کامران گفتند , اعتماد به نفس من خیلی خیلی پایین است. به همین دلیل همیشه در زندگی ام با مشکل تصمیم گیری روبرو بودم .
در خصوص اینکه فکر کنم ایشون همیشه اینطوری می مانند , و حالا تصمیم بگیرم , خوب خیلی سخت است که با این خصوصیات زندگی کنم.
ولی چیزی که باعث شک و تردید در من شده این است که فکر می کنم منم یه جاهایی به دلیل کم تجربگی و عدم داشتن سیاست کافی , حرفهایی زدم یا کارهایی انجام دادم که باعث شده همسرم لج کنه. یه موقع هایی می بینم که آدم آرومی است .و حرفهامو می فهمه .مهربونه. ولی چند روز بعد (بیشتر در خصوص مسائل مالی) به قدری حرفهای سطح پایینی می زنه که واقعا ازش متنفر می شم.
بعضی وقتها فکر می کنم من نتونستم آدم خوب درونشو فعال کنم. و رابطه بیشتر در جهتی پیش رفته که بد درونش بیشتر غالب می شه. بعضی وقتها فکر می کنم که بهتره کتابهایی بخونم و دانش خودم رو در این زمینه بالا ببرم. و کاری کنم که ایشون لج نکنند. مانند راهی که ندا جان در پیش گرفتند. ولی وقتی باز با حرفها و رفتارهای زشت و ناراحت کننده ایشون روبرو می شم , احساس می کنم که شاید فقط دارم وقت تلف می کنم. صبحها با استرس زیاد و تپش قلب از خواب بیدار می شم. بدتر از همه اینکه خانوادم وقتی منو در این شرایط می بینند , خیلی قصه می خورند. نمی خوام خانواده ام رو اذیت کنم.
برخلاف آنچه که اوایل آشنایی فکر می کردم , سطح فرهنگی ما متفاوته. همچنین مشکل بزرگ من اینه که ایشون به شدت مغرورند. و به نظرمن , اصلا سعی در اصلاح ندارند.
به نظر من طلاق آخرین راهه. هنوز مطمئن نشدم که راه دیگه ای هست یا نه! بعضی وقتا احساس می کنم اینجا ته خط و کلا زندگی با ایشون پر از سختی و دشواری است.
ولی بعد فکر می کنم , شاید مشکل در خود من است!!!!!!
سلام
با توجه به نوشته ای شما به نظر می رسه که شما هنوز به شناخت کاملی از شوهرتون نرسیدید. نمی توان بر مبنای عکس العمل های افراد قضاوت کرد. شاید به دلایل زیاد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی ... افراد عکس العمل های متفاوتی نشون بدهند. به نظرم باید ریشه رفتارها رو بشناسید. مثلا شما گفتید که شوهرتون مغرور هستند. شاید موارد مالی که اشاره کردین برایشان سخت و سنگین است و توان انجامش رو نداره باعث بشه که به غرورش لطمه بخوره و برای دفاع از خودش رفتاری نا متناسب نشون بده که در این موارد حتی یک کمک مالی از طرف شما (یک مبلغی رو به حساب همسرم واریز کردم) ممکن هست کار رو بدتر بکنه و بهتره هزینه ها کم بشه تا کمک مالی اضافه بشه. معمولا بیشترین فشار روی دو نفر در فاصله بین نامزدی و عروسی است و بعد از اینکه عروسی اتفاق افتاد دیگه فشار های جانبی مثل خرج های سنگین و برنامه ریزی های زیاد نسبتا کمتر میشه. خیلی از دوستان من با شوهراشون قبل عروسی به مشکل می خوردند چون دو نفر که کاملا مجرد زندگی کردند یکدفعه باید سبک زندگیشون عوض بشه و یک نفر دیگه رو تو تصمیماتشون سهیم کنند. از یک طرف دیگه تعداد تصمیماتی که باید در این مدت زمانی کوتاه نامزدی تا عروسی بگیرند زیاده و تجربه کافی رو ندارند و ممکن است زیر بار مسئولیت های جدید و انتظارات بهشون فشار بیاد و کم بیارند.به نظرم باید دقت کنید که مواقعی که با هم تنها هستید و بار مشکلات کمتر است و زندگی حالت نرمال داره چجور رفتار و حسی دارید و آیا در کل آدم مودب و حمایتگر و با احساسی است یا حسابگر و خشن و بی احساس . برای مواقع سخت زندگی هم باید کم کم تمرین کنید که به یک روش درست برای حل مساله و تفکیک مسئولیت ها و وظایف برسید. خیلی وقتا نبودن زبان مشترک باعث مشکل میشه که به نظرم در اینجا بزرگتر ها بخاطر تجربشون می تونند دو نفر رو به هم نزدیک کنند. اینکه اینقدر فکر سازنده ای دارید خیلی خوبه و مطمئنا تاثیر خوب مطالعه و بررسی رفتار های شوهرتون و خودتون را می بینید. من فکر می کنم در ابتدای هر ازدواجی ایم مشکلات هست ولی مهم شناخت حساسیت ها و انتظارات طرف مقابله. بعد باید ببینیم که آیا این حساسیت ها درست است یا نه. اگر درست نیست خیلی عاقلانه باید بین دو نفر مطرح بشه و اگر درست نشد از بزرگتر های بیطرف یا مشاور استفاده بشه. مطمئنا نه من و نه هیچ کس دیگه که براتون پیغام میزاره از جزئیات زندگی شما خبر نداره و نمی تونه تحلیل درستی از زندگی شما ارائه بده. خود روانشناس ها ها حداقل 20 جلسه وقت می زارند تا بتونند ریشه یک مشکل را پیدا کنند. همه ما از تجربیات ناقص خودمون یا چند مقاله ای که بصورت موردی خوندیم همدیگه رو راهنمایی می کنیم و نمیتونیم کل مساله را یکجا ببینیم و حکم بدیم. خود من وقتی دلم میگیره میان تو نت و کلی درد و دل می کنم و دیگران هم خیلی لطف می کنند و راهنمایی و همدردی می کنند. من هم آروم می شم و به زندگیم بر می کردم ولی حرفهای دیگران که بر اساس احساسات زودگذر خودم بوده رو مبنای تصمیماتم قرار نمیدم و فقط قسمت های سازندشو تو زندگیم استفاده می کنم. من هم همونطور که قبلا هم گفتم تغییر رو از خودم شروع کردم و خیلی با حوصله و صبر و صرف زمان به زبان مشترک با شوهرم رسیدم. باز هم میگم صد در صد خواسته هام براورده نشده ولی پیشرفت خیلی خوبی داشتم. به نظرم رسیدن به زندگی ایده آل در یک زمان کوتاه مهم نیست بلکه حرکت صحیح در مسیر زندگی ایده آل مهمه. اگر آدم بتونه مسیر رو درست انتخاب کنه و هم مسیر بشه بعدا می تونه سرعت رسیدن به زندگی ایده آل رو هم زیاد کنه. شناخت مهمترین وسیله و عامل برای رسیدن به زندگی ایده آله. شناخت نقاط ضعف و قوت خود و طرف مقابل و اطرافیان. شناخت باید بدور از قضاوت و برمبنای واقعیات و بدون جانبداری باشه. حتی ممکنه پدر آدم هم بخاطر علاقش به آدم روی شناخت صحیح تاثیر بزارند.
تشکرشده 12 در 7 پست
ندا جان ممنون از نوشته های آموزنده ات.
کاملا با شما موافق هستم. علت اینکه دودل هستم اینه که هنوز مطمئن نیستم , که منم همه کاراهایی که لازم است رو انجام دادم یانه!
همانطور که قبلا گفتم, یه جاهایی تو حرفام و رفتارام بچگی کردم. هر چند در حد حرفهایی که همسرم به من زده نبوده هیچ وقت. ولی اینکه ایشون به نظرم هیچ تلاشی در جهت بهبود انجام نمی دهند. و فقط می خواند برنده باشند. عذاب آور است.
تعداد قهر و آشتی های ما خیلی زیاد شده. همدیگر و درک نمی کنیم. حرفهایی که ایشون به من می زنند در خصوص مسائل مالی( میزان جهاز, درصد شراکت من در هزینه های زندگی ,....) آزار دهنده اند. برای برگزاری مراسم عروسی , هر روز یک حرفی می زنه و می خواد بابت این مراسم , چندین برابر بی دلیل برای من هزینه تراشی کنه.
در حالیکه از مدیریت امور و نظم و احساس مسئولیت در زندگی و تعهد شون , راضی هستم. در کنارش حرفهای این چنینی , منو برای ادامه زندگی می ترسونه.
اینکه بی پروا, در خصوص مسائل مالی صحبت می کنند بسیار ناراحت کننده است. می ترسم بعد از عروسی , جور دیگه ای خودشو نشون بده. و شرایط منو سختتر کنه.
( هر چند به گفته خودشون , در خانه آرومند و در کارها همکاری می کنند) ولی شاید اینها برای یک زندگی آروم کافی نباشه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)