خاله قزی اینی که تو می گی توی 6ماهه خوبه خودشو
نگه داره.بعد 6سال حتمن یک مشکلی هست.
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
خاله قزی اینی که تو می گی توی 6ماهه خوبه خودشو
نگه داره.بعد 6سال حتمن یک مشکلی هست.
arameeshgh20 (دوشنبه 16 تیر 93)
تشکرشده 1,090 در 430 پست
سلام خانوم
در مورد مسئله جنسی من با نظر بچه ها موافقم عجیبه.
در مورد شخصیت ایشون ، شک نکن شخصیت کنترلگر ، کمالگرا (وسواسی) دارند.
http://www.hamdardi.net/thread-15050.html
http://www.hamdardi.net/thread-15051.html
http://www.hamdardi.net/thread-21869.html
یه سری به تاپیک من بزن تو صفحم ... من 3 ماه با همچین فردی اشنایی داشتم نتونستم تحمل کنم چه برسه 6 ساااال .. چه صبری داشتین البته این موضوع به طرف مقابلتونم بستگی داره...نامزد من نتونست با این وضع کنار بیاد اصلا از خود گذشتگی نداشت. از همه چیز ایراد میگرفت و متاسفانه این شخصیت در عین حال که اذیت کنندست از نظر خانوما بعضی اوقات جذاب به نظر میرسه همین باعث شده که شما وابستش بشین و به نظر میاد که خیلی دوستون داره اما در واقع این آدم نسبت به همه ی اطرافیان خودش این خصلت رو داره... حتی خونوادش ... حالا من نمیدونم شما چقد شناخت دارین و بررسی کردین...
حسی که من بعد از 3 ماه پیدا کردم و هنوزم ناراحتم میکنه حس تحقیر... دیگه بعد از 6 سال.... میتونم درکت کنم .
این حرفی بود که مدیر همدردی به من زد:
" این شخصیت ها نکات مثبتی هم دارند مثل دلسوزی، وظیفه شناسی، اهل فکر بودن، منظم بودن و رشد کردن . اما در کنار آن بسیار کنترلگر هستند و اگر بخواهید از مثبت های آن استفاده کنید باید کاملا گوش به فرمان و منعطف باشید در غیر اینصورت ترس لجبازی و مشکلات شدید متصور هست.
شما باید به خودتان نگاه کنید.
اگر فردی بسیار منعطف، آرام و مطیع باشید و اهل مدارا باشید. و زودرنج نباشید اهل گذشت باشید ، پذیرش غیر مشروط داشته باشید و بدیها را فراموش کنید یا نبینید. توقع کم داشته باشید. وخوش بین باشید و مثبت اندیش باشید. پس زندگی خیلی خوبی با چنین شخصیتی می توانید داشته باشید. تقریبا مثل کودکی که دستش را با اعتماد در دست بزرگتر می گذارد و با از دست دادن مقداری اختیار، می تواند رفاه و راحتی زندگی و آرامش را داشته باشد.
اما اگر فردی مستقل، زودرنج، منطقی، تصمیم گیرنده، آزاد هستید و زندگی زوجین و تصمیم گیریها را مساوی می خواهید ، چنین فردی به دردتون نمی خورد."
http://www.hamdardi.net/thread-34196.html
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
arameeshgh20 (دوشنبه 16 تیر 93), khaleghezey (چهارشنبه 18 تیر 93), sara 65 (چهارشنبه 18 تیر 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 16 تیر 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 19 تیر 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 18 تیر 93), شیدا. (دوشنبه 16 تیر 93)
تشکرشده 14 در 8 پست
شرمنده داداش... متوجه ي جنسيتتون نشدم
خب من نميگم اين رابطه درسته.. ولي خب من تو سن حساسي بودم و بعد هم که رابطه اداممه پيدا کرد تا الان.. و خدا رو شکر جفتمون به خطا نرفتيم.. لااقل پيش وجدان خودمون شرمنده نيستيم اما قبول دارم ممکن بود اشتباهي هم کنيم و مشکلات جبران ناپذيري براي جفتمون پيش بياد.. الان ديگه نميتونم بيام به درسي يا اشتباه بودن اين رابطه فکر کنم.. الان که زمزمه ي خواستگاري کم کم داره مي پيچه من بايد تصميم نهايي رو بگيرم.. من نميگم طرفم بده.. خداييش همه جا حمايتم کرد.. خيلي وقتا کمکم کرد.. نااميد بودم و ميخواستم درسمو ادامه ندم خودش شرايط نداشت ولي مجبورم کرد من ادامه بدم.. هيچوقت به ضررم حرفي نزد.. اينو خداييش ميگم هيچوقت نشد بدم رو بخواد.. خيلي وقتا پدر بود که الان ميفهمم همين حرکتش اشتباه بود ولي خب از اينور هم عاصي شدم خدايي.. دوستش دارم.. نميگم مرد روياهام نيست.. غرورش برام ستودنيه.. عاشقشم اما خب به اينجا که رسيدم ترسيدم.. الان که همه چيز داره درست ميشه خيلي ترسيدم.. الان که هنوز برام اون ارزشي رو که بايد قائل باشه نيست ترسيدم.. از بي احترامي هاش.. از قهر کردناش.. از دوباره دستور دادناش.. داداش بالاخره جنبه ي خوب هم داره.. فقط نميتونم جنبه ي بدش رو که ببينم
راستش من تو اين زمينه خيلي حساسم.. از اول هم از جز شرط و شروطام بوود
که تا روزي که محرم نشديم هيچ خواسته ي نابه جايي در اين زمينه ازم نداشته باشه
وقتي حرف از عشق ميشه بايد حرمت عشق رو نگه داشت.. حالا بقيه ي مسائل رو نميدونم.. حرف از اينکه صبرش تموم شده ميخواد بياد خواستگاري و اينا ميزنه ولي خب تو زمينه ي جنسي خير.. حالا من نميدونم پسر بايد اين مسائل رو باز کنه يا نه اما اينجوري حس خوبي دارم
کاش اينقدر راحت بود.. کاش
- - - Updated - - -
سلام گلم
شاید به خاطر خواسته ی من بود که همیشه ازش خواستم حرمت عشقمونو نگه داره.. حتی وقتی دعوامون شد بهم گفت کدوم پسری میاد باهات شش سال میمونه و بهت دست نمیزنه.. منی که حتی دستتو نگرفتم... وقتی داشت از شخصیت خوبش تعریف میکرد اینو گفت..نمیگم نگفت این حرف رو ولی خواسته ی نابه جایی نداشت ازم شاید چون دوستم داشت به خواسته ی منم احترام گذاشت.. آره واسه ی من هم خیلیوقتا جذابه.. بالاخره وقتی مردی رو میبینی که به همه چیز و همه کس تسلط داره.. قدرتشو که میبینم لذت میبرم ولی خب وقتی خرد میشم.. وقتی تحقیر میشم حس میکنم حالم از خودم بهم می خوره.. من باهاش همیشه آروم بودم ولی از بس این کاراش رو ادامه داده الان وقتی میخوام بهش زنگ بزنم می ترسم.. یه حس بدی دارم.. که نکنه باز سرده.. نکنه باز من یه کاری کنم و اون اشتباه برداشت کنه.. این خصلتش فقط نسبت به من نیست.. نسبت به همه همین طوره..
" این شخصیت ها نکات مثبتی هم دارند مثل دلسوزی، وظیفه شناسی، اهل فکر بودن، منظم بودن و رشد کردن . اما در کنار آن بسیار کنترلگر هستند و اگر بخواهید از مثبت های آن استفاده کنید باید کاملا گوش به فرمان و منعطف باشید در غیر اینصورت ترس لجبازی و مشکلات شدید متصور هست.
دقیقا همین طوره... اگه تا حالا هم دووم آوردیم چون من آدم لجبازی نیستم کلا همیشه چشم گفتم و اون هم میگه من که هیچوقت به ضررت حرف نزدم
قبلنا میگفت مشورت میکنیم ولی حرف اول و اخر رو من میزنم قول هم میدم منطقی باشه گفتم باشه.. کلا مشورت حذف شده حرف اول و آخر با اون شد.. حرفی هم میزنم میگه اگه حرفه تو رو گوش می کردم یعنی مشورت کردیم؟.. خو من نمیگم حرف حرفه من.. میگم یه خورده اون کوتاه بیاد یه خورده من.. واقعا من چیز زیادی ازش نمیخوام.. وقتی این مسئله ها نیست.. در کنارش آرومم.. بهم حس خوبی میده.. مثله اون اصلا پیدا نمیشه.. بذار اینجوری بگم اونقدری که اون دلش واسه من میسوزه پدر و مادرم واسم مایه نذاشتن.. دلسوزیش واقعا قشنگه.. شده از سر کار بیاد هلاک خواب باشه.. ولی زنگ بزنه باهاش حرف بزنم وسط حرف زدن خوابش ببره.. شده از بس سرش شلوغ باشه وسط کلاسش زنگ بزنه آروم آروم باهام حرف بزنه.. خداییش منم همه ی اینا رو کردم.. بالاخره عشق دو طرفه ست ولی خب این مشکل رو هم داره که قبول نداره مشکله.. میرم یه سر تاپیکایی که معرفی کردی میخونم... هر چند این دو روز از بس خوندم دیگه خودمم کم آوردم
تشکرشده 1,090 در 430 پست
میفهمم وقتی میگی باهاش ارومم یعنی چی... وقتی میگی خیلی کارا واست میکنه...وقتی میگی میترسی از سرد بودنش...اعتماد به نفستو گرفته ..اینا همه جزوی از شخصیتشه و قابل تغییر نیست حتی اگه قبول هم کنه بازم خیلی خیلی احتمالش کمه که تغییر کنه. میدونم 6 سال خیلیه . ولی باور کن میتونی با ادمای دیگم اشنا شی. فرصت های خوب واست هست. اونوقت متوجه میشی که اون تنها ادمی نیست که میتونه ارومت کنه.
عزیزم من کاملا با این شخصیت آشنایی دارم . البته با کمک مشاوره تونستم بفهمم. به اون چند جمله ی آخری که گفتم فکر کن ... یعنی به شخصیت خودت نگاه کن اگه واقعا نمیتونی تحمل کنی ادامه نده . الان هنوز با هم زندگی هم نکردین اینجوریه .
اگه زندگی کنی ازت یه مترسک میسازه که فقط بله، چشم بگی. اصلانم فکر نکن همیشه کاراش منطقی و درسته و دروغ نمیگه .... از نظر اون هر کاری انجام بده درسته هر کاری...سعی نکن خودتو به خاطرش تغییر بدی
امیدوارم حرفام تاثیری داشته باشه چون عاقبتتو میدونم.
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
arameeshgh20 (چهارشنبه 18 تیر 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 18 تیر 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 19 تیر 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 18 تیر 93)
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
راستش با این توضیحاتی که شما نوشتین، من فکر میکنم اون استقلال لازمی که باید بشما داده بشه و ازتون گرفتن.
شما شدین یک آدم آهنی که از خودش حق اختیار نداره، حق تصمیم گیری نداره، حق فکر کردن نداره فقط باید طبق برنامه ریزی ای که براش میشه عمل کنه، اگه فکر کرد، تصمیم گرفت، حرف خلاف نظر اون آقا داد باید تنبیه بشه باید کتک بخوره.
شما یک مرد مغرور، سلطه گر، خودخواه کنترل گر با خشونت زیاد و دوست دارین؟
گفتین اینجا مقالات زیادی خوندین ؟ درسته؟
تاپیک هایی خوندین که همسرشون به نظراتشون اهمیت نمیده حرف فقط حرف خودشه و این مسله چقدر همسر و غذاب میده هم خوندین؟
تاپیک هایی خوندین که زن از احساسش میگه وقتی مردش کتکش میزنه؟؟
الان داغی پر از احساس عشق فردا تو زندگیت فکر میکنی چقدر اذیت میشی وقتی برای نظراتت ارزش قایل نیستن؟
وقتی به تصمیمات احترام نمیذارن؟
انگار اصلا وجود نداری.
تازه کتک هم میخوری اونم از خواستگارتون!!!!!!!!!!
شش سال رابطه دلیل نمیشه خواستگار بخواد کتک بزنه!!!
بنظرت حس عشقی هم دیگه بعد این اتفاقات برات میمونه؟
فکر نمیکنی داری خیلی احساسی تصمیم میگیری.
ایشون خودشون آدم منطقی نیستن، بعد میگن بذار حرف اول و اخر با من باشه قول میدم منطقی نظر بدم!!!!!!!!!
منطقی یعنی اینکه مشورت کنین نظر بهتر و انتخاب کنین حالا یا نظر شما یا ایشون میشه نظر غالب.
اما اینکه هر دفعه نظر ایشون مورد تایید باشه و شما حق اظهار نظر نداشته باشی میشه تحمیل عقاید.میشه تحمیل کردن نظرات و تصمیمات.
ببینین شما یک انسان هستین که خداوند بهتون حق اختیار و انتخاب داده و براش هیچچچ محدودیتی تعیین نکرده یعنی شما تا آخر عمرت این حق و داری، اونوقت شما خودتون برای این حقتون با دست خودتون اعتبار تعیین کردین. دارین بعنوان آخرین بار از این حق استفاده میکنین و مردی و انتخاب میکنین که قراره تا آخر عمرتون این حق و ازتون دریغ کنه. یعنی حقی که خدا، خالق شما بهتون داده و دارن دریغ میکنن.
امیدوارم خوشبخت بشین ولی حواستون باشه فردا تو تربیت فرزندتون حرف حرف شوهرتونه شما حق نظر دادن ندارین.
تو مراسمات و مهمون دعوت کردن و نکردن حرف حرف ایشون.
تو مسافرت رفتن ها حرف حرف ایشون
چی بخریم چی نخریم حرف حرف ایشون.
اصلا تو تصمیمات زندگی شما دیگه اختیار ندارین حق نداری نظر بدی چه خونه ای بگیریم، کجا بگیریم. وسیله خونمون چه مارک باشه چه رنگی باشه.
چه نیاز هایی داریم چه نیازهایی نداریم
حرف زدی باید کتک بخوری! !! حق نداری اظهار نظر کنی.
اگه همچین زندگی ای میخوای بسم الله، راهش بازه.
فقط حواست باشه نجواهایی که قبل ازدواج میشنوی بعدش به فریاد تبدیل میشه.
بعد ازدواج غول چراغ جادو از تو چراغش بیرون نمیاد تا همه چیو برات درست کنه.
عشق و علاقه شرط کافی برای داشتن یک زندگی موفق نیست.مطمعن باش.
درسته برات دل میسوزونن، فکر هم میکنی از پدر و مادر دلسوز ترن برات اما تا کی با این فکر میتونی دوام بیاری، بعد یک مدت حس افسردگی و بی ارزشی پیدا میکنی، انگار وجودت و تصمیمات هیچ ارزشی نداره، انگار اون عقل و خدا بهت داده که همونطور آکبند و بدون استفاده بذاریش بمونه.چون لازم نیست اصلا ازش استفاده کنی، اون آقا از عقل خودش استفاده میکنه به شما القا میکنه.
- - - Updated - - -
تاپیک های خانوم زن امیدوار و خوندین؟
از هم خونه بودن خسته شدم میخوام زنش باشم.
شوهر ایشون هم بنظرات و تصمیمات ایشون اهمیت نمیدادن،فقط حرف حرف خودشون بود. بهتره بخونیش و با احساس یک زن بعد از مدت ها زندگی کردن با همچین مردی آشنا بشین، ببینین میتونین این شرایط و تحمل کنین و همیشه چشم بگین.
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 18 تیر 93 در ساعت 14:55
arameeshgh20 (چهارشنبه 18 تیر 93), khaleghezey (چهارشنبه 18 تیر 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 18 تیر 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 19 تیر 93)
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
(کاش اينقدر راحت بود.. کاش) اینم جواب شما بودنوشته اصلی توسط نوپو
بيا فکر کن که شش سال با هم رابطه نداشتيد. اصلا اين شش سال را از ذهنت پاک کن.
فکر کن يک آدمي است که همين الان از شما خواستگاري کرده است.
خوب حالا بشين فکر کن خواستگاري با اين خصوصيات به درد زندگي مي خورد يا نه.
جواب بانو نوپو خیلی خوب بود ولی نوشته شما طوریه که تن و بدنمو بدجوری لرزوند خیلی احساس ترس کردم از این جواب شما اصلا حس خوبی ندارم.
الان موضوع بجز نوشته بانو دختر بیخیال گرامی که بسیار زیبا برای شما توضیح دادن رابطه شما با ایشون را.
مهمتر از اون اینه که شما وابسته شدید و این وابستگی باعث میشه احساسی تصمیم بگیرید نه از روی عقل و منطق
لطفا بیشتر دقت کنید توی این رابطه ای که دارید میترسم دقیقا بشید شبیه دوستانی که بانو دختر بیخیال فرمودن و هرروز اینجا تایپیک میزنن.
آینده انسانها در امتداد گذشته آنهاست
این جمله را فراموش نکن اینکه ایوشن تغییر کنه اصلا و ابدا همینی هستش که می بینی ایشون روی شما سلطه زیادی داره و باعث شده قدرت تصمیم گیری و اراده انجام کار و اعتماد بنفس شما کم بشه بخاطر همین فکر میکنی ایشون تیو زندگیت تاثیر مثبت زیادی داشته
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
فرهنگ 27 (چهارشنبه 18 تیر 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 19 تیر 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 18 تیر 93)
تشکرشده 54 در 15 پست
من فقط میدونم تو این رابطه ها ادم ه جا کم میاره بالاخره....
تو الان متوجه این موضوع و غیرطبیعی بودنش شدی.... طرف مقابل منم گاهی چیزایی میگه مخ ادم سوت میکشههه..... میمونه چی بگه یهش و گاهی ناراحتیم تمومی نداره که چرا نمیتونم حرفمو بهش بفهمونم. چرا نمیتونمبگم چه حسی دارم و چی میخوام
چون فقط مجبورم به حرفش چشم بگم و نگم قهرو قهر کشی.... البته رابطه ما رو به اتمامه چون بعد ماه رمضون میخواد بره خواستگاریو ازین حرفاااا و حتی اینجا هم من نمیتئنم قانعش کنم......
الان من سختم.... تو هم یه روز سنگ میشیاااااا... اون دیده تو چشم چشم گو هستی اونم که سلطه گر میگه کی بهتر و لی اگه مثل من 2بار میگفتی عزیزدلم فدات شم به نظر من اینطورم میشهه(یعنی کاملا ارام و با خوشی) الان اون بود کهتو رابطتون شک کرده بود که ایا تو بدردش میخوری یا نه.....
منم ادم مقتدر دوس دارم ولی ........نمیتونم همیشه چشم بسته بگم اره حق با توئه چون واقعا گهی نیست اما اینقدر میگه که ادم به خودش میگه حتما راس گفته شاید مشکل منم وووووو........ دفعه بعد ترس و ترس......
منم گاهی میخوام اس ام اس بدم یا حرفی بزنم اونقدر طول میدم که معترض میشه و لی نمیدنه که من دارم فکر میکنم چی بگم که ناراحت نشه و مثل یه کامپیوتر یا یه پیشگو یا یه شطرنج باز باید تا 100 حرکت جلوتر حرکت این لحظه خودمو در نظر بگیرم....
جالبه که بازم بهونه جور میشه........
واقعا اینهمه هوش و فکرو در زمینه دیگه خرج کرده بودیم الان یه چی بودیم واسه خودمون.....
فقط میخوام بگم میدونم چی میگی و تحمل خیلی سخته...الان ه خستت کرده تو تا اخر عمر و هر لظه از زندگیه خودتو بچه هات و ارتباطاتت و مسائل ریز شخصیت اینو تصور کن...
میتونیی؟؟؟؟؟؟؟ اگه اره....بسم الله
فرهنگ 27 (چهارشنبه 18 تیر 93)
تشکرشده 14 در 8 پست
سلام خانمی
عزیزم اول یه نکته رو متذکر بشم.. این آقا بنده رو کتک نمیزنه وقتی میگم تنبیه یعنی محدودیتامو بیشتر میکنه.. با این وجود نوشته ها و حرفاتون جای تامل داره.. نمیتونم ساده ازشون بگذرم.. از طرف دیگه هم خودش زنگ زده و گفته بهت سخت گرفتم حاضرم کوتاه بیام تو هم کوتاه بیا.. میخوام یه فرصت دیگه به جفتمون بدم.. فعلا که گفته آزادی تو مسائلی که مربوط به خودت میشه تصمیم بگیری و تو باقیه مسائل هم با همدیگه کنار میایم.. نمیخوام فکر کنه ازش دل زده شدم.. خداییش دوستش دارم دنبال بهونه نیستم که بگم برو.. اگه ببینم واسم ارزش قائله چرا که نه.. میمونم.. بالاخره این حرفایی که اینجا نوشتم به خودش هم گفتم اون هم قبول کرده.. اولین باری بود که اعتراض میکردم شاید باید زودتر میگفتم.. من آدم سرکش یا لج بازی نیستم.. حتی خودم بخوام کاری کنم قبلش باهاش مشورت میکنم.. سعی نمیکنم یه رابطه رو خراب کنم.. اون هم گفته زیاد سخت گیری کرده و میخواد درستش کنه ولی قصدش آزار من نبوده ولی دروغه بگم ته دلش از دستم ناراحت نیست.. خانومی میخوام همه ی جوانب رو بررسی کنم و بیگدار به آب نزنم.. آزادی عمل رو برام باز گذاشت و رفتارش رو باهام بهتر کرد.. راه مشورت رو نیز این دفعه خودش پیشنهاد کرد..مامانش زن دنیادیده ایه.. من ازش خواسته بودم یه بار این مسئله رو با مامانش در میون بذاره اما اون همیشه غذ بود و میگفت حرف خودم.. این دفعه که با مادرش صحبت کرد حس میکنم خیلی از مسائل براش بازتر شده.. با این وجود این یه فرصته واسه جفتمون.. هم اینکه رو رفتار خودمون کار کنیم هم از طرف دیگه ببینیم با این شرایطی که ازش حرف زدیم میتونیم اداممه بدیم یا نه.. من که این شرایط رو قبول دارم بهتره بگم این آقا با شرایط پیش اومده مشکلی نداره.. راستش من نه میخوام سواستفاده کنم نه هیچی.. این آقا به خاطر شرایط خونوادگیش همیشه نگرانه به زن آزادیه زیادی داده بشه و بعد مشکلات دیگه ای پیش بیاد.. میخوام بهش نشون بدم که من از این آزادی سواستفاده نمیکنم.. گلم میخوام یه دور دیگه حرفاتو بخونم و نکته نکته هاشو تو دفترم بنویسم.. خیلی دقیق مسائل رو باز کردی.. یه دنیا ممنونم از وقتی که برای من صرف کردی[IMG]file:///C:\Users\user\AppData\Local\Temp\msohtmlclip1\01\c lip_image001.gif[/IMG]
سلام خانومی
منم میفهمم چی میگی خانومی .. فرصت بود، هست، خواهد بود اما هیچکس اونی نمیشه که الان تو قلبم نشسته
راستش من یه بار هم مخالفت نکرده بودم.. اگه مخالفتی هم بود اونقدر جزئی بود که خب اصلا به چشم نمیومد.. این دفعه هم که مخالفت کردم و ااولش کار به جدایی و بعدش برگشت طرف مقابلم رسید تصمیم گرفتم تند نرم.. من نمیگم تغییر میکنه یا نمیکنه.. شخصیته غد و لجباز این آقا رو من میشناسم ولی میگم الان که گفته بهت زیاد سخت گرفتم کوتاه میام تو این زمینه یه فرصت بدم به جفتمون.. نمیخوام بعدش پشیمون شم.. چیکار کنم؟؟.. خیلی دوستش دارم.. هنوز وقتی زنگ میزنه دقیقا حس همون روز اولی رو دارم که باهاش حرف میزدم.. همون استرس.. همون احساس.. بعضی وقتا دلم میخواد قلبمو از قفسه ی سینم در بیارم و بهش نشون بدم که چقدر دوستش دارم.. اگه اعتراض کردم چون حس کردم دارم به ته میرسم.. به انتها.. نمیخواستم یه روزی برسه که این عشق، این احساس ته بکشه.. من نه تنها رو رفتار طرفم تحقیق میکنم دارم رو رفتار خودم هم کار میکنم تا متوجه ی اشتباهات خودم شم.. من مادرم آدم غد و لجبازی بود.. تو زندگیمون همش جنگ و دعوا بود.. واسه همینه که واقعا از فحش و دعوا و صدای بلند و... متنفرم.. من از بچگی تو این محیط بودم واسه همین تو رابطه با عشقم خواستم شبیه مامانم نباشم.. که نذارم جو بین مون بهم بریزه ولی اتگار اونقدر در این زمینه چشم گفتم که از اونور بوم افتادم.. ممنون از راهنمایی هات
سلام داداش
راستش من وابستگیم به عشقم در حد مرگ زیاده.. یعنی دیوونه وار عاشقشم.. واسه همینه که برام خیلی جدایی سخته.. الان که اینجا نشستم و دارم سعی میکنم منطقی باشم و باز میدونم زیاد منطقی نیستم خودتون بدونید چقدر تحمل کردم که لبریز شدم.. من دلم نمیخواد بدون تلاش ساده بگذرم بگم مهم نیست.. این نشد یکی دیگه
منی که خودمو میشناسم.. آدمی ام که یه روز به خاطر دل بقیه رفتم حسابداری و قید نرم افزار رو زدم.. بعد توی 6 سال تحصیلم همش گفتم متنفرم از این رشته.. تا اینکه با معدل بالایی که تو حسابداری داشتم و میتونستم برم ارشد باز رفتم از اول نرم افزار رو شروع کردم.. من اینجور آدمم داداش.. نمیتونم فراموش کنم.. حداقل میخوام تلاشمو کنم.. حالا اون رشته بود.. ولی زندگیه مشترک فرق میکنه.. شما میتونید تضمین بدین من فردا که رفتم تو خونه ی همسرم یاد عشق اولم نیفتم.. من شرایط برام بود ولی چون دیدم این مرد به معیارام نزدیکه.. منم دوستش دارم پاش واستادم.. ولی خب این آخریا ترسیدم دیگه..
الان به من گفته کوتاه بیا من هم کوتاه میام.. الان بهم گفته تو مسائل مربوط به خودت آزادی.. الان گفته زیاد سخت گرفتم.. من میدونم هیچکس یه شبه عوض نمیشه.. ولی اینکه فرصت ندم و ساده هم بگذرم درست این نیست.. شش سال زندگیمو گذاشتم.. عاشقش بودم وظیفم بود.. حتی اگه از زندگیم هم بره بیرون پشیمون نمیشم چون دوستش داشتم لحظه های سخت اگر بود لحظه های خوب هم بود.. ولی به فرصت میخوام بهش بدم.. نمیخوام تغییر کنه همین که بدونه واسه ام ارزش قائل شه و به نظراته منم احترام بذاره واسم کافیه.. داداش اینقدر حرص اون دو سالی رو که از دست دادین نخورین به جاش تجربه هایی رو به دست آوردین که شاید خیلیا نداشته باشن.. این حرفتونو تو چند تا تاپیک دیدم.. موفق باشین و ممنونم از راهنمایی هاتون[IMG]file:///C:\Users\user\AppData\Local\Temp\msohtmlclip1\01\c lip_image001.gif[/IMG]
سلام عزیزکم
چقدر متاسف شدم..
میفهمم چی میگی خانومی.. هیچی دردناک تر از این نیست که با کسی که دوستش داری هی بخوای محتاطانه حرف بزنی.. خیلی ترس داره.. هی نگرانی نکنه الان جو متشنج بشه..
منم کم اوردم که سر از اینجا در آوردم.. اما خب انگار فکر کرده بهم حق داده.. نمیدونم.. فقط واسه موندنم گفت.. یا واقعا حرفمو درک کرد من که ناراحتیش رو احساس میکنم و از ناراحتیش غمگین میشم ولی باهام راه اومده.. نمیگم تغییر کرد میگم یه فرصت برای یه رابطه ی شش ساله بد نیست.. این همه سال موندن نشونه ی اینه که اونقدر خوبی در طرفم وجود داشت که موندگارم کرد.. فقط میخوام یه فرصت به جفتمون بدم.. برات آرزوی یه دنیا خوشبختی و شادی میکنم عزیزکمسلام خانمی
عزیزم اول یه نکته رو متذکر بشم.. این آقا بنده رو کتک نمیزنه وقتی میگم تنبیه یعنی محدودیتامو بیشتر میکنه.. با این وجود نوشته ها و حرفاتون جای تامل داره.. نمیتونم ساده ازشون بگذرم.. از طرف دیگه هم خودش زنگ زده و گفته بهت سخت گرفتم حاضرم کوتاه بیام تو هم کوتاه بیا.. میخوام یه فرصت دیگه به جفتمون بدم.. فعلا که گفته آزادی تو مسائلی که مربوط به خودت میشه تصمیم بگیری و تو باقیه مسائل هم با همدیگه کنار میایم.. نمیخوام فکر کنه ازش دل زده شدم.. خداییش دوستش دارم دنبال بهونه نیستم که بگم برو.. اگه ببینم واسم ارزش قائله چرا که نه.. میمونم.. بالاخره این حرفایی که اینجا نوشتم به خودش هم گفتم اون هم قبول کرده.. اولین باری بود که اعتراض میکردم شاید باید زودتر میگفتم.. من آدم سرکش یا لج بازی نیستم.. حتی خودم بخوام کاری کنم قبلش باهاش مشورت میکنم.. سعی نمیکنم یه رابطه رو خراب کنم.. اون هم گفته زیاد سخت گیری کرده و میخواد درستش کنه ولی قصدش آزار من نبوده ولی دروغه بگم ته دلش از دستم ناراحت نیست.. خانومی میخوام همه ی جوانب رو بررسی کنم و بیگدار به آب نزنم.. آزادی عمل رو برام باز گذاشت و رفتارش رو باهام بهتر کرد.. راه مشورت رو نیز این دفعه خودش پیشنهاد کرد..مامانش زن دنیادیده ایه.. من ازش خواسته بودم یه بار این مسئله رو با مامانش در میون بذاره اما اون همیشه غذ بود و میگفت حرف خودم.. این دفعه که با مادرش صحبت کرد حس میکنم خیلی از مسائل براش بازتر شده.. با این وجود این یه فرصته واسه جفتمون.. هم اینکه رو رفتار خودمون کار کنیم هم از طرف دیگه ببینیم با این شرایطی که ازش حرف زدیم میتونیم اداممه بدیم یا نه.. من که این شرایط رو قبول دارم بهتره بگم این آقا با شرایط پیش اومده مشکلی نداره.. راستش من نه میخوام سواستفاده کنم نه هیچی.. این آقا به خاطر شرایط خونوادگیش همیشه نگرانه به زن آزادیه زیادی داده بشه و بعد مشکلات دیگه ای پیش بیاد.. میخوام بهش نشون بدم که من از این آزادی سواستفاده نمیکنم.. گلم میخوام یه دور دیگه حرفاتو بخونم و نکته نکته هاشو تو دفترم بنویسم.. خیلی دقیق مسائل رو باز کردی.. یه دنیا ممنونم از وقتی که برای من صرف کردی[IMG]file:///C:\Users\user\AppData\Local\Temp\msohtmlclip1\01\c lip_image001.gif[/IMG]
سلام خانومی
منم میفهمم چی میگی خانومی .. فرصت بود، هست، خواهد بود اما هیچکس اونی نمیشه که الان تو قلبم نشسته
راستش من یه بار هم مخالفت نکرده بودم.. اگه مخالفتی هم بود اونقدر جزئی بود که خب اصلا به چشم نمیومد.. این دفعه هم که مخالفت کردم و ااولش کار به جدایی و بعدش برگشت طرف مقابلم رسید تصمیم گرفتم تند نرم.. من نمیگم تغییر میکنه یا نمیکنه.. شخصیته غد و لجباز این آقا رو من میشناسم ولی میگم الان که گفته بهت زیاد سخت گرفتم کوتاه میام تو این زمینه یه فرصت بدم به جفتمون.. نمیخوام بعدش پشیمون شم.. چیکار کنم؟؟.. خیلی دوستش دارم.. هنوز وقتی زنگ میزنه دقیقا حس همون روز اولی رو دارم که باهاش حرف میزدم.. همون استرس.. همون احساس.. بعضی وقتا دلم میخواد قلبمو از قفسه ی سینم در بیارم و بهش نشون بدم که چقدر دوستش دارم.. اگه اعتراض کردم چون حس کردم دارم به ته میرسم.. به انتها.. نمیخواستم یه روزی برسه که این عشق، این احساس ته بکشه.. من نه تنها رو رفتار طرفم تحقیق میکنم دارم رو رفتار خودم هم کار میکنم تا متوجه ی اشتباهات خودم شم.. من مادرم آدم غد و لجبازی بود.. تو زندگیمون همش جنگ و دعوا بود.. واسه همینه که واقعا از فحش و دعوا و صدای بلند و... متنفرم.. من از بچگی تو این محیط بودم واسه همین تو رابطه با عشقم خواستم شبیه مامانم نباشم.. که نذارم جو بین مون بهم بریزه ولی اتگار اونقدر در این زمینه چشم گفتم که از اونور بوم افتادم.. ممنون از راهنمایی هات
سلام داداش
راستش من وابستگیم به عشقم در حد مرگ زیاده.. یعنی دیوونه وار عاشقشم.. واسه همینه که برام خیلی جدایی سخته.. الان که اینجا نشستم و دارم سعی میکنم منطقی باشم و باز میدونم زیاد منطقی نیستم خودتون بدونید چقدر تحمل کردم که لبریز شدم.. من دلم نمیخواد بدون تلاش ساده بگذرم بگم مهم نیست.. این نشد یکی دیگه
منی که خودمو میشناسم.. آدمی ام که یه روز به خاطر دل بقیه رفتم حسابداری و قید نرم افزار رو زدم.. بعد توی 6 سال تحصیلم همش گفتم متنفرم از این رشته.. تا اینکه با معدل بالایی که تو حسابداری داشتم و میتونستم برم ارشد باز رفتم از اول نرم افزار رو شروع کردم.. من اینجور آدمم داداش.. نمیتونم فراموش کنم.. حداقل میخوام تلاشمو کنم.. حالا اون رشته بود.. ولی زندگیه مشترک فرق میکنه.. شما میتونید تضمین بدین من فردا که رفتم تو خونه ی همسرم یاد عشق اولم نیفتم.. من شرایط برام بود ولی چون دیدم این مرد به معیارام نزدیکه.. منم دوستش دارم پاش واستادم.. ولی خب این آخریا ترسیدم دیگه..
الان به من گفته کوتاه بیا من هم کوتاه میام.. الان بهم گفته تو مسائل مربوط به خودت آزادی.. الان گفته زیاد سخت گرفتم.. من میدونم هیچکس یه شبه عوض نمیشه.. ولی اینکه فرصت ندم و ساده هم بگذرم درست این نیست.. شش سال زندگیمو گذاشتم.. عاشقش بودم وظیفم بود.. حتی اگه از زندگیم هم بره بیرون پشیمون نمیشم چون دوستش داشتم لحظه های سخت اگر بود لحظه های خوب هم بود.. ولی به فرصت میخوام بهش بدم.. نمیخوام تغییر کنه همین که بدونه واسه ام ارزش قائل شه و به نظراته منم احترام بذاره واسم کافیه.. داداش اینقدر حرص اون دو سالی رو که از دست دادین نخورین به جاش تجربه هایی رو به دست آوردین که شاید خیلیا نداشته باشن.. این حرفتونو تو چند تا تاپیک دیدم.. موفق باشین و ممنونم از راهنمایی هاتون[IMG]file:///C:\Users\user\AppData\Local\Temp\msohtmlclip1\01\c lip_image001.gif[/IMG]
سلام عزیزکم
چقدر متاسف شدم..
میفهمم چی میگی خانومی.. هیچی دردناک تر از این نیست که با کسی که دوستش داری هی بخوای محتاطانه حرف بزنی.. خیلی ترس داره.. هی نگرانی نکنه الان جو متشنج بشه..
منم کم اوردم که سر از اینجا در آوردم.. اما خب انگار فکر کرده بهم حق داده.. نمیدونم.. فقط واسه موندنم گفت.. یا واقعا حرفمو درک کرد من که ناراحتیش رو احساس میکنم و از ناراحتیش غمگین میشم ولی باهام راه اومده.. نمیگم تغییر کرد میگم یه فرصت برای یه رابطه ی شش ساله بد نیست.. این همه سال موندن نشونه ی اینه که اونقدر خوبی در طرفم وجود داشت که موندگارم کرد.. فقط میخوام یه فرصت به جفتمون بدم.. برات آرزوی یه دنیا خوشبختی و شادی میکنم عزیزکم
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
آرامعشق،هرچی اینجا گفتیمو فراموش کن.به رابطت با این پسر ادامه بده.
همینو می خواستی بشنوی؟
اگه ببینم واسم ارزش قائله چرا که نه.. میمونم.. بالاخره این حرفایی که اینجا نوشتم به خودش هم گفتم اون هم قبول کرده..
مطمعنن برات ارزش قایل نیست.حرف هایی م که زده برای این بود که احساس خطر
کرده.چطور تو این 6سال نفهمیده سخت می گیره؟قطرات شیره از سر و صورتت می چکه
من آدم سرکش یا لج بازی نیستم..
نظر مخالف داشتن لج بازی نیست.
این پسر برات حکم مخدر داره.خواه ناخواه مجبوری ترکش کنی،وگرنه عواقبمن وابستگیم به عشقم در حد مرگ زیاده.. یعنی دیوونه وار عاشقشم.. واسه همینه که برام خیلی جدایی سخته..
بدتری منتظرت هست.
وقتی می گن کتک می خوری،منظور اینه.. این آقا بنده رو کتک نمیزنه
این پسر چند سالشه؟کار و بارش چطوره؟من یادم نمیاد حرفی از ازدواج زدهعادت بد دیگه ای هم که داره اینه که بعد از هر دعوایی میزنه
باشی.این رابطه برای چی 6سال طول کشیده؟آیا بینتون حرفی از ازدواج زده
شده؟شرایط ازدواج داره؟آیا قولی در مورد خاستگاری بهت داده؟
آیا اومدی اینجا تا برای ادامه رابطه از ما تاییدیه بگیری؟
ویرایش توسط فرهنگ 27 : چهارشنبه 18 تیر 93 در ساعت 23:38
anisa (پنجشنبه 19 تیر 93), khaleghezey (پنجشنبه 19 تیر 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 19 تیر 93)
تشکرشده 14 در 8 پست
سلام داداش
اگه دنبال چنین جوابی بودم از اول نمیومدم اینجا.. من فقط تصمیمی رو که گرفتم گفتم نخواستم کسی تائید یا تکذیب کنه.. بالاخره راهنماییم کردین و من هم خواستم از نتیجه ی کار مطلع بشین اگه اشتباهه شرمنده
گفتم یه فرصته.. نگفتم که حرفاش درسته یا نه
درسته نظر مخالف داشتن لج بازی نیست ولی منظور من از بیان این جمله این بود که از روی قصد مخالفت نخواهم کرد
من هی میگم چرا هی حرف از کتک میشه.. من منظورم این بود میزنه تماس رو قطع میکنه فکر کنم از بس عجله داشتم جمله ام نصفه موند... ببخشید از این بابت
28 سالشه.. تو یه شرکت مرتبط با رشته اش کار میکنه.. بین خونواده ها هم حرف از ازدواج زده شده. سربازی رفته.. کار پیدا کرده و در آخر شروع به درس خوندن کرد.. خرج تحصیلش با خودشه و از این جهت قرار شده بود بعد از تحصیل به صورت رسمی بیان خواستگاری.. من اومدم ازتون راهنمایی بگیرم و نتیجه ی کارمو هم در نهایت بهتون اطلاع دادم.. فکر نکنم این اشتباه باشه.. یا علی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)