به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 77
  1. #61
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین نیکا جان من الان آخرین پست هایی که مدیر همدردی و فرشته مهربان برایت گذاشته بودند خواندم. اما شما کوچکترین توجهی به این پست های مهم نداشتید و باز هم مشابه همان پست رمانتیک را تکرار کردید. نیکا جان اگر به آن دو پست توجه می کردی و روی آن فکر می کردی حالا اینقدر به هم نمی ریختی.
    به پست های خودت نگاه کن. یک در میان یا از رمانتیک ها می گویی یا گرفتار اشک و غم و گریه هستی و به جدایی فکر می کنی.
    شما احساسی رفتار می کنید و ثبات ندارید.
    شما به جای اینکه به پست مدیران سایت توجه کنید مخالفت کردید در حالی که راهنماییهای بسیار ارزشمندی بود.
    به شما توصیه می کنم یکبار دیگر پست های مدیران سایت را که برایتان نوشته اند بخوانید و به آنها عمل کنید. اینجا کسی قصدش خراب کردن عاشقانه های شما نیست بلکه همه می خواهند زندگی شما در مسیر مطمئن پیش برود و ضربه نخوری.

    - - - Updated - - -

    اگر علت عدم توجه شوهرتان به شما وجود هوویتان و مخالفت اوست و اینکه اگر به خانه شما بیاید هوویتان شما دوتا را با هم می بیند و کفری می شود ، پس اگر خانه جدایی بگیرید که جلوی دید هووی خودتان نباشید و هوو هم آدرس خانه را نداشته باشد که بخواهد اذیت کند بهتر است.
    الان شوهر شما یواشکی به دیدن شما می آید و بهانه می آورد که همسرش نباید بفهمد و یک شب عاشقانه را می گذراند و می رود. شوهر شما الان هم خدا را دارد و هم خرما را. ببین احساس شوهرت به هوویت به شما ربطی ندارد. اما شوهر شما از این موضوع استفاده می کند و سعی می کند با ابراز تنفر از هوویت خودش را در دل شما جا کند. در حالی که این مساله فرق زیادی به حال شما نمی کند و زندگی سخت شما ادامه دارد.
    اما اگر خانه جدا داشت باشید یک محک خوب برای رابطه خودتان و همسرتان خواهد بود و می توانید بفهمید واقعا چقدر شما را دوست دارد و مسئولیت پذیر است. وقتی خانه جدا داشته باشید و هوویتان نداند کجاست دیگر مشکلاتی که با هوو دارید پایان می گیرد و خود و دخترتان آرام می شوید. همچنین دیگر مانعی برای رسیدگی شوهرتان به شما وجود ندارد. شوهر شما می تواند ساعات معینی از روز به سراغ شما بیاید و بعد ساعات دیگری را هم به هوویتان اختصاص دهد. و می توان ترتیبی داد که هوو از ساعات ملاقات شما خبردار نشود و شوهر شما هم به هیچ وجه حرفی به او نزند و حرف او را هم به شما نزند. شوهر شما دو زن گرفته است و باید هم مسئولیتش را قبول کند و هر دو را اداره کند نه اینکه آنها را با هم طرف کند و خودش کنار بکشد .

  2. 4 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    del (شنبه 07 تیر 93), khaleghezey (پنجشنبه 05 تیر 93), نیکا88 (پنجشنبه 05 تیر 93), بالهای صداقت (سه شنبه 10 تیر 93)

  3. #62
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 14 تیر 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1393-3-12
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    205
    سطح
    4
    Points: 205, Level: 4
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من چه کیفی می کنه این اقا مهرداد هم با خوشگلاش هست هم با محبتاش. و این وسط دوتا زن یکی مدرن یکی ساده و مهربونی اسیر شدن!

  4. #63
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به هر حال به نظر من خانه جدا باعث می شود بفهمی شوهرت واقعا می خواهد با شما زندگی کند یا نه.

  5. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    نیکا88 (پنجشنبه 05 تیر 93)

  6. #64
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    من واقعا نمی فهمم شما چرا عضو انجمن آزاد نمیشی تا راهنمایی تخصصی بگیری؟
    الان یکی دو هفته ست من هر روز به این تاپیک سر می زنم. یه جا گفتین دارین فکر می کنین عضو بشین !
    آخه این دیگه انقدر فکر کردن داره ؟
    من اگه جای شما بودم روز اول عضو می شدم
    میشه دلیلش رو بدونم ؟

  7. 4 کاربر از پست مفید veis تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 09 تیر 93), mohammad6599 (پنجشنبه 05 تیر 93), کلانتر جو (سه شنبه 24 بهمن 96), zendegiye movafagh (شنبه 07 تیر 93)

  8. #65
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1393-3-26
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    202
    سطح
    4
    Points: 202, Level: 4
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    53

    تشکرشده 94 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگه خونه جدا هم بگیره من نمیرم باید با اون زنش همه چیو تموم کنه تازه خواهرم باهاش تماس گرفت هر چی از دهنش دراومد تقدیمش کرد بهش گفت یا نرجس یا اون زنه از خدا بیخبر. جریان رو واسش تعریف کرد گفت بیکس گیرش اوردید خوب جواب محبتاشو دادی شوهرم گفت من نرجسو دوست دارم قول میدم همه چیو با نازنین تمام کنم داره میاد اینجا هر چی زنگ میزنه جواب نمیدم اس دادم تا اون زنه گورشو گم نکنه من نیستم طلاق و خداحافظ گوشیم ترکید انقدر زنگ خورد حالا اون باید زجر بکشه ازش متنفرم
    خیلی وقت پیش بایست اینکارو میکردم
    ویس شرایطش جور نیست تاریخ انقضا کارتم تموم شدست

    - - - Updated - - -

    نوشتم ازش متنفرم تا کمی سبک شم ولی هنوز دوستش دارم دیوانه شدم
    ویرایش توسط نیکا88 : پنجشنبه 05 تیر 93 در ساعت 19:10

  9. #66
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر کنم درست حدس زده بودم دقیقا همانی شد که جناب مدیر گفته بودن

    اولین کار توی روانشناسی برای حل مشکل حفظ آرامش هستش شما هنوز آرامش لازم را ندارید.قرار نیست با یه حرکت رمانتیک خیلی خوشحال بشین و با یه حرکت زشت هوویتان اینگونه جا خالی کنید لطفا ثابت قدم باشید.

    درضمن تاریخ کارت هم گذشته باشه مهم نیست میتوانید توی حساب از طرق خود بانک وجه را واریز کنید که عضویت دلبخواهی دوستان لطفا دیگه تکرار نکنید خودشان بهتر تشخیص میدن که عضویت زدن لازمه یا خیر.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  10. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (سه شنبه 24 بهمن 96), zendegiye movafagh (شنبه 07 تیر 93)

  11. #67
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    ما هر چی بگیم نظر مون کارشناسی نیست شما می تونی از کارت خواهرت استفاده کنی اشتراک یک ماهه مبلغش خیلی کمه
    بهتره هر چخ زودتر از نظرات مدیر سایت استفاده کنی
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  12. 3 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    del (شنبه 07 تیر 93), khaleghezey (شنبه 07 تیر 93), veis (شنبه 07 تیر 93)

  13. #68
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1393-3-26
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    202
    سطح
    4
    Points: 202, Level: 4
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    53

    تشکرشده 94 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان مهربونم
    حالم خیلی خوبه مهرداد باقی زمان صیغه رو به زنش بخشید حالا مهردادم مال من شد بهم چسبیده تا در نرم محبتاش دو برابر شده میگه فکر نمیکردم پشت این چهره آروم یه هیولا پنهان باشه:)
    میخوام جریان رو واستون تعریف کنم:
    همون شب مهرداد اومد دنبالم نیکا دویید رفت بغلش همه چیو براش با آب و تاب توضیح داد شوهرم آرومش کرد گفت خاله رو بیرونش کردم من گفتم اره جون خودت دیگه گول نمیخورم خواست بیاد سمتم گفتم نزدیکم نیا از امشب منو تو نسبتی نداریم تصمیمم رو گرفتم طلاق، خیلی جدی و خشمگین بودم تا اسم طلاقو اوردم انگاری پتک محکمی تو سرش کوبیدند حالش خراب شد گفت دیگه نازنین زنم نیست تو رو خدا نگو طلاق گفتم دیگه دوستت ندارم خیلی عذابم دادی از اول دوستم نداشتی با هزار زحمت تو رو به خودم علاقمند کردم من زنت بودم ولی هنوز نازنین تو قلبت بود بدون در نظر گرفتن من صیغش کردی منو انداختی پایین خودتون بالا خوش بودید هر روز تحقیر میشدم بخاطر علاقه ای که به تو داشتم سکوت میکردم ولی دیگه ساکت نمیمونم میخوام طلاق بگیرم گفت خودم کردم که لعنت بر خودم باد به جان تو که همه کسمی دیگه نازنین تو زندگیم نیست قبل ازینکه بیام اینجا رفتم خونه و همه چیو تموم کردم منو ببخش بهت بد کردم از خوبیهات سوء استفاده کردم بخدا قسم از وقتی نازنین اومد بیشتر بهت علاقمند شدم و پی به مهربونیت بردم فکر میکردم دوستش دارم ولی اشتباه کردم تنها تو توی قلب منی با من اینجوری نباش گفتم نمیتونم دوستت داشته باشم ازت متنفرم تو با نازنین خوش باش من از زندگیت میرم عصبانی شد گفت میخوای بری؟؟باشه برو ولی با رفتنت جونمو میگیری با این حرفش ته دلم خالی شد گفتم دیگه برام مهم نیستی بلند شد رفت سمت آشپزخونه... ترسیده بودم فقط جیغ میکشیدم گفتم دروغ گفتم بخدا دوستت دارم خواهرم سریع اومد و جلوشو گرفت دستش کمی زخمی شده بود خوشبختانه به خیر گذشت « فرداش ازش پرسیدم واقعا میخواستی خودتو بکشی گفت میخواستم بترسونمت جرأت خودکشی ندارم»دستش برام رو شد دیگه نمیتونه فیلم بازی کنه:) بازیگر قهاریه!!خب کجا بودیم!!
    دستشو چسب زدم بغلش کردم گفتم تو دنیای منی ولی من دیگه صبرم تموم شده میخوام فقط مال من باشی قسم میخورد گفت دیگه نمیزارم اینقدر بهم بریزی جبران میکنم فقط کنارم بمون صدای زنگ در اومد شوهرخواهرم رسید از جریان خبر نداشت به شوهرم میگه به به باجناق جان پارسال دوست امسال غریبه نذاشتیم متوجه بشه یه شام حاضری خوردیم و اومدیم خونه، نازنین رفته بود و این نامه رو گذاشته بود:
    مهرداد از همون اول هیچ علاقه ای بهت نداشتم اگه دوستت داشتم هیچ وقت ترکت نمیکردم بخاطر این دوباره وارد زندگیت شدم چون وجود یه زن دیگه تو زندگیت آزارم میداد و اما نرجس تا امروز تا سر حد مرگ ازت متنفر بودم میدونی چرا؟واسه آرامشی که داری واسه مهربونیت واسه صبرت همیشه آرزوم بود زنی مثل تو باشم ولی نیستم و نمیتونم باشم شاید مهرداد با من بود ولی دلش با تو بود من خوب حسش میکردم واسه همین باهات برخورد خوبی نداشتم قدر خودتو و خوبیهاتو بدون تو همون زنی هستی که مهرداد آرزوشو داشت ببخشید پامو تو زندگیت گذاشتم با اون ظلمایی که من در حقت کردم نمیدونم این حرفو بزنم باور میکنی یا نه مهم نیست باور کنی من حرف دلمو بهت میگم کاش هووم نبودی کاش خواهرم بودی یا حداقل دوستم بودی فراموشت نمیکنم. حلالم کن.
    مهرداد میگه شگردشه میدونست عاطفی هستی اینا رو نوشت!!!!
    خیلی دلم بحالش سوخت من که سنگدل نیستم حلالش کردم
    دیروز عصری رفتیم بیرون قبل از رسیدن به مقصد مهرداد گفت چشماتو ببند و هیچی نپرس وقتی رسیدیم دستمو گرفت و منو تو یه خونه ای برد گفت حالا چشماتو باز کن چقدر زیبا بود مخصوصا آشپزخونه و کابینتاش:) گفتم چرا اینجا اومدیم گفت اینجا قراره مال تو بشه از تعجب چشمام گرد شد گفتم ما که خونه داریم گفت میخوام با اینجا تاخت بزنم گفتم خودتو به زحمت ننداز گفت ارزش تو بیشتر از ایناست نمیخوام با بودن تو اون خونه خاطرات تلخش برات تداعی بشه یادته گفتم جبران میکنم!!این تازه اولشه واست برنامه ها دارم:) پنج شنبه افطار میخوام به زور ببرمش خونه باباش تا بینشون رو آشتی بدم:) با هزار بدبختی راضیش کردم گفتم نریم باز قهر میکنم میرم خونه خواهرما:)
    ازتون ممنونم که تنهام نذاشتید باهام دردو دل کردید بهم امید دادید
    دوستون دارم
    ویرایش توسط نیکا88 : دوشنبه 09 تیر 93 در ساعت 15:59

  14. 5 کاربر از پست مفید نیکا88 تشکرکرده اند .

    mohammad6599 (سه شنبه 10 تیر 93), مصباح الهدی (دوشنبه 09 تیر 93), رویای پر کشیدن (دوشنبه 09 تیر 93), شمیم الزهرا (دوشنبه 09 تیر 93), صبا_2009 (دوشنبه 09 تیر 93)

  15. #69
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    چرا من همش فکر می کنم این داستان واقعی نیست ؟
    ببخشیدااا

  16. 5 کاربر از پست مفید veis تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (سه شنبه 24 بهمن 96), پونه (سه شنبه 10 تیر 93), نازنین2010 (سه شنبه 10 تیر 93), مهربان بانو (سه شنبه 10 تیر 93), ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 15 فروردین 95)

  17. #70
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 24 مهر 94 [ 11:35]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    1,396
    سطح
    20
    Points: 1,396, Level: 20
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نيكا جان خيلى برات خوشحالم با دل مهربونت و صبورى و گذشت زندگيتو درست كردى
    عزيزم شما فن بيان قشنگى دارى حالا كه داره زندگيت به روال بر ميگرده به نظر من شروع به نوشتن كن و بنويس با اين فن بيان قشنگت ميتونى يه رمان نويس خوب بشى از استعدادت استفاده كن گلم
    اميدوارم هميشه شاد باشى

  18. 3 کاربر از پست مفید atosa تشکرکرده اند .

    واحد (سه شنبه 10 تیر 93), نیکا88 (دوشنبه 09 تیر 93), بالهای صداقت (سه شنبه 10 تیر 93)


 
صفحه 7 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جوونی چیه؟
    توسط Yellow.king در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: جمعه 18 تیر 95, 01:04
  2. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 مهر 94, 16:46
  3. به عنوان يک نوجوون ديگه نمى دونم چيکار کنم؟
    توسط 66nastaran در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 94, 16:22
  4. چطوری جوون بمونیم؟
    توسط ani در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 اسفند 89, 13:54
  5. مشکل یه جوون دم بخت
    توسط soyomax در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 مرداد 89, 23:49

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.