سلام به عزیزان
پسری هستم ترم اخرلیسانس نرم افزار یک دانشگاه سراسری.متولد 1372
یک سال هست که با دختری از هم کلاسی های هم رشته ای رابطه ی احساسی فقط از طریق نگاه کردن داشته ام(مطمئن باشید بیشتر از نگاه معمولی).شروع با ایشون بوده چون من اصلا در این وادی ها نبوده ام و فقط تمرکز به کارودرس داشته ام.اما اکنون بسیار به ایشون فکر میکنم و با دیدن حرکاتشون احساس میکنم دقیقا همونی هست که میخام.و وقتی ایشون حضور دارن من ناخواسته تپش قلب می گیرم.اما به دلایل مشکلاتی که وجود داشت از همان اول تا الان هیچ حرکتی نکرده ام با با وجوداین که نه ترسی از مساله ای داشته ونه مشکل در برقراری ارتباط ونه چیز دیگری.مشکل من انتخاب بین رفتن ونرفتنه.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
من:
1-یک سال از ایشون کوچکتر هستم اما رفتارم بزرگتر از دوستانم هست به طور معمول(یک سال رو جهشی خوندم وسال اول هم دانشگاه قبول شدم)
2-سربازی معاف شدم با سه برادری.
3-من می تونستم از سال سوم درامد خیلی خوبی رو داشته باشم اما چون تصمیم به اپلای گرفتم کار تخصصی رو رها کردم و رفتم دنبال مقاله وتحقیق و ساختن روزمه واسه اپلای.یعنی الان توانایی کاروپول ندارم.چون دیگه وقت نذاشتم واسه یادگیری اون تخصص ها.
3-به خودم قول داده بودم تا تکلیف درس وکارم مشخص نشه دنبال احساساتم رو نگیرم یا به قول یکی از بزرگای عزیز این سایت وقتی شرایطش رو نداری دمیدن در تنور احساسات ممنوع (این مورد هم نمیدونم چرا اینطوری شد.من سرم پایین بود همیشه :(( )
4-خونوادم تحصیل کرده و خوب هستند اما مشکلاتی هم دارندکه با اوضاع این جامعه تقریبا طبیعیه.مسائل مالی و ...
5-میخام که خنده ی زیبای رو لبش مال من بشه.با لبخندش ارامش میگیرم.
6- یه جورایی خوشتیپم خخخخ.خودم نمیگم بقیه میگن.درسم قویه.مقام هایی دارم.بین دوستان پسر محبوبیت معمولی دارم.با دختر ها رابطه سنگین معمولی در حد درس و پروژه دارم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دختر:
1-زیبا (از نظر من خیلی)
2-ارایش میکنن همیشه اما رفتارشون سنگینه و از سبک صحبت هاشون معلومه که با درک وشعور هستن حتی نسبت به بقیه دخترهای ورودی ما.
3-با دو تا از پسر ها دیدم که مدتی بودن و حتی با یکیشون قرار ازدواج گذاشتن اما بدلیل اعتیاد پسر قضیه منتفی شده.
4-هیچکدوم از اون دو پسر از نظر من ویژگی های مردونه و یا حتی پسرونه نداشتن متاسفانه و من نمیدونم که همچین خانمی چطور همچین پسرایی رو انتخاب کرده بودن.اون پسرها میدونم که با دخترهای دیگه رابطه جنسی داشتن البته نه با ایشون.این موضوع نگرانم کرد.
5-بین دوستان دخترشون محبوب و اجتماعی هستن.
6-احتمالا خونوادشون از نظر ازادی از خونواده ما راحت تر باشن.من مشکلی ندارم چون قراره زندگیم اونور اب باشه و این مسائل فقط مال اینجاست...
مشکل :
من یا یک سال دیگه یا سه سال دیگه از ایران میرم.یعنی ایشون باید این مدت رو واسه من بمونه درحالی که به راحتی میتونم بگم لایق خیلی از من بهتر هاهستن و رو زمین نمیمونن.
یکی میگه بری شهر خودت همه چی رو فراموش میکنی.ولی من نگرانم.شبا نمیخام بخوابم چون دوست دارم بهش فکر کنم.صبح با فکرش بیدار میشم.
یکی میگه برو جلو که اگه نری بعدا حسرت میخوری.از این هم می ترسم.
خودم میگم این یک سال یا سه سال بگذره اگه خدا بخواد اونو واست نگه میداره بعدمیری دنبالش.ولی میدونم ایشون خواستگارای زیادی خواهند داشت.
میدونم خونوادم مخالفت خواهند کرد.حق هم دارند.بدون کار نمیشه رفت جلو.
بسیار پشیمونم که ازمون ارشد رو به خاطر این که ایشون همیشه جلوی چشمام بوده خراب کردم.نه به خاطر این که یک سال میمونم پشت کنکور.به خاطر این که اگه ارشد رو خوب داده بودم وضعیتم ثبات بیشتری داشت و الان میتونستم پا پیش بگذارم.
خدایا گناه من بابت گریه های شبونه ای که بهم هدیه دادی چیه؟چرا وقتی شرایطشو نداشتم منو درگیرش کردی؟
یک ماه بیشتر وقت ندارم اونم همش تو امتحاناس.
میدونم که ایشون هم از من بدشون نمیاد.
لطفا راهنماییم کنید دوستان گرامی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)