موضوع: ازدواج من با برادرشوهرم( بعد از فوت همسرم)

تبسم جان به همدردی خوش اومدی . در مورد خواستگار اولتون ایا ایشون مجرده ؟ یا همسر داشته و طلاق داده باید بیشتر در موردش تحقیق کنید و نظرش رو در مورد پسرتون بدونید . واما در مورد برادر شوهرتون ایا ایشون خودشون مایل به ازدواج با شما هستند یا خانواده ایشون رو مجبورمیکنه ؟ شما احتمالا از طرف خانواده همسرتون مورد تایید بودید و دوستتون داشتند یا به خاطر پسرتون اینکار رو میکنند ؟ ایا شوهر مرحومتون اموالی داشتند که به نام شما یا در اختیار شما باشه ؟ البته صرف اینکه ایشون عموی بچه تونه دلیل نمیشه که همیشه ایشونو دوست داشته باشه بستگی به شخصیت ایشون داره . چرا همسر ایشون با وجود داشتن همسر با یکی دیگه رفته ؟ شما الان کجا زندگی میکنید ؟ در امدتون از کجا تامین میشه ؟

از همه شما ممنونم استخاره کردم بد در اومد منم مسایل مادی رو ارجعیت قرار دادم که اشتباه کردم. جواب قطعی نه رو به خواستگارم دادم
​ایشون مجرد هستند گویاقبلا ب یک نفر علاقمند بودند ولی پدر دختره مخالف بود این جریان مربوط به سالها قبله.بعد ازاون طبق گفته خودشون کیس مناسب رو پیدا نکرده بودند.
هم پدرشوهرم و هم برادرشوهرم هردوشون مایل هستند
همسرم به دلیل سکته قلبی از دنیا رفت
خانوادش من رو تو فوت همسرم مقصر نمیدونند اتفاقا همیشه ازم تشکر میکردند که هوای پسرشون رو داشتم
تا الان که به مشکلی بر نخوردیم و منو خیلی دوست دارند اما گاهی اوقات از رفتاراشون میرنجیدم البته وقتی همسرم زنده بود
من اخر هفته میرم منزلشون هفته ای دو روز پیششون هستم
من دوست دارم مستقل زندگی کنم اصلا روحیه باهم زندگی کردن رو ندارم البته بعد از ازدواج منظورمه
فقط نمیدونم چه جوری عنوان کنم که ناراحت نشند.قراره چند روز دیگه دوباره بیان خونمون.
نمیدونم چه جوری باید بگم

ازدواج با ابرادر شوهر هم ممکنه درد سرای خودش رو داشته باشه....مثلا یه اخلاقایش با همسر متوفی شما مغایر باشه و در زندگی دایم خودتان رو ملامت کنید...
این که حتما به شما علاقهمند باشه نه صرفا از سر این که شما دو تا از بد روزگار یهو بی یار و غار شدین....
به هر حال تصمیم خوبی بود که اون مرد 42 ساله رو رد کردی تفاوت سنی زیاد هم علاوه بر مشکلات دیگه باید محاسبه می کردید
راستی همسر شما بزرگتر بودن یا برادر شوهرتان؟
خیلی مهمه که با براد همسرتون شبیه یه خواستگار غریبه بر خورد کنید تا تمام دغدغههیتان منتقل شود

ملاک من واسه ازدواج صادق بودن،پنهان کاری نکردن،مشورت کردن،اهل مسافرت بودن،محبت کردن،دروغ نگفتن،دهن بین نبودن،با ایمان بودن،و خیلی چیزای دیگه که همه این خصوصیات رو برادرشوهرم دارند،مخصوصا مهربون و خوشرو و معاشرتی هستند
همسر من فرزند اول بود
قراره جمعه بیان خونمون منم ازشون وقت میخوام ک فکر کنم ولی دلم میخواد هر چه زودتر بهشون بگم که نمیتونم باهم زندگی کنیم،ولی اصلا روم نمیشه.چجوری عنوان کنم اونا اصلا توقع شنیدن این حرف رو از من ندارند مطمئنم

سلام
ممنون از همتون
فکر کنم بد نوشتم.من قصد ازدواج دارم ولی نمیتونم با خانواده پدرشوهرم تو یک اپارتمان زندگی کنم از اولش مستقل بودم دوست دارم بازم مستقل باشم
فقط نمیدونم چه جوری باید عنوان کنم
چون کاملا همدیگرو میشناسیم دیگه نیازی به صحبت کردن نیست
حالا تا جمعه بشه ببینم چی میشه.میخوام اول به خود برادرشوهرم قضیه رو بگم واقعا نمیدونم با این قضیه کنار میاد یا نه

سلام
ممنون از همه شما
اقای مدیر ممنونم
امروز ناهار خانواده شوهرم منزل مادرم بودند من با برادرشوهرم با هر سختی که بود صحبت کردم و گفتم که نظرم رو شما مثبته اما من روحیه باهم زندگی کردن رو ندارم دوست دارم مستقل زندگی کنم
گفتم همین خونه ای که قبل زندگی میکردیم منظورم با همسر خدابیامرزمه (خونه ارث پدری منه) اونجا زندگی کنیم قبول نکرد گفت اون خونه بوی داداشم رو میده و من معذبم
به من گفت یک سالی رو بیا زندگی کنیم اگر دیدی سختته و نمیتونی تحمل کنی جدا زندگی میکنیم منم ازش وقت خواستم تا فکرامو بکنم

- - - Updated - - -

سلام
ممنون از همه شما
اقای مدیر ممنونم
امروز ناهار خانواده شوهرم منزل مادرم بودند من با برادرشوهرم با هر سختی که بود صحبت کردم و گفتم که نظرم رو شما مثبته اما من روحیه باهم زندگی کردن رو ندارم دوست دارم مستقل زندگی کنم
گفتم همین خونه ای که قبل زندگی میکردیم منظورم با همسر خدابیامرزمه (خونه ارث پدری منه) اونجا زندگی کنیم قبول نکرد گفت اون خونه بوی داداشم رو میده و من معذبم
به من گفت یک سالی رو بیا زندگی کنیم اگر دیدی سختته و نمیتونی تحمل کنی جدا زندگی میکنیم منم ازش وقت خواستم تا فکرامو بکنم