دیروز من دیگهنتونستم پست بزارم چون قوانین جدید رو نمیدونستم که تعداد پستها محدوده
مخارج زندگیمون رو تا حالا همسرم داده و من تو اجاره خونه کمک کردم و مخارجخودمو دادم ولی قرار شده از این به بعد هرجای دنیا زندگی کنیم مخارج نصف شه میگهاز پسش برنمیام و ضمنا میگه اگه من هزینه های تورو بدم انوقت تو پولهاتو جمع میکنیمیدی به پسرت این یعنی از چیب من بره واسه پسرت به من چه ربطی داره
ضمنا اعتقاد همسرم اینه که زنهای متجدد امروزی که تحصیلکرده هستند و شاغل هستندباید تو هزینه به همسرشون کمک کنند اون دوره که زنها تو خرج خونه و هزینه ها کمکنمیکردند زنهایی بودند که تو خونه بودند و کتک میخوردند
پسرم معاف از خدمت هست و ازلحظه ای که بدنیا اومد با مادرم بزرگ شد چون من تک فرزند بودم و پدرم به رحمت خدارفته و وابستگی شدید به مادرم داره دلیل اینکه من تونستم راحت ازدواج دوم بکنمدرواقع همین بود که پسرم به من وابسته نبود من بعد از فوت همسرم رفتم دانشگاه ادامه تحصیلدادم و از پسرم دور بودم و بعدش ازدواج کردم پسرم و من الان هردو ایرانیم ولی تویه شهر نیستیم و تقریبا هر 2-3 ماه یبارهمو میبینیم ولی روزی چند بار باهاش تلفنی صحبت میکنم و از دور نظارت میکنم کاراشو
پسرم خودش در شرایطی نیست از نظر عقلی احساسی و سنی که بتونه تصمیم درست برایزندگیش بگیره ولی چیزی که مهمه اینه که من بعنوان مادرش تشخیص میدم کجا و چی بهصلاحشه و در ایندش ماثر خواهد شد
من نمیتونم به همین راحتی امتیاز اوردن پسرمرا از دست بدم شاید خدای نکرده اتفاقی برای مادرم بیفته و دیگه نباشه اونوقت تکلیفاین بچه چی میشه یا شاید مدتی بعد از اینکه من رفتم بخواد بیاد پیشم من که نمیتونمبگم به همسرم قول دادم تو رو نبرم این واسه من از مرگم بدتره
و اما... دیشب دیگه چون موقع فروش وسایلمنزلمون بود خیلی جدی آخرین حرفهامو زدم به همسرم که تصمیمشو بگیره و اگه با بچهمن مشکل داره الکی وسایلشو نفروشه بعدش پشیمون شه و بگه تقصیر تو بود
خیلی از حرفهای شما دوستان عزیزم استفادهکردم بویژه از حرفهای خانم شین که همینجا میخوام ازشون تشکر کنم جمله هاشون انگیزهمنو برای جدی بودن سر مسئله پسرم بیشتر کرد و خلاصه بهش گفتم من با وکیل صحبت کردمو راهنمایی گرفتم که از کوتاهترین و بهترین راه استفاده کنم برای بردن پسرم و بهمحض اینکه برسم اونجا میخوام براش اقدام کنم و توام اگه دوست داری دخترتو بیارنمیخوام مانع احساس پدری تو بشم
اونهم گفت کار خوبی میکنی بهترین و با ارزشترین کاری که میتونی در حق پسرت بکنی همینه که ببریش با خودت دیگه نمیدونم اینارو از ته دلش گفت یا از روی لج و تصمیمش چی باشه چون اون با سیاست تر از اینحرفهاس جایی که منطق وجود داره اعتراض نمیکنه ممکنه بعدا بگه من بخاطر شرایط شخصیخودم و بچم نمیام دیگه نمیدونم ولی من انچه که لازم بود و خدا میپسنده رو انجام دادم باقیشم توکل بهخدای مهربونم میکنم من همینطور که کارای همسرمو انجام دادم و براش ویزا گرفتم وبهش این شانسو دادم اگه میخواد تو یه سرزمین دیگه با فرصتهای جدید شانسشو امتحانکنه میخوام همین کارو برای پسرم هم انجام بدم و در حق هیچ کدوم کوتاهی نکنم
از همه شما دوستای خوبم میخوام برام دعا کنیدتو این راه موفق شم و پسرمو به زودی بتونم با خودم ببرم و از همتون بخاطرراهنماییها و توجهتون به تاپیک من تشکر میکنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)