تشکرشده 14 در 10 پست
تشکرشده 14 در 10 پست
همش وسوسه میشم بهش زنگ بزنم واس بدم بااینکه اصلاوابداجواب نمیده....نمیتونم جلوخودموبگیرم.......خسته م.....داغونم............کمک............. ............
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
در تعجبم چرا به چنین شخصی علاقمند شدید
اگر خوب بود که همسر اولش با یه بچه ازش جدا نمیشد
شما فقط وابسته شدید . سعی کنید با تفریحات سالم مثل شنا کوهنوردی یا شرکت تو جمع های فامیلی و دوستانه و ... به چیزای دیگه فکر کنید تا یواش یواش ازفکرش بیرون بیایید .
اگر خودتون بخواهید راحت میتونید فراموشش کنید. چون ویژگی های خوب و ایده آلی برای ازدواج نداشته و بعها موجب سرافکندگی شما تو فامیل و .. میشد .
تکید میکنم اگ خودتون بخواهید راحت میتونید فراموشش کنید
khaleghezey (پنجشنبه 11 اردیبهشت 93), meinoush (چهارشنبه 10 اردیبهشت 93), بالهای صداقت (چهارشنبه 10 اردیبهشت 93)
تشکرشده 14 در 10 پست
همسرقبلیش پرخاشگربودوبای پسرمجردرابطه داشت ک بالافاصله بعدطلاقشون بااون ازدواج کرد.....درسته خییلی شرایط ایده الی نداشت...ولی خیییلی درکم میکردمنم همینطور..بسیارشنونده خوبی بود.....خیلی دقیق بودوقتی پیشم بودتازه میفهمیدم...چقدهمه چیزمومیفهمه.....بخداخسته م خیللی ازمرداسرازحرفای ی دخترواحساسشون درنمیارن.....این تنهاویزگی مثبتش بوددرکش ازعمق احساسم منوشوکه میکرد...درضمن مطمئنم براازدواج بود....فقط من خراب کردم...تازه حتی اگه اینکارورونمیکردم رسیدن محال بودبخاطرخونواده من........ولی چیکارکنم مهرش ازدلم نمیره بااینکه باتمام توانش میخواست ازش متنفربشم...
تشکرشده 17 در 11 پست
سلام دوست عزیزم درکت میکنم
میدونم الان عقلت اصلا یاری نمی کنه خیلی کنترل احساس سخته
اما با این شرایط بیا اینجوری فک کن شاید الان داره سر یکی دیگه رو عین تو شیره میماله
تو خاستگار داری احساستم که درگیر اون اقاس،من جای تو بودم با عقل باقی موندم یکی از این خواستگارامو که رایطش خوبه رو انتخاب میکردم
بهترین راه فراموشی اومدن یکی تو زندگیته اما به صورت شرعی و قانونی.عزیزم همونطر که اون داره زندگیشو میکنه بهتره توم زندگیتو بکنی.ازدواج کن تا دیر نشده و زندگیت پوچترازاین نشده
zendegiye movafagh (چهارشنبه 10 اردیبهشت 93)
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
ایشون گفته همسرم پرخاشگر بود شما که تحصیلکرده هستید چرا باور کردید؟
یعنی وافعا انتظار داشتید بیاد بگه همسرم خانم فداکار و دلسوزی بود چون اعتیادم رو ترک نکردم ازم جدا شد ؟؟
خب عزیز من دیده شوهرش ترک نمی کنه ، جدا شده و بعد از یه مدت مثل هر دختر مجردی ازدواج کرده تا خوشبخت بشه...
شما باور نکن که پرخاشگر بوده .. هر کسی که همسر معتاد داشته باشه و سعیش رو بکنه که همسرش ترک کنه اما همسر ترک نکنه حتما دعوا و مشاجره پیش میاد این که دلیل نمیشه رو مردم عیب گذاشت
شما همین که بری سراغ تفریحات و ... اولین گام رو برداشتی
ما هم دعا میکنیم موفق باشی
khaleghezey (پنجشنبه 11 اردیبهشت 93), واحد (پنجشنبه 11 اردیبهشت 93)
تشکرشده 14 در 10 پست
[باورکنیدرمق هیچ کاری روتواین فصل ندارم اینجاگرم ترین استان کشوره والان ک فصل بهاره دمای40روداریم تجربه میکنیم...کلاادم کم تحرکیم......حتی اگه تواوج مشغله باشم بازم فراموشمم نمیشه همش تومغزمه....QUOTE=zendegiye movafagh;327736]ایشون گفته همسرم پرخاشگر بود شما که تحصیلکرده هستید چرا باور کردید؟
یعنی وافعا انتظار داشتید بیاد بگه همسرم خانم فداکار و دلسوزی بود چون اعتیادم رو ترک نکردم ازم جدا شد ؟؟
خب عزیز من دیده شوهرش ترک نمی کنه ، جدا شده و بعد از یه مدت مثل هر دختر مجردی ازدواج کرده تا خوشبخت بشه...
شما باور نکن که پرخاشگر بوده .. هر کسی که همسر معتاد داشته باشه و سعیش رو بکنه که همسرش ترک کنه اما همسر ترک نکنه حتما دعوا و مشاجره پیش میاد این که دلیل نمیشه رو مردم عیب گذاشت
شما همین که بری سراغ تفریحات و ... اولین گام رو برداشتی
اگه میشه ب فرشته مهربان ومدیرهمدردی اقای خالق ذی وبقیه قدیمی هابگین بیان نظربدن...منتظرم واقعابنظرخودم نسبت به بقیه مشکلم من اونقدراحادنیست..مثلارابطه جنسی و...ولی همین مشکل هم منوفلج کرده...امتحان ارشدموخراب کردم....زندگیم راکدراکده...هیچ انگیزه ای براآینده ندارم شغل و...دارم ازازدواج بیزارمیشم مشکلات زنوشوهرهاروهم کموبیش میخونم....تاربطش بدم به اینده خودم بااون اقا...گاهی جوگیرمیشمومیگم عمرابهش زنگ واس بزنم...بعددوباره دپرسوداغون میشم...ونمیتونم خودموکنترل کنم.....خاطره ها یادم میادو........همش چشمم به گوشیمه هرچنذتواین2سال حتی 1بارپیشقدم برااشتی نشد....گوشیمومیبینم اعصابم خراب ترمیشه...
ویرایش توسط مهمان93 : پنجشنبه 11 اردیبهشت 93 در ساعت 00:02
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
برای این تحملش براتون سخته که رابطه از طرف ایشون کات شده و مطمئنم اگر از طرف شما کات شده بود لحظه ای این حس و حال رو نداشتید
کما اینکه خودتون هم اوایلش همش بهش جواب رد میدادید و میگفتید محاله .
الان فقط وابستگیه همین
هیچ چیز دیگه ای نیست
کاری کن بعدها خودتو سرزنش نکنی که بهترین روزهای عمرت رو هدر دادی
پاشو برو کارهایی که همیشه آرزو داشتی رو انجام بده و به هدفهات فکر کن و تلاش کن تا موفق شی...
khaleghezey (پنجشنبه 11 اردیبهشت 93), واحد (پنجشنبه 11 اردیبهشت 93)
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
درود
اول یه موضوع لطفا با آرامش بنویسید انگار تیکه های یه لباس را به هم دوخته باشیم هیچیش معلوم نباشه اونجور یمینویسید شما.طرز نوشتن شما خیلی کمک میکنه تا دوستان بهتر راهنمایی بکنند
لطفا آرامش خودتان را حفظ کنید.
الان شما یه لطفی کن و برای من و بقیه دوستان این موضوع را روشن کنید.
1.آیا میخواهید با این آقا به همین روش با همین شرایطی که دارن خصوصیات خوب و بد ادامه بدید یا خیر؟با این علم که تغییر نمیکنن و امکان داره یا به ازدواج ختم بشه یا اصلا به ازدواج ختم نشه
اینم احتمال بدین شاید به مراحل برقراری رابطه جنسی بکشه و دردسرای بعدش
2.اگر هم میخواید ادامه ندید اعلام کنید تا مراحل لازم را با کمک هم طی بکنیم.
فقط جواب بدید ولی قبلش تصمیم بگیری ادامه میدید یا نه تمامش میکنید.بشین خوب فکراتو کن اگه میخوای باهاش بمونی باید بدونی همینیه که میبینی همینجوریه عوض نمیشه اگرم میخوای تمومش کنی هرچی زودتر بهتر.اگه یه مرد معتاد باشه اگه بهترین اخلاقم داشته باشه پولدارترینم باشه بازم نمیتونی کنارش دووم بیاری توی آشناهای ما هستند دیدم که بهت میگم بقرآن حیفی دختر خودتو جوونیتو زندیگتو حرام نکن ما واسه خودت میگیم میدونم چقدر داری درد میکشی من خودمم توی وضعیت شما بودم اینکه با یکی باشی بعد وابسته بشی و بعد تازه متوجه حقیقت بشی از درون داغون میشی یکهو خالی میشی ولی من تمامش کردم الانم حتی به اندازه سر سوزنی پشیمون نیستم.تصمیم با خودته بانو
پ.ن:من یکی موندم این بنده خدا مدیر همدردی و بانو فرشته مهربان دیگه با چه زبانی به این دخترا بگن وارد این ارتباطاط احساسی و سراسر غلط نشید.خواهر من به پیر به پیغمبر به والله قسم به هرچی میپرستی تمامش کن تمامش کن این رابطه ای که تهش هیچی معلوم نیست و هرچی جلوتر میری بیشتر عذاب میکشی بکن این دندون لق را بانو.وجود شما برای ما تک تک بچه های همدردی باارزشه خواهشا ازت التماس میکنم به خودت بدی نکن دختر خوب بخدا حیفی.
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
تشکرشده 14 در 10 پست
اگه بدمینویسم بخاطرداغون بودن حالمه...دوم بخاطراینه ک هیچ کس رازبدبودن
حالموتواطرافم نمیدونه...وحتی یک درهزارهم احتمال نمیده بدبودم وضعیت روحیم
بخاطرمساله احساسیه... درسته دربدوورودبه دانشگاه به خاطردوری ازخانواده
دچارافسردگی شدم وتاالان دارومصرف میکنم ...ولی به جرات میتونم بگم اگه این اتفاق
نمیفتادخیلی وقت بیش به زندگیم برمیگشتم....
موردی ک گفتین معتاده...ایشون1ساله توترکه...
درموردموند ن یانموندن باایشون...راستش دوستش دارم قدجونم باوجودتموم کنبودااش
وضعیت خونوادگیش تحصیلاتش مطلقه بودنش بابندنبودن به بعضی مسایل ازجمله خوردن
مشروب...بارهاوقتی دیوانه واربهش زنگ میزنموردتماس میزنن! یاخاموش یااصلاجواب
نمیدن.. وقتی دیگه دستام توانشونوبراتماس گرفتن ازدست میدن... میشینم ذره ذره
وجودشونوزیرسوال میبرم.. ظاهرباطن هردوش...بعدمیگم ولش کن...بعدیه مدت خییلی کم
دوباره احساسم فوران میکنه..وبعدهمه چی یادم میره وروزازنوروزی ازنو...بعضی مواقع
کاربه تهدیدکشیده میشه ...ومن برامدت کم بی خیال میشم ولی وقتی عصبانیت ایشون
فروکش کرددوباره زنگ.زنگ .زنگ....
خودم میدونم حتی اگه همه چیش خوب میبود..بااین اصرارهاوسماجتهای من بعدازدواج
سرکوفت خواهم شنید...وکلاازدواج باایشون محاله.. واگه هم بشه شرایط سختی
روبایدتحمل کنم...چون خواهرش بارهامیگفت تلفنی خودتواینقدحقیرنکن....این
ازاین...حالابراانجام گرفتن ازدواج بایدبگم جزمحالاته خونواده قبول کنن...دوستی....
وباورکردنش براشون سخته که من رفاقت کردم...وحتی اگه خواستگاری بیان..برامن
بدمیشه..
مشکل من اینه که احساسموایشون خوب درک میکنن...حرفاموهم همینطور...دیگه ویزگی
خاصی ندارن یه چیزدیگه ایشون تاحالاباکسی رفاقت نکردن...وخونواده ش میگفتن وقتی
باتوحرف میزده شوکه میشدن..چون تونخ این چیزانبود..من دوس دارم شوهراینده م
بایندباشه..متاسفانه بسرایی که توذانشگا ه دیدم اصلااینجورنبودن...اگه ازخودم تعریف
نباشه ازلحاظ ظاهرباطن وقاراصالت خونواده گی و...هیچ چیزبرایه ازدواج خوب کم
ندارم...خودم معیارهای خوبی براازدواج داشتم ولی بااین احساس کشنده که2سال منوبه
بایین ترین سطح شخصیت رسونده همه معیارامونادیده گرفتم...فک میکنم ادمی که
اینقداحساسموبفهمه وبابندباشه برام بیدانمیشه...وبسرای ایدوره زمونه هرچقدهم خونواده
داروتحصیل کرده باشن ازین لحاظ به باش نمیرسن..تواین تالاربسرای زیادی بودن که
مذهبی وخونواده داروتحصیل کرده بودن ولی رابطه جنسی نامشروع داشتن...
دوس دارم باتموم وجودازشون دل بکنم تموم زورمم میزنم ولی اثرش موقتیه ودوباره به
سمتش میرم...بایدبگم رابطه به رابطه جنسی نمیرسه ...چون دیگه همدیگه رونمیبینیم من
شهرخودمم واون کیلومترهااونطرفتره...فقط بگین چیکارکنم به زندگیم برگردم واقعابریدم
راستی واقعاشماهم شکست عشقی داشتین...والان براتون همه چی آرومه...من 2سالهبارهاخودموباکسایی که خدای ناکرده عزیزشونوازدست میدن مقایسه میکنم..تابفهمم
مشکل حادی ندارم که نشه حلش کرد.یاحتی اوناکه عشقشونویااوناکه بعدعقدبه هم
میخوره رابطه شون...یاحتی بعدازدواج...میگم اوناروببین.. بعد..مدتی خوبم ولی دوباره
احساسم امونمومیبره وزنگ زدنام شروع میشه...
تلخیای ایشونودیدم ولی بازولش نکردم..یعنی میرسه روزی که ازش متنفربشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عقلم خیلی وقته میگه تمومش من...این احساس لعنتی مه که ول کن نیست
راستی درست میگین آدم اول بایدتوازدواج بزاره عقل بیادوسط به که اوکی دادبذاره احساس بیا..چون
اگه ول احساس بیاددیگه نمیذاره عقل کارشوبکنه
ویرایش توسط مهمان93 : پنجشنبه 11 اردیبهشت 93 در ساعت 14:28
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)