زندگی موفق
من گقتم اینجا خونمه و تو خونه خودم راحت ترم
*****************
بهار عزیز
ممنون از راهنماییت
تشکرشده 263 در 86 پست
زندگی موفق
من گقتم اینجا خونمه و تو خونه خودم راحت ترم
*****************
بهار عزیز
ممنون از راهنماییت
تشکرشده 263 در 86 پست
چند روز پیش برای همسرم یه نامه نوشتم و ازش برای خوبیهاش تشکر کردم و برای اشتباهات خودم هم عذرخواهی کردم و در آخر هم باز بهش گفتم که به زندگیم و همسرم علاقه دارم و تمام تلاشمو برای داشتنش انجام میدم
دیروز زنگ زدم که بهش بگم برای مراسم یکی از اقوام دعوتیم که گفت من بیام اونجا چی کار؟؟!! من نمای خودت تنها برو ... که منم گفتم تنها نمیرم و باز شروع کرد که باید بری خونه پدرت بسه هرچی خونه موندی و... که آخر سر که گریه منو دید تغییر موضع داد که همینجوری گفتم برای من فرقی نمیکنه و .. که منم گفتم اگه نگران تنهایی من هستی بیا خونه که تنها نباشم که اونم باز گفت من هیچ وقت دیگه نمیام تو اون خونه
و باز هم گفت چرا باز هر روز بهم زنگ میزنی...
حالا تصمیم گرفتم فعلا دیگه بهش زنگ نزنم
اما برای روز مرد نمیدونم چی کار کنم. زنگ بزنم یا اس بدم یا گل بفرستم؟ یا اینکه هیچ کاری نکنم
zendegiye movafagh (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
سلام من باز هم میگم حتما عضو انجمن آزاد شو از مدیران سایت کمک بگیر
لحظات حساس و سرنوشت سازی داری
امیدوارم بهترین راه رو بری و موفق باشی
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟
khaleghezey (پنجشنبه 18 اردیبهشت 93)
تشکرشده 263 در 86 پست
تشکرشده 263 در 86 پست
خیلس دلم گرفته از همه از این دنیا از زن بودنم این چجور عدالتیه که یه روز بیاد تو زندگیت بگه عاشقته و همیشه باهات میمونه و وقتی که سیر شد ازت بگه برو دیگه حسی بهت ندارم مگه چی کار کردم باهاش ؟؟؟؟؟؟ می دونم اشتباه داشتم ولی تاوان اشتباه من طلاق نیست تو همین تالار میبینیم که خیلیا کارای خیلی بدتر میکنن مثله خیانت اما همسرشون سعی میکنه زندگی رو بسازه , پس چطور این آدم انقدر راحت می خواد یه زندگی شش سالرو تموم کنه وقتیم بهش میگم دلیل میگه دیگه حسی بهت ندارمیعنی من آدم نیستم فقط حس اون مهمه؟ احساس من پس چی, آیندم سرنوشتم ؟ آبروی خانوادم ؟ دلم واسه پدرو مادرم بیشتر از خودم میسوزه خیلی مشکل دارن نمیخوام غصه منم بخورن دیگهدوسال که شبا دیر میاد خونه منم تنها همیشه منتظرش می موندم وقتی میومد خونه خسته بود مجبوری باهام حرف میزدو بعدشم خواب, خیلی از نیازامو سرکوب میکردم رابطه جنسی ماهی یک بارم نبود دیگه اونم به خواست من بود نه روز تعطیل داشت نه هیچی ولی کافی بود یه برنامه پیش بیاد با خانواده یا دوستاش یا هر کس دیگه از خدا خواسته بود به من که میرسید میگفت کار دارم, باید الان که جوونم کار کنم تا آیندمونو بسازم اما کدوم آینده؟ با کیدلم تنگ شده براش می دونن که زنگ نمیزنه می دونم که پشیمون نیست اگه اقدامی نمیکنه برای اینه که میخواد منم راضی باشم تا بی دردسر ازم جداشه
نیکا 55 (یکشنبه 04 آبان 93)
تشکرشده 599 در 247 پست
تمام سختی دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد خدایا میدانم که میبینی!
تشکرشده 263 در 86 پست
چند هفته ست که ندیدمش , امروز برای یه کاری بهش زنگ زدم بهم گفت برو حساب باز کن تا برات پول بریزم منم تشکر کردم و گفتم فعلا نیازی نیست که اونم خیلی اصرار کرد نهایتا بهش گفتم هر وقت دیدمت ازت میگرم که بهم گفت دیگه قرار نیست منو ببینی , با اینکه انتظار دیگه ای نداشتم ولی هر بار که اینجوری حرف میزنه قلبم می ایسته همش میخوام به خودم امید بدم اما اون بهم میفهمونه که 1% هم نمیخواد باهام باشهاز عصر تاحالا همینطور دارم اشک میریزم دیگه نفسم بالا نمیاد , چرا انقدر سنگدل شده میدونم اشتباه داشتم امع به خداحق من طلاق نیست . خیلی میترسم خیلی نگرانم اصلا فکر نمیکردم که بخواد این کارو با من کنه یعنی حس خودش و خوشحالیش انقدر مهمه؟ هیچ فکر کرده بعد 6 سال زندگی باید چی کار کنم بعد از طلاقهیچ کاری ازم بر نمیاد فقط گریه فقط دعا خدا رو چه دیدی تو شاید بمونیشاید غصه هامو تو چشمام بخونیخدا رو چه دیدی شاید دل سپردیشاید عشقمونو تو از یاد نبردی
نیکا 55 (یکشنبه 04 آبان 93)
تشکرشده 205 در 73 پست
سلان. ببین تاپیک خانوم چکامه رو که دوستان برات گذاشتن حتما! بخون. مطمئنم خیلی می تونه کمکت کنه. امیدوار باش دختر در ضمن وقتی میخواد در قبالت مسئولیتی نشون بده ازش صلب مسئولیت نکنو مثلا میذاشتی پول بریزه به حسابت....
نیکا 55 (یکشنبه 04 آبان 93)
تشکرشده 36,001 در 7,404 پست
با سلام
می دونم در شرایط سختی هستی . می دانم خودت را در بن بست احساس می کنی ، مضطربی ، نگرانی و .....
اما بهتر هست که بر خودت مسلط باشی و مهمتر از هرچیزی برای شما حفظ آرامش هست و البته می دانم که سخت هست اما باید تلاش کنی .
شما فعلاً یک طرفه محبت کن . ، پیامکهای عاشقانه و حاوی دلتنگی بفرست ، پیامکهایی که بیانگر اینکه آرزو می کنی فرصتی دیگر داشته باشی که بتوانی مهر و محبت و عشقت را به پای همسرت بریزی .
شما فقط پیامک بده و تماس نگیر . هروقت تماس گرفت اگر حرف اینکه برو منزل پدرت را زد کمی سکوت کن و بگو از خونه ای که بوی تو را می دهد هیچ جا نمیروم . حدااقل اگر خودت نیستی اینجا که بوی ترا می دهد ، خاطراتت هست ، وسایلت هست . من همینجا با دلتنگی هام برای تو سرکردن را ترجیح می دهم به هرجای دیگری .
اگر گفت که من دیگه برنمیگردم به اون خونه ، بگو می دونم ، می فهمم ، حق داری ، من خیلی اذیتت کردم ، تو خیلی بزرگوار و با گذشت بودی ، می دونم کنار من اذیت می شوی . من نمیخوام جایی که تو را اذیت می کند محبورت کنم باشی ، اما در عین حال همه آرزو و دعایم این است که یک بار دیگر فرصت در کنار تو بودن را پیدا کنم چون حالا بهتر می فهمم که چی بودی و من متوجه نبودم و دلم میخواد اونجوری که دلم میخواد عاشقانه برایت باشم . از خدا می خواهم یک بار دیگر این فرصت را بیابم اما نمیخواهم به تو تحمیل بشوم
اگر باز حرف جدایی را زد ، بگو من تو را دوست دارم ،زندگی با تو را دوست دارم و از من انتظار نداشته باش قدمی به سمت جدایی بردارم ، اما خودم را هم به تو تحمیل نمی کنم چون دوستت دارم و نمی خواهم با بودن در کنار من اذیت بشوی ، فقط ازت خواهش می کنم یک فرصت دیگر به هردومون بدهی و کمکم کنی که زندگی خوبی بسازیم . اما اگر تو اصرار داری به جدایی خودت اقدام کن ، از من انتظار نداشته باش .
وقتی میگه نگرانت شدم زنگ زدم حالتو بپرسم ، با تعجب بگو واقعاً ؟ ترو خدا راست میگی ؟ الهی قربون او نگرانیت برم ، فدای احوالپرسیت بشم .... نمی دونی چقدر لذت بهم دادی با این حرفت .... بگو من چقدر نابینا بودم که نمی فهمیدم محبت و توجه تو را ... و ابراز علاقه کن
از هر دری وارد شد شما باهاش هم حسی کن یعنی بگو می فهمم ،حق داری ، در ادامه علاقه ات را نشان بده و بگو که متأسفی بخاطر رفتارهایی که ایشون را به انیجا رسونده و امیدواری که فرصت جبران بهت بده ....
موفق باشی
del (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), khaleghezey (شنبه 27 اردیبهشت 93), mohammad6599 (دوشنبه 29 اردیبهشت 93),pasta(شنبه 27 اردیبهشت 93), SHahr-Zad (چهارشنبه 15 مرداد 93), نیکا 55 (یکشنبه 04 آبان 93), مهربونی... (شنبه 27 اردیبهشت 93), بالهای صداقت (شنبه 27 اردیبهشت 93), سرگشته دوست (یکشنبه 09 شهریور 93), شهراز (شنبه 27 اردیبهشت 93), عشق آفرین (جمعه 28 شهریور 93)
تشکرشده 15 در 5 پست
سلام. چیزایی که میگم صرفا نظر شخصیمه.
من با نظر Kamran2007 تا حد زیادی موافقم. یعنی این سردی چیزی نیست که یکباره بوجود اومده باشه. دلیل اینکه شما نمیخوای جدا بشی هم بیشتر ترس از تنهاییه نه اینکه همسرتو دوست داری. یه پیشنهاد دارم (چیزی که میتونست خودمو از طلاق نجات بده ولی شانس انجامشو نداشتیم): یک زنگ تفریح چند ماهه به رابطتون بدید. به این معنی که بذار فکر کنه جدا شده. بهش زنگ نزن. اس ام اس هم نده. کلا کاری باهاش نداشته باش. با خودت کنار بیا. اینجوری مطمعنی که طلاق نگرفتید پس با خیال راحت تر شروع به خود سازی کن. یه چیزی که جالبه اینه که ترس از طلاق از خوت طلاق سخت تره. با ترست کنار بیا. بهش اینجوری نشون بده که داری رو پای خودت وایمیسی. ولی هیچوقت حس حسادتشو بر انگیخته نکن. بزار یه مدت حس کنه تو زندگیش نیستی.
بعضی آدما هستن که فرار از مشکلاتو بهترین راه حل برای حلش میدونن. بزار وقتی فهمید جدایی واسش مشکل بزرگتریه برگرده. هیچ آدمی نیست که بعد از طلاق حس پشیمونی نداشته باشه. شما با هر روز زنگ زدنت نمیذاری حس جدایی رو تجربه کنه.
خودتو سرگرم کن و سعی کن قویی باشی.
sanjab (سه شنبه 21 مرداد 93), SHahr-Zad (چهارشنبه 15 مرداد 93), فرشته مهربان (یکشنبه 28 اردیبهشت 93), نیکا 55 (یکشنبه 04 آبان 93), شایسته89 (یکشنبه 28 اردیبهشت 93)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)