سلام صبوری جان.
برام یک مشکلی پیش اومده که فکر کنم دیگه نتونم حالا حالا ها بیام تالار.
و احتمالا این آخرین پست من فعلا باشه.
عیدت هم مبارک.انشا الله همسر و مادر خوبی در آینده بشی.من که الان به جای شادی امروز دلم شکسته.
پست های دیگه را نخوندم.فقط پست خودت را خوندم. و الان تا اونجا که فکرم اجازه می ده برات می نویسم.
1)چقدر فكر ميكنيد نقش فرزنديتون رو به نحو احسنت انجام داديد؟؟؟
من هیچ کاری برای پدر و مادرم نکردم.والان هم حتما اگه ماجرایی که پیش اومده را براش تعریف کنم غصه اش می گیره.
خدا را شکر می کنم که منو فرزند همچین فرشته هایی قرار داده.و تقریبا جز رنج و زحمت و دلواپسی برای مادرم نداشتم.ولی در عوض مادرم جز خیر و دعا و رحمت و مهربانی برای من نداشتن.همین طور پدرم. و الان خیلی ناراحتم که ممکنه مادرم ناراحت بشه.و همش سعی در مخفی کردن ناراحتیم دارم.ولی می دونم که می فهمه.
فقط شاید از نظر احترام گذاشتن تلاشم را کردم که اونم وظیفم بوده.دیگه کار خاصی نکردم براشون متاسفانه.
2)چقدر فكر ميكنيد همسر مناسبي براي همسر آيندتون هستيد؟؟؟
سعی می کنم مطالعه کنم.ولی نمی دونم چقدر می تونم باشم.تو ذهنم که خیلی چیزها هست ولی تا عمل حتما خیلی فاصله داره.خدا کنه بتونم.
3)چه مسئوليت هايي رو پذيرفتيد و مطمعن(من تو فرهنگ لغات چک کردم دیدم در ستشمطمئنهست)هستيد تونستيد از پسش بربياد ؟؟؟
الان ذهنم یاری نمی کنه کدوم مسئولیت را درست انجام دادم..ولی الان همین مسئولیت آخرم را نتونستم انجام بدم و الان به شدت دلم شکسته.
برام دعا کن.
4)چه رفتارهاي رو دوست داشتيد انجام بديد ولي گفتيد حالا ازدواج كردم بعدا؟؟؟(مثلا من قبلا فكر ميكردم واي چقدر جالبه سفره صبحانه دونفره و صبحانه خوردن بمونه وقتي ازدواج كردم .درصورتي كه من اصلا صبحونه نميخورم وفكر نميكنم بعد ازدواجم هم بتونم اين كار رو انجام بدم)
کدبانوگری و شیرینی پزی . بقیه کارها را انجام دادم ولی خب کنار همسر حتما مزه اش یک چیز دیگری است.
5)تو موقعيت هاي حساس خانوادتون نقش شما چي بوده؟؟؟
تو ازدواج برادرام خیلی کمکشون کردم.و وقتی که مادرم یک بار مریض بود.و همین طور یک بار هم پدرم به شدت مریض بودند،سعی کردم تا بهبودیشون مراقبشون باشم.
6)چقدر تصميم گيري شما در موقعيت هايي حساس بوده و كل خانواده رو تحت تاثير قرار داده؟؟؟
در مواردی مثل همین ازدواج برادرم و نحوه برگزاری مراسمشون.ولی موارد حساس که من به تنهایی تاثیر بذارم کم بوده.الان دیگه چیزی یادم نمیاد.
فعلا خدا حافظ دوست خوبم
ما شاالله دختر بی خیال عزیز و همین طور سایر دوستان مطمئنا خیلی خیلی بهتر از من راهنمایی می کنند.
اگه مشکلم حل شد میام.ولی فکر نکنم تا دو ماه دیگه پیدام بشه.
برام دعا کنید.حداقل برای خوشحالی دل مادرم و ناراحت نشدنش
بازم عید همگی مبارک
- - - Updated - - -
دختر بی خیال جان یکدفعه الان یادم افتاد که تو تو مشهدی خواستم بهت بگم به خاطر مشکلم برام نزد امام رضا دعا کنی.
قرار که نیست شما رو همه اینجا تایید کنن، ....نیازی نیست همه رو توجیه کنیم مهم اینه که برای خودمون حل شدس و دیگه تکرارش نکنیم و خودمون متوجه کارمون بشیم. همین.
ولی من واقعا توجیه نمی کردم.داشتم عقیده ام را می گفتم واقعا هم دنبال تایید اصلا نیستم.و واین احتمال را لااقل بده که داشتم راست می گفتم و شاید به خاطر تایید نبوده.حداقل تو این احتمال را بده.احتمالش که صفر نیست.هست؟.حالا نمی دونم شما چرا این قضاوت را کردی.صادقانه هم گفتم.(حداقل از قسمم این احتمال را می دادی)
.ولی دیگه برام مهم نیست.به قول تو مهم اینه که خودم حرف خودم را فهمیدم.
هر کس به طریقی دل ما می شکند/بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند باکی نیست/من در عجبم دوست چرا می شکند.
دوست ندارم در حالتی خداحافظی کنم که کسی ازم رنجیده باشه.
اگه تو این تاپیک ناخواسته باعث رنجشی شدم منو به بزرگواریتون ببخشید.
منم از هیچ کس رنجشی ندارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)