سلام.الان دوسه روزه که گوشی دستمه وقراره آخرهفته بهش پس بدم.من اصلا بهش اعتنا نمیکنم ومدام از اینکه بهش حسی ندارم حرف میزنم.توجواب دوستت دارم گفتن هاشم حرفی نمیزنم.میخوام ازم بدش بیادبخاطر همین از علاقم به خواستگارجدیدم بهش میگم واینکه چقدربیشتر از اون دوستش دارم.فقط سکوت میکنه و وقتی دیگه طاقتش تموم میشه میگه خوردم نکن ومن همه تلاشم و واسه راضی کردن بابات میکنم و... .مدام هم بعدحرفام میگه سر درد دارم و... .حس میکنم واقعا حسی بهش ندارم جزعذاب وجدان.میشه1نظربدید بگیدمن کارم خوبه یا بد؟به نظرتون راهیکه برای جدایی انتخاب کردم درسته؟حس میکنه تحقیرش کردم ودارم عقده ی این چندسال وکه برای بهم رسیدنمون تلاشی نکردوتلافی میکنم.چکارکنم تواین 1هفته ازم دورشه وراضی به جدایی شه؟چکارکنم که بدون نفرت ازم جداشه؟؟پریشب پدرش زنگ زدخونمون وباپدرم صحبت کردو اجازه خواست بیان خواستگاری ولی پدرم قبول نکرد وبا اصرارای پدرش قرار شدبیرون ازخونه اون پسر وپدرش روببینه وحرفاشون وبشنوه.پدرم میگه ماعجله ای برای ازدواجت نداریم ومن دوست دارم درست تموم شه وشاغل باشی وباافتخاروسربلندی ازخونه پدرت بری وبدونم هرکاریکه ازدستم برمیومدوبرات انجام دادم ولی اگه حس میکنی نیازبه ازدواج داری اون پسر وبزارکنارتامن درباره اون یکی خواستگارت تحقیق کنم وبشناسیش.گفت من نمیگم باکی ازدواج کن ولی میگم باکی ازدواج نکن.پدرم خیلی منطقی حرف میزنه.اکثردوستاش هم مجردن وپسرای فامیل خیلی باهاش راحتن وحرفای خصوصیشون وبهش میگن ومشاوره ازدواج میگیرن ولی من واقعا ازش دور شدم.راستش پدرم به این نتیجه رسیدکه من نمیتونم باهاش حرف بزنم بخاطرهمین بیشترحرفاش وروکاغذمینویسه ومیده داداشم برام میاره ومنم جوابش ومینویسم.حس میکنم رابطمون بهترشده.پدرم گفت1دلیل ادامه ی این رابطه توییکه بهش محبت میکنی وازطرف تودلخوش شده.حالامن بایدبه این دلخوشی پایان بدم ولی فکرمیکنم کارم بیشترشبیه دل شکستنه تاقطع رابطه.لطفابگیدمن چطوری باهاش صحبت کنم؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)