به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 27 , از مجموع 27
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    با هم خوبیم.
    چند شب پیش موقعیتی پیش اومد با خونوادش که دقیقا 20 اسفند یه همچین موقعیتی برای من و خونوادم پیش اومده بود. اون موقع شوهرم که از هیچی نمیگذره چند شب با من دعوا کرد و بهم گفت که بدبخت شده که با من ازدواج کرده!!! چندوقت باید کنایه هاشو تحمل میکردم. چند شب با گریه خوابیدم. خیلی روزای بدی بود. چهارشنبه سوری و عیدم رو واسه اون موضوع خراب کرد.
    اون شب من چیزی نگفتم و اون هی دلیل اورد که عزیزم من نمیدونستم. فرداش بهم گفت که تو نمیخوای چیزی بگی؟ گفتم (در حالیکه از ترس میلرزیدم) تو بودی باور میکردی که من نمیدونستم؟ گفت نه. گفتم پس الان درسته که من هرچی بدو بیراه بلدم به تو و بقیه بگم(گفتم بقیه!!! حتی جرات نکردم بگم خونوادت)
    شوهرم که متوجه شده بود دعوای ماه پیش رو میگم گفت همه چیو بهم ربط نده.
    گفتم فقط منظورم اینه که بفهمی گاهی همچین اتفاقهایی می افته. گاهی همه چیز دست ما نیست.
    گفت اگه تو چند بار اینطوری رفتار کنی منم یاد میگیرم
    البته عمرا اگه یاد بگیره و بهونه گیریو بذاره کنار.
    دوست داشتم یه دعوای درست باهاش بکنم که اعصابش بریزه بهم تا بفهمه من چی میکشم اما من دعوا تو ذات من نیست. من واسه صلح آفریده شدم و این خصوصیتیه که اونا ازش کمال استفاده رو میکنن
    من حساسیتم روی حرفا و کارای شوهر رو کم کردم و فقط پیش خودم میگم اصلا مهم نیست.
    مشغول امتحاناتم و همین باعث میشه تمرکزم رو از دست بدم

  2. کاربر روبرو از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده است .

    zendegiye movafagh (دوشنبه 08 اردیبهشت 93)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    عزیزم من همه پست هاتو خوندم قبول دارم که خونواده شوهرت دخالت میکنن اما میدونی مشکل اصلی چیه؟؟

    ما خانوما ارزش خودمون رو نمیدونیم.
    بیش از اندازه از خود گذشتگی میکنیم.
    به خاطر نگه داشتن زندگی و شوهرمون خواسته های خودمون رو نادیده میگیریم.

    شما میترسی ازینکه خواسته خودت رو مطرح کنی و شوهرت عکس العمل بدی نشون بده و شروع به بد و بیراه گفتن و بهونه گیریهای همیشگیش بکنه.
    چون تو این اجازه رو به شوهرت دادی.
    تنها راهش میدونی چیه؟ به تمام مسائل حاشیه ی زندگیت بی توجه باشی .
    یه مدتی فقط به خودت توجه کنی . به اینکه از زندگی چی میخوای
    با تمام بی احترامیهایی که از شوهرت میبینی داری احترام میذاری چون واسه خودت شخصیت قائلی.
    کارای دیگران به خودشون مربوطه تو مسئولشون نیستی. پس از خودت راضی باش بدون اینکه به نتیجه فکر کنی.
    فقط فکر کن چه کاری درسته چه کاری غلط.
    اعتماد به نفستو بالا ببر داری به قول خودت بهترین دانشگاه درس میخونی . یه زن شاغل و مستقلی
    اول خودت خوبیهاتو ببین شوهرت هم خود به خود اونارو میبینه . ضعفاتو از بین ببر
    پس اول سعی کن واسه خودت ارزش قائل بشی و جایی که فکر میکنی اشتباه نکردی از موضع خودت کوتاه نیا البته با سیاست نه با دعوا و بحث.
    هیچوقتم اینو فراموش نکن صبر و تحمل تو زندگی معجزه میکنه.

  4. 2 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    zendegiye movafagh (سه شنبه 09 اردیبهشت 93), زن امیدوار (سه شنبه 09 اردیبهشت 93)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    شوهرم خیلی زورگو و خودخواهه اما مشکل اصلی منم.
    منم که منفعلم. بلد نیستم درخواستم رو بگم. اگر بگم دعوا میشه و اگر نگم با ناراحتی رفتار میکنم.
    اون حرفاشو میزنه. تمایلاتشو میگه. اما من همش فکر میکنم که گفتن فلان حرف توهین به شخصیت کسیه.
    همش میگه با من راحت باش. حرفتو بزن. تصمیم بگیر. اما من چون قبلا تصمیم گرفتم و اون باهام دعوا کرده و سرزنشم کرده منفعل تر شدم و دیگه تصمیم هم نمیتونم بگیرم.
    خوب هرقدم که از مواضعم عقب میرم اون یه قدم جلوتر میاد. به عبارت دیگه ما توی چرخه خطرناکی افتادیم. من هرروز بی زبون تر و منفعل تر میشم و اون هرروز زورگو تر.
    اما جاهایی که من عقب نشینی نکردم اوضاعم بهتر شد. مثل مسایل مالی. البته از نظر بقیه هنوز بازندم اما خودم با توجه به شرایطم میدونم موفقیت بزرگیه.
    دلم مشاوره قدم به قدم میخواد
    دلم میخواد یکی دستمو بگیره و راه رو بهم نشون بده.
    چون هنوز یاد نگرفتم چطور جراتمند باشم ازش استفاده نمیکنم که اوضاع بهم نریزه.
    خیلی درس دارم
    استرسم انقدر بالاست که همش میلرزم.
    خیلی کمکم میکنه و هوامو داره ولی اسم خونوادم که میاد کنایه میزنه و متلک میپرونه.
    من فقط صبورانه از این رفتاراش میگذرم.
    دیگه هر اتفاقی خونه مامانش افتاد بهش نگفتم و رابطم در ظاهر خوبه.

  6. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    چطور میتونه با من اینطوری رفتار کنه؟؟؟؟؟؟؟
    اونروز میخواسته بره خونه بابام دیده ماشین شوهر خواهرم دم دره. نرفته
    اومد به من از همه جا بیخبر گفت بیا بریم خونه بابات. گفتم نه امروز بریم خونه.
    یک دفعه منفجر شد:
    تو با من لج بازی میکنی. میخواستم برم خونه بابات دیدم اون سگ اونجاس. تو همیشه طرف اونایی. کی میخوای بفهمی زندگیت اینجاس؟ همتون عوضی هستین.
    آدم نیستید. بدبختی من اینه که تو رازدارم نیستی. خواهرات میرن خونه بابات که کارشون راه بیفته. بعدا که کار نداشته باشن دیگه شوهراشون نمیرن اونجا.
    تو واسه خونوادت طفیلی هستی. اول کار همه رو راه میندازن بعد اگه شد به تو میرسن.
    خونوادت ما رو راه نمیدن. خونواده منم که بریدی

    من انقدر عصبی شده بودم که فقط خودم رو میزدم. میگم حالا چی شده؟ خوب خودت نمیخوای بیای جایی که با شوهرخواهرام روبرو بشی.
    کی بابا مامان من راهت ندادن.(به خداوندی خدا مامانم که بالای 60 سال سن داره دایم ازش پذیرایی میکنه.بابام انقدر تحویلش میگیره که حد نداره. همش باید بهش سفارش کنیم بابا به شوهرم تعارف کن ناراحت نشه. بابا فلان طور با شوهرم حرف نزنی ناراحت میشه. به خدا دلم واسه پیرمرد میسوزه)
    مگه چکارت کردیم که عوضی شدیم؟
    (خواهرام مثل برادر باش رفتار میکنن. یک صدم کنایه هایی که من از خونوادش شنیدم اون تو عمرش نشنیده چه برسه تو خونه ما.)
    چکار کردم که خونوادت بریدن. غیر اینکه همیشه و به هر مناسبتی با اونام. غیر از اینکه همیشه همه زندگیم به میل اونا بوده؟
    (خونوادش دائم بهم کنایه میزنن و تو همه کارم دخالت میکنن. شوهرم فوالعاده به حرفشون گوش میده. ما به خاطر اونا حتی نمیتونیم دو نفری بریم مسافرت)

    دیگه داره دیوونم میکنه. هرچی من بهتر میشم اون بدتر میشه.
    میگم خوب گفتی دیگه با خواهرات رفت و آمد نکنیم گفتم باشه. الان چند ماهه بچه های خواهرم رو ندیدم.(این بچه ها توی بغل من بزرگ شدن و این اولین دفعه بود گفتم خیلی وقته ندیدمشون)
    میگه من نباید بگم نریم. تو خودت باید به این نتیجه برسی.
    میگم رسیدم
    میگه پس نبایذ ناراحت باشی که بچه هارو ندیدی اونام بچه های اون بابان.


    آخه چرا این مرد با این وجود که همیشه میگه تو زندگی منی انقدر سنگدله. انقدر منو عذاب میده.

    خونه مادرش که میرم باید هر بی احترامی رو تحمل کنم و چیزی نگم. تازه بعداز هر برخورد میاد میگه چرا به خواهرم نگفتی میخوای بری فلان جا. چرا آدرس مغازه ایی که حراج زده بهش ندادی. عروس عمم گفت چرا زنت کم حرفه.
    میگم چه بدی بهشون کردم. میگه نمیدونم جلوی من که کاری نمیکنی. من که نباشم هر کار بخوای میکنی.

    آخه گیرم که خونوادش فکرشو مسموم کنن. خودش چی؟ نمیبینه که من چطور آدمیم.

    خدایا کمکم کن
    ویرایش توسط زن امیدوار : چهارشنبه 24 اردیبهشت 93 در ساعت 18:42

  7. کاربر روبرو از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده است .

    مهربونی... (دوشنبه 29 اردیبهشت 93)

  8. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 تیر 93 [ 07:29]
    تاریخ عضویت
    1393-2-16
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    307
    سطح
    6
    Points: 307, Level: 6
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 112 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خواهر خوبم

    تو کار خدا حیرون موندم این مردها رو افریده که واقعا ما زن های بدبخت رو حرص بدن. هر کدوم یک مدل، با راه و روش خودشون جوری حرصمون بدن که عمرمون کوتاه بشه
    شوهر من که خیلی بدتره . تازه دارم یاد میگیریم چطوری باهاش رفتار کنم ولی هر چی من کوتاه میام اون پرروتر میشه دوست داشتی تاپیکم رو بخون و اگر راهنمایی داشتی دریغ نکن

    http://www.hamdardi.net/thread-33259.html

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    چرا به من اعتماد نداره؟ از چی میترسه؟
    تمام مدت رفتار خودم رو موشکافی کردم. زن مستقلی ام که خرج تحصیل و لباس و رفت و آمد و .... رو خودم میدم.گاهی به خاطر اینکه گیر نده چیزی که دوست دارم و لازم دارم نمیخرم با وجود اینکه پولش از جیب خودمه. تا الان خرج بی خود و زیاد رو دستش نذاشتم. وقتی پول نداره میتونه رو کمکم حساب کنه. چیزی از املاکش به نام من نیست با وجود اینکه قبل از ازدواج تعهد کرده بود. من هرگز بهش نگفتم چیزی به نامم کن. چیزی برای خودم ازش نخواستم. نگران آینده خودمم و بهش گفتم. اما ازش پول نخواستم. فقط جدی چسبیدم به کار و دارم پس انداز میکنم. همه کارهای مالی منو میدونه. حتی مبلغ کرایه تاکسی که باش جایی میرم ازم میپرسه. چیزی ندارم که اون ندونه. از فیش حقوقی تا پولی که واسه خیریه بدم همه رو میدونه و حساب پول منو داره.
    روی دارایی بابام و خواهرو برادرام حساسه. مدام میپرسه داداشت چقدر حقوق میگیره و اگه بگم نمیدونم قهر میکنه و میگه : تو با من همدل نیستی. به خاطر کس دیگه زندگیمونو خراب میکنی. مدام حساب میکنه که برادرت حتما ماهی 6-7 تومن حقوق میگیره. با این همه دارایی واسه چی میره سر کار.
    از داشتن یا نداشتن خونوادش حرفی نمیزنه. من نمیدونم کی تو خونوادش چی داره چی نداره. نمی پرسم چون برام مهم نیست. اونم نمیگه. وقتی پول احتیاج داره از خواهراش میگیره. دفعه پیش بهم گفت از خواهرم گرفتم. دو ساعت بعدش گفت فکر میکنی خواهرم سر گنج نشته من بهت دروغ گفتم. از کسی قرض کردم.
    ملکی داشته که من از غریبه ها شنیدم. یکسال بعد از ازدواجم ازش پرسیدم و گفت نه ندارم. حالا با پررویی داره اون ملک رو میفروشه. اصلا که به من توضیح نداد. من از لابلای تلفن هاش متوجه شدم. و وقتی پرسیدم گفت خوبه من مال واموال زیادی ندارم و تو اینجوری میکنی. جلوی چشم من داره واسه پول اون ملک برنامه ریزی میکنه و دنبال خونه میگرده اونوقت نه تنها ازم نظر نمیخواد بلکه وقتی بهش پیشنهاد دادم مغازه بگیره گفت با کدوم پول؟

    حالا چه فایده که بگه عاشقتم. تو زندگی منی؟ اون که از همه فامیلش مشورت گرفته واسه این موضوع و فقط منم که از هیچ کارش خبرندارم.
    جالبه که هر حرفی به دهنش بیاد به من میگه و دایم سرکوفت میزنه. بعد که من ناراحت میشم داد میکشه که با تو نمیشه حرف زد!!!! همیشه که نمیشه حرف حرف تو باشه.
    من که اختیار عوض کردن جای وسایل خونمو ندارم. من که دکور خونم مطابق میل خواهر شوهر و مادر شوهر تغییر کرد.


    میدونم خواهراش دور از چشم شوهراشون پول پس انداز میکنن و جوری که دوست دارن خرج میکنن. این خونواده که خیلی پنهان کارن دوست دارن سر از کار همه دربیارن و تهمت پنهان کاری به همه میزنن. کافر همه را به کیش خود پندارد.

    نمیدونم دیگه ازش سوال بکنم که با پولش چکار کرد یا مثل ملکه فرمایشی اختیار امور رو به معشوقه های رنگ و وارنگ (خونواده و فامیلش) بسپارم و فقط لبخند مصنوعی بزنم


    من به مردي وفا نمودم و او
    پشت پا زد به عشق و اميدم
    هر چه دادم به او حلالش باد
    غير از آن دل كه مفت بخشيدم
    دل من كودكي سبك سر بود
    خود ندانم چگونه رامش كرد
    او كه مي گفت دوستت دارم
    پس چرا زهر غم به جامش كرد؟



    ویرایش توسط زن امیدوار : چهارشنبه 07 خرداد 93 در ساعت 09:25

  10. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    اگه کسی این پستو خوند لطفا آدرس یه مشاور مطمین رو تو تهران بهم بده.
    اگر مشاوره تلفنی هم میشناسید ممنون میشم شماره بهم بدید.
    من پر از سوالم و از اینهمه بی عدالتی بینمون خسته شدم. نیاز دارم که با یه کارشناس صحبت کنم.

  11. 2 کاربر از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 10 خرداد 93), maral1392 (چهارشنبه 21 خرداد 93)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مشکل با شخصیتم
    توسط sima162 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 26 مرداد 92, 20:18
  2. شخصیتم آشفته و درهم شده!خیلی با خودم مشکل دارم (کمکککککککککککک)
    توسط sheida412 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 مرداد 92, 14:10
  3. مادرشوهرم شخصیتم را خورد می کنه چطوری باهاش رفتار کنم؟
    توسط sara2015 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 اردیبهشت 92, 22:45
  4. میخوام شخصیتم به طور کل عوض بشه
    توسط Sky180 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 بهمن 91, 21:32
  5. میخوام شخصیتمو پاک کنم ولی نمیتونم
    توسط hichkas.a در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مهر 91, 23:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.