به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19
  1. #11
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    با اینکه دارو مصرف نکنی خودسرانه موافقم. داروها هر کدومشون یه عوارضی دارن. ولی به هر حال وقتی نیاز باشه روانپزشک خوب می ری بهت دارو می ده. اما با اینکه صبر کنی تا فشار رد شه موافق نیستم. نوپو جان شما فشاری که روت بوده دایمی نبوده. یه چیزی بوده کاملا گذرا. پونیو نیازه فشاراتو یه جوری تخلیه کنی. تا حد ممکن بدون دارو. ببین چی ارومت می کنه. قبل از اینکه از پا دربیای اون کارارو بکن. حموم گرم طولانی دویدن ورزش طبیعت هر چیزی. وگرنه طی چند سال این فشارا یه جورایی از جاهای مختلف می زنن بیرون.

    - - - Updated - - -

    ضمنا یه بار دیگه هم می گم بابت هیچی عذاب وجدان نداشته باش که هی حس کنی بچه خوبی نیستی و بدتر ناراحت تر شی. هر کاری که فکر می کنی درسته در زمان خودش بکن. نتیجه اش اگه نادرست دراومد کل چیزی که هست یعنی دفعه بعدی باید یه مقدار تغییرات بدی در راهی که رفتی. همین. خودتو اذیت نکن.

    -
    نوشتی از بابات می ترسی. راجع به اثار هنریت اطمینان نداری. قرصاتو یه دفعه ای قطع کردی و از دکترت نپرسیدی. خجالتی و ساکتی.
    نیازه که یه کم به سمت ترس هایی که بی دلیلن قدم برداری. ترس هایی که می دونی هستنو می دونی خطری هم برات ندارن. این خودش یه قدرته که وقتی می ترسی (ترس بی دلیل) ولی بازم بری جلو و راهتو ادامه بدی. قدرتش خیلی بیشتر از اونیه که اصلا نمی ترسه.
    هیچ قرص مربوط به روانپزشکی رو نباید یکدفعه قطع کرد. کم کم. البته تا جایی که می دونم. در مورد هر قرصی عوارضش نحوه شروع و قطع کردن و تداخل های داروییت علاوه بر اینکه از پزشکت می پرسی می تونی توی اینترنت هم سرچ کنی. با دکترت تلفنی یا حضوری اگه نیازه تماس بگیر.
    خجالتی بودن ساکت بودن و دلهره داشتن رو الان داری. اول قبولشون کن که هستن. اونا بخشی از تو هستن. یه جاهایی و یه موقعیتایی زیبا هم هستن. هیچی مطلق نیست. هیچی همیشه بد یا همیشه خوب نیست. اول قبولشون کن. بدون قضاوت بدون اینکه بگی ضعفن. نه ضعفن نه بدن. الان یه چیزی هستن توی خلق و رفتارت. همین. بعد از اینکه پذیرفتیشون میای توی موقعیتای مختلفی که می بینی نیازه مثلا کمی صحبت کنی یا مثلا کمی شجاعت کنی اینکارا رو می کنی. کم کم تعدیل پیدا می کنه رفتارایی که می خوای. در واقع به مرور زمان تا یه حدی تحت کنترل خودت می شه.
    از خودت توقع تجربه و قدرت یه ادم سن و سال دارو نداشته باش. تو فقط 19 سالته. الان باید یاد بگیری. ازمون خطا کنی (تا حد ممکن بی ضرر) تا بعدا بتونی از اموزش هایی که الان می گیری استفاده کنی.

    - - - Updated - - -

    روی اعتماد به نفس و دوست داشتن خودت کار کن.
    ویرایش توسط meinoush : شنبه 02 فروردین 93 در ساعت 13:25

  2. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (شنبه 02 فروردین 93)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 مهر 94 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    2,764
    سطح
    32
    Points: 2,764, Level: 32
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    839

    تشکرشده 437 در 171 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم مینوش جان نوپو ی عزیز من اشتباه کردم اون قرصارو خوردم فقط میخواستم آروم شم و بخوابم هر وقت هم حالم خیلی بد میشه 5 تا 6 تا آرامبخش میخورم آخه یدونش اثر نمیکنه اصلا هم دست خودم نیست خیلی وقت بود قرصو گذاشته بودم کنار دیگه دیشب خیلی حالم بد بود هیچی دیگه نبود که آرومم کنه ولی دیگه نمیخورم مخصوصا این ذولپیدم رو... من اینهمه به مامانم گفتم بزارید من نیام دلیلش این بود که میترسیدم بیام یه اشتبا هی کنم دعوا بشه خیلی مسخرست .... من 3 بار رفتم اونجا با ماشین خیلی سخته دوره میترسم اصلا مسافرت با اعمال شاقست . حالا بابا میخواد کلی ولخرجی کنه خونه بگیر هزینه بنزین ماشین خراب میشه رانندگی کردن خسته میشه باعث میشه عصبی شه هزینه ناهار شام با 5 تا بچه تو شهر های مختلف بین راهمون و.....نمیدونم تجربه داشتین یا نه ؟ این ترم هم بیشتر درسای عمومی رو برداشتم باید حسابی بخونم معدلم بره بالا من ترم سه نمره هام افتضاح بودن انقدر کار عملی داشت وقت درس خوندن نداشتم خودم هم خیلی تنبل وبی انگیزه شده بودم این تعطیلات یه فرصت میشد واسم که بخونم جبران کنم. تو مرداد هم کنکور کارشناسی دارم اصلا دیگه نه امیدی دارم که معدلم بره بالا نه امیدی دارم که کنکور قبول شم . میرم مسافرت یعنی اگه نرم گناه کارم ... آخرین مسافرتی که رفتم با عمه و دختر عموی بابام بود که توی کانون حمایت از کودکان بی سرپرست وبد سرپرست مربی بودن با بچه هایی ازکانونشون رفتیم شمال بیشتر بچه ها هم سن وسال خودم بودن خیلی خیلی بهم خوش گذشت این بچه ها رو اولین بار بود میدیدم خیلی جمع گرم و مهربونی بود یه جمع دخترونه ی باحال بود .خیلی تو روحیم تاثیر خوبی گذاشت . وقتی خیلی کوچیک بودم یادمه خیلی ذوق میکردم واسه مسافرت رفتن مخصوصا که با دوست خانوادگیمون میرفتیم اونموقع فقط 2 تا بچه بودیم اونام یه دختر ویه پسر داشتن که هم سن وسال های من بودن وای هنوز عکسامونو میبینم عشق میکنم! چرا دیگه مث اونوقتا ذوق ندارم. بهتره دنبال کودک درونم باشم یکم ذوق کنم چاره دیگه ای ندارم .

  4. 3 کاربر از پست مفید پونیو تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 02 فروردین 93), salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), کاغذ بی خط (یکشنبه 03 فروردین 93)

  5. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 مهر 94 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    2,764
    سطح
    32
    Points: 2,764, Level: 32
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    839

    تشکرشده 437 در 171 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هنوز دعواها ادامه داره امروز دیگه مامانم و خواهر بزرگرم به هم پریدن مامانم که تا حالا دست بلند نکرده بود رومون خواهرم رو کتک زد مامانم خسته شده خواهرم خیلی با بابام لجه ازش کینه به دل داره گذشترو فراموش نمیکنه منم مشکل دارم ولی نمیخوام احترام بینمون از بین بره اصلا بازم تقصیره منه اگه من با رفتن به مسافرت مخالفت نمیکردم دیروز دعوا نمیشد اینقدر همه چی بهم نمیریخت دیگه نمیدونم چی کار کنم خواهش میکنم برامون دعا کنید اوضاع خیلی بد شده من نمیتونم درستش کنم نه حرف میزنم نه گریه میکنم شوکم خستم بسه دیگه .

    - - - Updated - - -

    من اونروز که دعوا شد از بابام عذر خواهی کردم دیشب هم داشتم تصمیم میگرفتم منفی بافی رو کنار بزارم یخورده امیدوار شدم تا میام خوب شم صبح پا میشم میبینم همه چی بهم ریخته
    حتی شبی که سال تحویل شد داشتم با خودم فکر میکردم امسالم مثل سال های گذشته نباشه .... باز صبح پاشدم جنگ راه افتاد توی خونه
    ویرایش توسط پونیو : یکشنبه 03 فروردین 93 در ساعت 13:06

  6. 3 کاربر از پست مفید پونیو تشکرکرده اند .

    1234567 (یکشنبه 03 فروردین 93), meinoush (یکشنبه 03 فروردین 93), salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93)

  7. #14
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    تقصیر تو نیست. سر این موضوع نه سر یه موضوع دیگه دعوا می شد. دل ها از هم پره. واسه همین به هم می پرن. تو از بابات عذرخواهی کردی دیگه قبول کرد عذر خواهیتو؟ دیگه بقیه اشو به حساب خودت نذار.
    در کل هر وقت خواسته ای داشتی در ارامش با صدای اروم و با احترام بگو به بابات. نهایتا می گه نه و نه ای که میگه محترمانه میشه نه ازار دهنده. پرخاش نکن.
    تاپیکای جراتمندی رو خوندی؟
    الان سعی کن ارامش خودتو حفظ کنی. انقدرم سر هر چیزی نگو تقصیر منه. ول کن این چیزارو.
    دوستان حتما می یان راجع به مشکلت راهنمایی می کنن. من اینارو می تونستم بگم.

    http://www.hamdardi.net/OLD/thread-19883.html
    http://www.hamdardi.net/OLD/thread-18343.html
    http://www.hamdardi.net/OLD/thread-10721.html
    ویرایش توسط meinoush : یکشنبه 03 فروردین 93 در ساعت 15:20

  8. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (یکشنبه 03 فروردین 93)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array


    پونیو جان من یک پیشنهادی به ذهنم رسید:


    می تونی برای پدرت یک نامه تاثیرگذار و محترمانه بنویسی و حداقل حرفای دلت را محترمانه بهش بزنی؟




    این طوری لااقل خیالت راحت می شه که دیگه وظیفه ای نداری و تمام حرف هایی که می خواستی به پدرت حالا با کارهات و... منتقل کنی؛با این روش بی خطر منتقل کردی.


    این جوری پدرت وقت داره روی نامه فکر کنه و زود از کوره در نره.




    می تونی به همراه یک کارت تبریک عید به پدرت بدی.این طوری فکر نکنم پدرت واکنش بدی نشون بده.تازه شاید آروم تر هم بشه.و تاثیر مثبت بگیره.


    خلاصه هر نتیجه ای که بده اوضاع را خراب تر از این که نمی کنه!


    راستی می تونی از تاپیک زیر ایده های خوبی بگیری:






    پونیو جون من فقط همین راه به نظرم رسید.امیدوارم کمکت کنه.


    سال خوبی داشته باشی
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  10. 2 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (یکشنبه 03 فروردین 93)

  11. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    سلام پونیو جان ؛ خوبی؟ بفرمایین اینم یه شاخه گل رز عیدی من به شما!

    من فکر میکنم شما یکم تند رفتی خب. حالا که خودتم پشیمونی !

    این خیلی خوبه آدما از کارهای اشتباهی که میکنن پشیمون باشن


    خودت از جو بدی که ایجاد کردی راضی نیستی ؛ اما نشستی زانو غم بغل گرفتی بجایی که به این فکر کنی آدم ها همونطور که جو بدی ایجاد میکنن میتونن جو خوب هم ایجاد کنن
    میتونن درستش کنن.

    خب اینکه کاری نداره پاشو برو صورت ماه پدرتو بوس کن و ازشون عذر خواهی کن.

    بگو بابا جون ببخشید ناراحتتون کردم.
    پدرا اینقدربرای خوشحالی و خوشبختی ما زحمت میکشن که خب گاهی زیر بار این همه فشار عصبی وتندخو میشن.
    ما بچه ها نشستیم تو خونه در کمال آرامش از این همه نعمت لذت میبریم بعد طلبکارم هستیم.(شمارو نمیگم ها کلی عرض کردم با خودمم هستم)

    اگه این محبت کردنا توخونتون عادی نیست خب خودت عادیش کن.
    تو که محبت دوست داری؛ خب خودت تاحالا چکارا کردی؟ تاحالا چند بار دست های زحمت کش پدر و مادر و بوسیدی و ازشون بابت زحمت هایی که برات کشیدن تشکر و قدردانی کردی؟

    من از حرفات احساس کردم که ینوع احترام یا خجالت در شما هست که از بغل کردن و بوسیدن بزرگتر مثه پدر مادر امتناع میکنی.
    خب اشکال نداره اگه اینکارا برات سخته زبانی که میتونی تشکر کنی. هرکسی تشکر و قدردانیش فرق داره ! خونواده ها مدلاشون باهم فرق داره.
    یسری خونواده ها برونگرا هستن یسریا درونگرا! یسریا محبت و عملی نشون میدن کمتر زبانی بیان میکنن. یه عده خیر بیشتر زبانی محبت میکنن.

    حاالا مدل پدر شما اینجوریه که غرورشون اجازه نمیده به دختر گلشون بگن چقدرررر دوستشون دارن ؛ این حرف و با عمل نشون میدن.

    پدر با زبان بی زبانی داره به پونیو عزیزش میگه چقدر دوستش داره
    چقدر دوست داره در این سفر پونیو در کنارش باشه
    چقدر دلتنگ همسفرش پونیو ؛ در اون سه سالی شده که پونیو باهاشون نرفته.

    اما پونیو هم که دل پدر و شکونده. حالا وقتشه پاشه بره دلجویی کنه.باور کن دلجویی کردن اصن کاری نداره زیاد سخت نیس امتحان کن.

    من که والا خواهر بزرگه هستم ! وقتی با خواهر کوچیکترم بحثی میکنیم و اون قهر میکنه(آخه خیلی دل نازکه زود قهر میکنه) با اینکه اگه خودش در بحث مقصر باشه طاقت نمیارم و بخاطر مادرمم شده خودم میرم روی ماهشو میبوسم میگم ببخشید و براش منظورمو توضیح میدم و حتی آخرش میگم که خب خودشم مقصر بوده. و اونجا دیگه میپذیره و همه چی بخوبی و خوشی تموم میشه.

    شما هم میتونی اینکارو بکنی جو خونه بهم ریخته خب درستش کن.
    بعد از دلجویی میتونی در کمال آرامش و منطقی حرفتم بزنی : بگو بابا جون من خب چرا این همه میریم قشم ، منم دوست دارم با شما برم سفر فقط اگه براتون مقدور هست برنامه سفر و همه باهم بچینیم و نظرمونو بگیم. اینجوری که همه در برنامه ریزی سفر نقش داشته باشین بیشترم بهتون خوش میگذره . جالب هم هست. همه هم راضین. سعی کنین دلایل پدر و مادر و با منطقتون گوش کنین و اگه دیدین به صرفه تره خب پس قبول کنین.

    مهم نیس کجا میریم سفر یا بار چندمه که میریم. مهم اینه که اوقاتی و با خانواده بتونیم به خوبی و خوشی بگذرونیم . سعی کنیم خودمون و اون سفر و متفاوت تر از بقیه سفر ها بکنیم

    امیدوارم موفق باشی.
    منم برات دعا میکنم که پونیو رابطه اش با باباش خوب بشه و سفر خوبی درکنار خانواده داشته باشه.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : یکشنبه 03 فروردین 93 در ساعت 19:51

  12. 3 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (یکشنبه 03 فروردین 93), مصباح الهدی (دوشنبه 04 فروردین 93)

  13. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 آبان 95 [ 19:37]
    تاریخ عضویت
    1393-1-03
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,112
    سطح
    27
    Points: 2,112, Level: 27
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 174 در 61 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پونیو نمایش پست ها
    سلام

    از نظر مالی اصلا کم نزاشته و خیلی زحمت کشیدن برامون ولی از نظر عاطفی هیچی...
    حالا میخواد که جبران کنه مادرم اینو میگه و ازم خواست بیام مسافرت امسال با سال های دیگه فرق میکنه اما من بازم بد بینم میترسم ومشکل دیگمم با این سفر
    سلام

    من یک سوال دارم

    اگر روزی خودت متوجه بشی که اشتباه کردی و بخواهی جبران کنی از دیگران چه توقعی داری ؟

    دوست داری بهت فرصت دوباره بدن یا با همان دیدی قبلی بهت نگاه کنن

    یه موقع جسارت نشه من نمیخواهم پدر شما رو خطا کار اعلام کنم

    بهت یک پیشنهاد میکنم کلی مینویسم ریزه کاری هاش با خودت سرچ کن یکسری جملات تاثیر گذار و احساسات و اشک و . . .

    با خواهرت صحبت کن و قانعش کن که یک فرصت دیگه به بابات بده

    با مادرت هم صحبت کن که بابات رو راضی کنه که از این فرصت به نحوه بهینه استفاده کنه ( بالاخره همسرها رگ خواب همدیگر رو بلد هستن )

    تو این فرصت به دنبال مکانی مناسبی برای مسافرت باش که باب میل هر دو طرف باشه ( هم پدرت راضی باشه هم خواهر و مادر و . . . )

    توقع نداشته باش با یک سفر همه چیز خوب بشه باید با صحبت کردن مداوم رابطه ها رو جوش بدی ( بعد از این کار میتونی بری مدرک جوشکاری رو بگیری شوخی کردم )

    ببین پدر و مادرتون از چی خوششون میاد سعی کن همون کار رو انجام بدی

    مثلا برا تولد مادر ببرش بیرون و بگو برا مادر چیزی باید تهیه کنیم نظرش رو بپرس بگو نه زنها این رو دوست ندارن اون رو دوست دارن یه جورایی به صورت غیر مستقیم توجیحش کن که زن چجوری هست ( خیلی از مردها بلد نیستن محبت کنن باید یادشون بدین - حالا یکی پیدا نشه بگه به مردها توهین کردی نه قصدم توهین نیست خدا وکیلی خودت رو ببین چقدر بلدی محبت کنی )

    دیگه حوصله نوشتن ندارم خواستی بعدا مینویسم

    فقط ناامید نشو موفق میشی
    ویرایش توسط ذمانح : یکشنبه 03 فروردین 93 در ساعت 19:55

  14. 3 کاربر از پست مفید ذمانح تشکرکرده اند .

    salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (یکشنبه 03 فروردین 93), مصباح الهدی (دوشنبه 04 فروردین 93)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پونیو نمایش پست ها
    هنوز دعواها ادامه داره امروز دیگه مامانم و خواهر بزرگرم به هم پریدن مامانم که تا حالا دست بلند نکرده بود رومون خواهرم رو کتک زد مامانم خسته شده خواهرم خیلی با بابام لجه ازش کینه به دل داره گذشترو فراموش نمیکنه منم مشکل دارم ولی نمیخوام احترام بینمون از بین بره اصلا بازم تقصیره منه اگه من با رفتن به مسافرت مخالفت نمیکردم دیروز دعوا نمیشد اینقدر همه چی بهم نمیریخت دیگه نمیدونم چی کار کنم خواهش میکنم برامون دعا کنید اوضاع خیلی بد شده من نمیتونم درستش کنم نه حرف میزنم نه گریه میکنم شوکم خستم بسه دیگه .

    - - - Updated - - -

    من اونروز که دعوا شد از بابام عذر خواهی کردم دیشب هم داشتم تصمیم میگرفتم منفی بافی رو کنار بزارم یخورده امیدوار شدم تا میام خوب شم صبح پا میشم میبینم همه چی بهم ریخته
    حتی شبی که سال تحویل شد داشتم با خودم فکر میکردم امسالم مثل سال های گذشته نباشه .... باز صبح پاشدم جنگ راه افتاد توی خونه
    خب با خواهرتم صحبت کن.
    سعی کن خواهرتم آروم کنی بهشون از احساست بگو
    از جو بدی که تو خونه ایجاد شده بگو
    ازش بخواه آرومتر باشه . و شرایط پدر و مادر و درک کنن.

    با مادرتون هم میتونین صحبت کنین و از ایشون هم دلجویی کنین اگه مطمعنین پدرتون بخاطر مخالفت شما با ایشون بحث کردن.

    شما از پدرتون چطوری عذر خواهی کردین؟
    سعی کردین احساسات هم چاشنی عذر خواهیتون بکنین؟
    یا یجورایی وانمود کردین بخاطر عذاب وجدان و جو بد خونه اینکارو میکنین.
    شاید نتونستین حس شرمندگی و اونطور که باید بهشون منتقل کنین.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **


  16. 2 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), مصباح الهدی (دوشنبه 04 فروردین 93)

  17. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 مهر 94 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    2,764
    سطح
    32
    Points: 2,764, Level: 32
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    839

    تشکرشده 437 در 171 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون مصباح الهدی جان مینوش جان با مامانم حرف زدم بهش گفتم من اگر نمیگفتم نمیام الان اینجوری نمیشد گفت نه فقط تقصیره تو نیست هممون مقصر هستیم. این در گیری صبح هم سر یه موضوع دیگه بود که خواهرم عصبی شد داد زد چیز میز کوبید مامانم نتونست تحمل کنه برخورد خیلی شدید کرد. ولی بعد رفت باهاش صحبت کرد حتی ازش عذر خواهی کرد. ولی بازم حالش خوب نشد ... بابام آروم شده و از صبح رفته دنبال کارای سفر . که امشب راه بیوفته .


    حالا ازون طرف خواهرم قرار بوده با هواپیما دیرتر از ما بیاد قشم چون قراره تا هشتم بره سره کار.
    مامانم بهم گفت تو میخوای بمون پیش خواهرت که تنها نباشه الان حالش اینجوریه...
    (خودت هم که میخواستی نیای)احتمالا حالش خوب میشه نهم میاد اونجاچون خودش میخواست بیاد که حال و هواش عوض شه . منم واسه اینکه تنها نباشم میرم پیش عمه و مامان بزرگم . عمم خواست بره جایی مسافرت باهاش برم مامانم به بابام گفت قبول کرده .

    دوست عزیز زمانح سلام بله خودمم قبول دارم همه ی آدما عوض میشند و باید بهشون فرصت داد اما من یه آدمه ترسو و نا امیدی شدم احتمال میدم ممکنه یه اشتباهی کنم یعنی به خودم اطمینان ندارم واین اشتباه من باعث دعوا بشه ....


    دختر بیخیال مهربون مرسی از عیدی قشنگت بعد سالی یکی به من گل داد خودم الان خیلی داغون تر از اینم که بخوام جو خوب ایجاد کنم من نخواستم دل پدرو بشکونم اگه بودید میدیدید مسافرت های که رفتم چی گذشت بهم از دعوا ها وفریادهاش وقتی رسیدم تهران اشک شوق ریختم من نمیخوام بابا م خسته شه این همه راهو رانندگی کنه که بعدش عصبی شه حالا من گذشترو فراموش کنم بگم امسال با سال ها ی قبل فرق داره بابام اخلاقش بهتر شده اما من چی من عصبی تر شدم کم تحمل شدم اصلا حوصله ی سفر طولانی رو ندارم هیچکس این رو درک نکرد حتی گفتم واسه درسم بمونم بازم کسی گوش نداد ...
    با خواهرم نمیتونم صحبت کنم چون هم از من بزرگتره هم مامانم هر چی حرف بوده باهاش زده دیگه من چی بگم بهش من خودم این قشقرق رو بپا کردم حالا برم نصیحتش کنم

    من با بغض و از ته دل از پدرم عذر خواهی کردم فکر کنم بخشید نمیدونم...
    من نخواستم دلشو بشکنم ... اینهمه داد میزد سرم تحقیرم میکرد من حرفی زدم من هیچوقت تو روش وای نستادم اما همیشه انگار ازم نا راضیه خب دل منم میشکنه منم یه دخترم
    مگه چقدر جنبه دارم فقط مرد ها غرور دارند ؟!

    - - - Updated - - -

    منم با اینکه آروم بودم اما دارم تبدیل میشم به یه آدمه عصبی دارم ازین جو خونه تاثیر میگیرم ای خدا هر کی منو میبینه میگه چقدرررر آرومی آدم کنارت آرامش میگیره ولی تو که نمیدونی چه آشوبیه تو زندگیم من آرومم آرومم عصبانی بشم بد منفجر میشم الان فقط دلم میخواد یه مدت تنها باشم آرامش داشته باشم خیلی خوبه خیلی حالمو خوب میکنه ...

    - - - Updated - - -

    تازه من نباشم جاشون هم باز تره !

  18. 2 کاربر از پست مفید پونیو تشکرکرده اند .

    salehe92 (یکشنبه 03 فروردین 93), ذمانح (دوشنبه 04 فروردین 93)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم گرفتم عوض بشم و منفعل نباشم به کمکتون احتیاج دارم
    توسط E_Aysan در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 20 اسفند 94, 10:07
  2. زندگی با همسر مهندس کشتیرانی و عوارض آن
    توسط فرگل در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 دی 94, 19:29
  3. پشتیبانی بیش از حد و عواقب آن
    توسط مو فرفری در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 16 شهریور 93, 13:59
  4. +دعواهای بی نتیجه
    توسط tarlan در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 اسفند 86, 19:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.