به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 آبان 95 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1392-12-10
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,172
    سطح
    28
    Points: 2,172, Level: 28
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush نمایش پست ها
    اگه حوصله داری تاپیکای منو بخون. دوستان توش راهنمایی های خوبی کردن. توی همین تالار هم تنهایی رو سرچ کن خیلی ها تاپیک داشتن و باز هم می تونی راهنمایی ها رو بخونی.
    در کل اگه افسرده ای باید بری یه روانپزشک خوب. بیخودی از عمرت نذار. البته حتما پرس و جو کن یه روانپزشک خوب برو که اگه مشکلی نداشته باشی بیخودی الافت نکنه. مخصوصا اون قسمت که می گی با یکی دیگه حرف می زنی. ممکنه طبیعی باشه و بی مشکل و هیچ ایرادی هم نداشته باشه.
    در کل ورزش ملایم مثل دویدن نرم نرم با کفش مناسب یا شنا یا یوگا خوبن تغذیه سالم داشته باش. کم کم اندامتو رو فرم بیار با همین ورزش های ملایم و پیاده روی. به خودت برس. لباسای مناسب بپوش. یادت باشه که از همه ی دنیا مهمتر واسه خودت خود خودتی. پس به خودت توجه کن.
    هیچ دردی بی درمون نیست. امیدواری رو باید توی خودت تقویت کنی.
    ببین اول باید خودت خودتو دوست داشته باشی تا بعدش دیگران بهت جذب شن.
    اینو بخون:
    اولین کسی که باید عاشقش شوید
    موفق باشی.
    ممنونم از شما؛ راستش از روانپزشکا بدم میاد! فقط بلدن داروی الکی تجویز کنن و وقت و پول آدم رو هدر بدن. اگه هم موردای خوبی توشون باشه یا جلساتشون طولانی مدته که من وقتم پره یا خداتومن پول ویزیتشونه!
    اما درکل خیلی خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید. سرفرصت مطالبی رو هم که پیشنهاد کردید می خونم.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم مجرد نمایش پست ها
    سلاااااااااااااااااااام اوووووووووووووووه ماشالا 11 تا مدرک
    خوب اوضاع شخصیت خوبه خداروشکر
    به درس علاقه نداشتی رفتی پی کار فنی خیلی هم کار خوبی کردی
    ببین یه چیزی بهت بگم درسته که مادرت مشکل افسردگی داشتن و رو شما باردار بودن. اما این مساله رو واسه خودت حجت ندون و روش تاکید نداشته باش. چون اگر هم رو تو تاثیر نداشته به خودت تلقین روانی میکنی که: نه! حتما منم زمینه شو دارم
    نمیگم نداری یا داری .. من چیزی از شما نمیدونم اما میگم روش تاکید نداشته باش . بعدشم خیلیا تو همین سایت مشکلاتی دارن با خودشون خانواده شون و... اما کسی نباید بگه مشکل من لاینحله خوب با این دید که معلومه به نتیجه نمیرسی
    واسه چی عید ندارین میشه توضیح بدی؟ ببین من یه خانومی رو میشناسم بازیگرم هست پدرش اسکیزوفرنی داره و میدونی که این بیماری وراثتی همم هست اما این خانوم یه ازدواج موفق و فعالیت اجتماعی خوب داره و مثل یه ادم نرمال زندگیشو میکنه
    خوب هر کسی یه جور مشکل داره مالی فرهنگی و... شما مادرتون و پدرتون با هم بحث دارن ولی شما تو همین زندگی تونستید شغل و مدرک و غیره داشته باشید اگه ادم ضعیفی بودین که الان هیچی تو زندگیتون نداشتین
    رویای بودن در کنار کسیکه دوستش داشته باشین کی گفته دیوانگیه؟ هر کسی یه رویایی داره این واکنش روان شما به فشاری هست که روشه . البته بهتره برای حل مساله اقدام کنید یا خیلی هوشمندانه زندگیتون رو رو تعادل حفظ کنید و قبول کنید که بالاخره مشکل خانواده شما هم مشاجره والدینتونه
    فکر کنم شما از اضطرابه که رویاسازی میکنید اما این رویا بدتر باعث میشه که تنهاییتون رو عمیقتر از اونچه هست ببینید و اذیت بشید
    چرا دوست و رفیق خوب ندارید؟ پسرا تو این سن نباید انقد تنها باشن شما که ادم اجتماعی هم هستید یه نفر رو حداقل، به عنوان دوست انتخاب کنید یه تفریحی گردشی چیزی برید باهم .. حرف بزنید باهاش
    فکر نکنید ما دخترا خیلی کامل و خوب و فرشته ایم.. ما هم ممکنه بشیم قوز بالا قوز! همونطور که شما پسرا ممکنه بشید
    منظورم اینه که تا با مواردی که فکرتو درگیر کرده کنار نیای با کسی هم باشی لذت نمیبری
    سعی نکن خودتو افسرده و تنها و زندگیتو سیاه ببینی خطای شناختی داریاااااااا
    همه چی که بد نمیشه اخه!
    ممنون از شما، مشکل خانوادگی من تا حد کمی بحث پدرومادرمه؛ اما بخش بزرگیش بخاطر اینه که کلا ما از فامیل طرد شدیم. بخاطر همین میگم عید نداریم! مادرم بخاطر کارای برادر بزرگترم که اونم گذاشته رفته (به خاطر کارای همین برادرم هست که از فامیل طرد شدیم) شب و روزش گریه ست، طوری که اشک چشمش خشک شده دکتر براش قطره اشک مصنوعی نوشته. پدرم همیشه یه گوشه غمبرک میزنه، دوتا برادر دارم که درحال تحصیل هستن و شهرستانن. فقط من موندم و صدای ناله های مادرم و سکوت سنگین پدرم.
    الان که دارم اینا رو می نویسم بغض گلومو گرفته، الان 4 سالی هست که رنگ خوشی رو ندیدم، درخلال این 4 سال اون عشق ناکام هم بدضربه ای بهم زد.
    درمورد دوست هم من آدمی هستم که خیلی سخت با کسی صمیمی میشم و با کسی هم که صمیمی نباشم دوست ندارم جایی برم.
    کاش زندگی درعمل هم مثل حرفای شما امیدبخش بود؛ بعضی مواقع پیش اومده که مثلا تو ماشین درحال تصادف بودم مسافرای دیگه هول کردن اما من بی تفاوت نشستم و منتظر مرگ شدم. یه جورایی زیاد از مرگ نمی ترسم چون بعضی وقتا فک می کنم شاید مردن برام واقعا یه نعمت باشه...

  2. 2 کاربر از پست مفید تنهاترین عاشق تشکرکرده اند .

    خانوم مجرد (دوشنبه 12 اسفند 92), ستیلا (دوشنبه 12 اسفند 92)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 مرداد 96 [ 15:00]
    تاریخ عضویت
    1392-8-30
    نوشته ها
    285
    امتیاز
    4,535
    سطح
    42
    Points: 4,535, Level: 42
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    400

    تشکرشده 440 در 186 پست

    Rep Power
    39
    Array
    اره میفهمم تنهایی و دوری از اقوام سخته.. میفهمم چون ما هم 2 3 سالی میشه یه جورایی تنها شدیم البته نه همه اقوام اما یه بخش زیاد و مهمی .. بگذریم .. برادرتون مگه چکار کردن؟ بعدشم خوب بالاخره که چی؟ شاید اقوامتون زیاده روی کردن در طرد شما؟؟ من دوتا پسرعمو دارم که هم دزدی کردن هم معتادن، اما احترام خانواده شون پیش ما یا حداقل پیش من کم نشده و البته خیلی از فامیل طعنه و کنایه بهشون میزنن .. شاید مادرتون بخاطر سابقه افسردگی که داشتن حالا تحمل براشون سختتر از بقیه است. و پدرتون هم احساس تنهایی میکنن چون مادرتون رو همراه نمی بینن؟؟ نیازی نیست خیلی دوست داشته باشید یا خیلی صمیمی بشید . شما چقدر سعی میکنید به پدر مادرتون دلداری بدید؟ یا باهاشون همدلی کنید که بار غمشون سبکتر بشه؟ اینطوری حال اونا بهتر میشه و در نتیجه فضای خونه گرم تر.
    با حرف زدن ساده میشه خیلی از دردا رو درمان کرد خصوصا در مورد مادرتون نذارید ساکت بمونه و تو تنهایی دردشو واسه خودش بزرگ و بزرگتر کنه. خانوما نیاز به هم صحبت دارن و خیلی زود با حرف زدن سبک میشن. سعی کنید به پدر مادرتون دلگرمی بدین. اصلا با اونا برید تفریح برادرتون خودش بالغ بوده و هر کاری کرده پای خودشه باقی افراد خانواده نباید زندگیشونو فدای اون یه نفر بکنن. فکر نکنید نفسم از جای گرم درمیاد..نه... تجربه هامو مینویسم .. راههاییه که رفتم و به نظرم کمک کننده است. شکست عاطفی هم که شتری است که در خونه همه مون خوابیده
    ببینید میدونم تحمل و پذیرش بعضی حرفا سخته و حرص ادمو درمیاره اما باور کن هیچ دردی بی درمان نیست و هیچ سختی ای ابدی نیست خدا حتما راه حلی قرار داده اصلا شاید الان سهم شما سبک کردن غم خانواده باشه و بعدش خودتون هم حالتون خیلی بهتر بشه . در هر سختی تو زندگی خیلی حکمت نهفته است. سختی و مشکلات هست که ادمو قوی و با تجربه میکنه. شاید شما چون نیاز عاطفیت در خانواده پاسخ داده نشده اینطوری رویاسازی میکنی و احساس نیاز به یه دختر که باهاش باشی.
    ببخش اصلا قصد نصیحت نداشتم

  4. 2 کاربر از پست مفید خانوم مجرد تشکرکرده اند .

    پونه (دوشنبه 12 اسفند 92), تنهاترین عاشق (دوشنبه 12 اسفند 92)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 آبان 95 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1392-12-10
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,172
    سطح
    28
    Points: 2,172, Level: 28
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم مجرد نمایش پست ها
    اره میفهمم تنهایی و دوری از اقوام سخته.. میفهمم چون ما هم 2 3 سالی میشه یه جورایی تنها شدیم البته نه همه اقوام اما یه بخش زیاد و مهمی .. بگذریم .. برادرتون مگه چکار کردن؟ بعدشم خوب بالاخره که چی؟ شاید اقوامتون زیاده روی کردن در طرد شما؟؟ من دوتا پسرعمو دارم که هم دزدی کردن هم معتادن، اما احترام خانواده شون پیش ما یا حداقل پیش من کم نشده و البته خیلی از فامیل طعنه و کنایه بهشون میزنن .. شاید مادرتون بخاطر سابقه افسردگی که داشتن حالا تحمل براشون سختتر از بقیه است. و پدرتون هم احساس تنهایی میکنن چون مادرتون رو همراه نمی بینن؟؟ نیازی نیست خیلی دوست داشته باشید یا خیلی صمیمی بشید . شما چقدر سعی میکنید به پدر مادرتون دلداری بدید؟ یا باهاشون همدلی کنید که بار غمشون سبکتر بشه؟ اینطوری حال اونا بهتر میشه و در نتیجه فضای خونه گرم تر.
    با حرف زدن ساده میشه خیلی از دردا رو درمان کرد خصوصا در مورد مادرتون نذارید ساکت بمونه و تو تنهایی دردشو واسه خودش بزرگ و بزرگتر کنه. خانوما نیاز به هم صحبت دارن و خیلی زود با حرف زدن سبک میشن. سعی کنید به پدر مادرتون دلگرمی بدین. اصلا با اونا برید تفریح برادرتون خودش بالغ بوده و هر کاری کرده پای خودشه باقی افراد خانواده نباید زندگیشونو فدای اون یه نفر بکنن. فکر نکنید نفسم از جای گرم درمیاد..نه... تجربه هامو مینویسم .. راههاییه که رفتم و به نظرم کمک کننده است. شکست عاطفی هم که شتری است که در خونه همه مون خوابیده
    ببینید میدونم تحمل و پذیرش بعضی حرفا سخته و حرص ادمو درمیاره اما باور کن هیچ دردی بی درمان نیست و هیچ سختی ای ابدی نیست خدا حتما راه حلی قرار داده اصلا شاید الان سهم شما سبک کردن غم خانواده باشه و بعدش خودتون هم حالتون خیلی بهتر بشه . در هر سختی تو زندگی خیلی حکمت نهفته است. سختی و مشکلات هست که ادمو قوی و با تجربه میکنه. شاید شما چون نیاز عاطفیت در خانواده پاسخ داده نشده اینطوری رویاسازی میکنی و احساس نیاز به یه دختر که باهاش باشی.
    ببخش اصلا قصد نصیحت نداشتم
    ممنون از اینکه حرفامو دنبال می کنید. راستش برادرم بدون اجازه پدرومادرم با خانواده ای که اصلا به هیچ عنوان با ما سنخیت نداشتن ازدواج کرد و تو این راه از هر بی احترامی و توهینی هم به پدرومادرم دریغ نکرد. حتی کاربه جایی رسید که با همدستی پدرزنش از پدرم شکایت کرد و پاشو کشید به کلانتری و کلی توهین و... بگذریم.
    اما چون پدرومادرم واقعا حتی بیشتر از ما براش زحمت کشیده بودن و شاید حتی بگم زیادی بهش محبت کرده بودن با این کارش بدجوری مخصوصا دل مادرم رو شکست. فامیل هم که خونه هرکی میرفتیم شروع میکردن به مسخره کردن و با حرفای تمسخر آمیز و.. (برادرم خیلی دم از دینداری میزد بخاطر همین میگفتن این مثلا مومن بود؟ و هزار حرف دیگه). بخاطر همین حرفاشون مجبور شدیم با همشون یا ما دعوا کردیم یا اینکه به پشتیبانی از همدیگه اونا دعوا رو شروع کردن. بخاطر همین مسائل مجبور به مهاجرت اجباری به یه شهرستان دیگه شدیم. بدتر این که باوجود گذشت 4 سال برادرم هیچ تماسی با پدرومادرم نگرفته هیچ تازه بعضی وقتا هم که مادرم زنگ زده گوشی رو روش قطع کرده.
    درمورد حرف زدن هم تا حالا خیلی صحبت کردیم و دلداری همو دادیم اما برای هیچکدوم تاثیری نداشته. راستش الان هم من دیگه اینقد از نظر روحی خستم که نمی تونم کسی رو دلداری بدم (یکی باید منو دلداری بده). ناگفته نماند بخاطر وضعیت بد روحی پدرومادرم، گاهی پیش میاد که دعواهای خیلی بدی با هم دارن و اون موقع ست که من میرم تو اتاق و توی رختخوابم مچاله میشم و آروم اشک میریزم. دیگه احساستم غیرقابل کنترل شده؛ از دخترا احساساتی ترم، با هر چیز کوچیکی ناراحت میشم و زود اشکم درمیاد. دلم میخواد برای همیشه برم گم و گور شم. شاید اگه از خدا نمی ترسیدم فکر خودکشی هم به سرم میزد..
    ببخشید، سر شما رو هم درد آوردم. از ته دل ممنونم که وقت میزارید و حرفامو میخونید.

  6. 2 کاربر از پست مفید تنهاترین عاشق تشکرکرده اند .

    پونه (دوشنبه 12 اسفند 92), خانوم مجرد (سه شنبه 13 اسفند 92)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 اسفند 92 [ 21:13]
    تاریخ عضویت
    1392-10-16
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    224
    سطح
    4
    Points: 224, Level: 4
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تنها ترین عاشق من کاری ندارم ک چ اتفاقاتی افتاده و شما چقدر شکسته شدین ( هر چند ک واقعا ناراحت شدم پست هاتون خوندم ) نمی گم می تونم خودمو جای شما بذارم ن . چون هیچ کس مثه شما نمی تونه توی این موقعیت باشه و بخواد درست تصمیم بگیره . ورزش و تفریحات سالم دیگه رو بهت توصیه نمی کنم . چون اینا همه تا وقتی شما اراده نداشته باشی یعنی هیچ یعنی الکی . من فقط می خوام بدونم تا کی ؟ تا کی شما باید از زندگی عادیتون ک حق هر ادمیه خودتونو محروم کنید . تا کی می خوای نقش ی عاشق تنها و بی کس رو بازی کنی . بسه . شما داری در حق خودت ظلم می کنی . بخدا می دونم سخته من یا هر کس دیگه ای ک برات پیام میذاریم حالا اگه عینه مشکل تو رو نداشته باشیم و لی هر کدوممون ب نوعی از ی جاهایی ضربه خوردیم . شکستیم . خرد شدیم . تنها شدیم . ولی باور کن این چیزا تا ی مدتی باید وجود داشته باشه . پدر و مادرت کار خیلی اشتباهی می کنن ک این همه مسئله رو کش میدن . اون پسرشون رو ک بدون اجازه رفته ازدواج کرده + تمام کارای اشتباهی ک کرده رو باید بذارن ی گوشه ای از زندگیشون و بشماها دلخوش کنن . شکست عشقی خوردی درست . پدر ومادرت وضعیت روحی مناسب ندارن اینم درست . ولی شما بعنوان ی جوون ک فرصت تجربه کردن خیلی از لحظات رو داری تا کی می خوای ادامه بدی ؟ تا کی ؟ تا کجا ؟ تا چ حد ؟ بسه ی جایی قطعش کن این زنجیر غم و غصه . کم خودتو آزار بده . بخودت بیا . یکم فکر کن برای زندگیت بجنگ . مگه ما چند سال زنده ایم ک بخوایم از چند سالش بگذریم ؟. اگه منتظر نشستی تا فرصتای خوب و شیرین یکی یکی پیداشون بشه سخت در اشتباهی . بخدا در اشتباهی . بخودت بیا . ب نظر من شما باید ی مدت از جو خونتون ک همش گریه وزاری و گله از خداست دور بشی تا بتونی خودتو آروم کنی . خالی کنی . ی ی هفته ای از کارت کنار بکش . برو پابوس آقا امام رضا . من جواب گرفتم .. برو خودتو سبک کن . خدا همه جا هست . درسته ولی بعضی اوقات امور دنیوی باعث میشه ک ادم سال تا سال یاد خدا نکنه . شما شایدم ب یاد خدا باشی ولی مطمئنا فقط گله و شکایت و ناراحتیه . دل بکن از خونه و ناراحتیا و گذشته و هر چیزی ک پابندت می کنه و آزارت میده . اراده داشته باش. بالاخره ک چی ؟ شما فردا می خوای همسر ی خانم بشی . پدر ی بچه بشی . مسئول ی زندگی بشی اما با کدوم روحیه ؟ با کدون انرژی ؟ خودتو رها کن از این فکرای پوچ

  8. 3 کاربر از پست مفید عشق نوجوانی تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 12 اسفند 92), تنهاترین عاشق (سه شنبه 13 اسفند 92), خانوم مجرد (سه شنبه 13 اسفند 92)

  9. #15
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    من نظر خودمو می گم و ممکنه اشتباه باشه.
    به نظرم تو بیماری خاصی نداری. تو فقط خیلی تحت فشاری. یه مقدار بیشتر از حد توانت. بنابراین حالتایی که داری طبیعی هستن.
    روانزشک و دارو می تونه به طور موقتی کمکت کنه. اگه نمی خوای باید خودت همت به خرج بدی. قطعا یه ورزش ملایمو بگنجون توی برنامه روزانه ات. در مورد مسایل مالی اگه پدر مادرت مشکلی ندارن برن مشاوره. مادرت به جای اینکه جلوی چشم شما هی اشک بریزه بره مشاوره که مشاور دردشو بتونه پیدا کنه راهنماییش کنه.
    شما خودتو خیلی درگیر نکن. خودت می گی نمی تونی این چیزا رو راحت تحمل کنی. تلاشتو بکن اگه مشکل مالی ندارنو خودشون می تونن خرج مشاوره هاشونو بدن، تلاش کن مشاور خوب پیدا کنی براشون. مشاور مرد واسه بابات زن واسه مامانت. اونا برن اینطوری خودشونو تخلیه کنن.
    تو هم بد نیست بری مشاوره. نیازه فشارای روت یه شکلی کم شه. اگه نمی خوای بری حتما ورزشو برو. شنا هم خوبه.
    سعی کن زیاد خونه نمونی. طبیعیه که وقتی ادم پیش ادماییه که حالشون بده حالش بد شه. خیلی خونه نمون. کار کن ورزش کن کلاس برو پیاده روی برو.
    اعتماد به نفستو حفظ کن. دوستای جدید پیدا کن. نیازی نیست از مشکلاتت با اونا حرف بزنی. اونا برات محیط و روحیه جدیدن و خستگیت در میره. حرفو غصه بمونه برای اینجا و مشاوره.
    بابت هر پیشرفت کوچیکی که توی روحیه ات می بینی به خودت جایزه بده و خودتو تشویق کن. می تونی به خودت یه دونه میوه جایزه بدی.
    مشکل ازدواج برادرت اونقدرام نمی تونه بزرگ باشه که با مدیریت بد والدینت به جدایی کشیده شده باشه. الانم نیاز دارن برن راهنمایی تخصصی بگیرن.
    راستی خیلی ها اشک هم خیلی نریختن و خشکی چشم گرفتن :) در اصل مال اینه که چشم خیره بمونه و اشک سطحی چشم خشک بشه. مثلا خیره به کتاب یا خیره به کامپیوتر.
    مشکل والدینت اگه در همین حدی باشه که نوشتی حاد نبوده. خودشون نخواستن قبول کنن و سخت شده واسشون. حالا تو باید همه ی تلاشتو بکنی که از این شرایط بحرانی و پر فشار هم سلامت بیرون بیای و هم مقاوم تر و پخته تر. حتما شنیدی که می گن یوسفی که از توی چاه اومد بیرون اون یوسفی نبود که توی چاه افتاده بود. یا شنیدی که می گن چیزی که منو نکشه قوی ترم می کنه. پس همه ی تلاشتو بکن. هم سلامت و قدرتمند تر بیرون میای.
    موفق باشی.

  10. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    تنهاترین عاشق (سه شنبه 13 اسفند 92), خانوم مجرد (سه شنبه 13 اسفند 92)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 مرداد 96 [ 15:00]
    تاریخ عضویت
    1392-8-30
    نوشته ها
    285
    امتیاز
    4,535
    سطح
    42
    Points: 4,535, Level: 42
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    400

    تشکرشده 440 در 186 پست

    Rep Power
    39
    Array
    سلام خواهش میکنم
    دوستامون خیلی خوب واستون نوشتن حتما عمل کنید
    مشاوره واسه والدینتون.. سفر زیارتی
    شما نوشته بودین برادرتون ...من ترسیدم که چی شده!! ازدواج کرده حالا هرطوری! خانواده و اقوامتون خیلی سخت گرفتن بابا!
    اصلا ببخشیدا فکر کنید اون برادرتون نیست اصلا! به زندگیتون برسید ول کنید غم و غصه تا کی؟ اسمون که به زمین نرسیده!
    شما که درامد داری حتما برو مشاوره بخدا من که رفتم خیلی واسم خوب وبد شما نیازی به روانپزشک نداری چون تو این فشار روحی هستی خوب طبیعیه که غصه دار بشی! اما مشاوره خوبه مهارت های فکری و تصمیم گیری یاد میگیری و زندگیت خیلی بهتر میشه پسر خوب.. دارو نمیده فقط حرف میزنی و کلی روحیه ت بهتر میشه. همین که میگی حساس شدی و کسی هم نیست بار غمتو سبک کنی یعنی نیاز به مشاوره داری. حتما برو واسه راحتی خودت میگم
    واست دعا میکنم

  12. کاربر روبرو از پست مفید خانوم مجرد تشکرکرده است .

    تنهاترین عاشق (سه شنبه 13 اسفند 92)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 آبان 95 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1392-12-10
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,172
    سطح
    28
    Points: 2,172, Level: 28
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از همه شما واقعا ممنونم. درمورد مشاوره برای پدرومادرم که کلا باید بی خیال شم چون خودشون قبول نمی کنن. مخصوصا مادرم که فقط منتظر معجزه ست. راستش وضع مالی زیاد خوبی نداریم، درآمد خودمم فقط در حد خرج ماهانه خودم بیشتر نیست چون جای مغازم خیلی پرته؛ پس فعلا نمی تونم به مشاوره فکر کنم، نه برای خودم و نه برای والدینم. اما از حرفاتون تا حدی دلگرم شدم؛ سعی می کنم از روش های دیگه ای که گفتین استفاده کنم. یه واقعیتی هم هست که خیلی آزارم میده؛ اونم فکر عشق قبلیمه. انگار هرچی ازش فرار می کنم بیشتر میاد به سمتم. میخوام فراموش کنم اما نمی تونم. مخصوصا وقتاییکه بعضی آهنگایی که برام خاطره انگیز هستن رو می شنوم هرچند سعی میکنم زودتر از اون محل دور شم اما تاثیر بدی روم میزاره. کلا نتونستم با گذشتم کنار بیام فقط دارم ازش فرار می کنم. بزرگترین مشکلمم اینه که زیادی درونگرا هستم؛ الان این حرفایی که دارم اینجا می نویسم رو خیلیاشو تا حالا به هیچکس نگفتم. (هرچند غیر از خانوادم کسی رو هم ندارم)
    دوس داشتم بیشتر حرف بزنم اما میدونم اینکه انتظار داشته باشم تا ابد من هی از دردام بنویسم و شما عزیزان هم بخونین و جواب بدین توقع زیادیه. اما بهرحال خیلی ازتون ممنونم.
    راستی یه غده هم از وقتی مشکلات و غم هام شروع شده توی دست چپم دراومده که نمی دونم چیه. بعضی مواقع خارش داره بعضی مواقع هم کمی درد. یه بار رفتم دکتر گفت باید عمل بشه البته متخصص نبود. دیگه از اون به بعد نرفتم دکتر.
    به امید اینکه هیچکس به درد من دچار نشه.
    ویرایش توسط تنهاترین عاشق : سه شنبه 13 اسفند 92 در ساعت 18:50

  14. کاربر روبرو از پست مفید تنهاترین عاشق تشکرکرده است .

    خانوم مجرد (سه شنبه 13 اسفند 92)

  15. #18
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    اینطوری فکر نکن. اینجا هر قدر که بخوای می تونی بنویسی نق بزنی تاپیک بزنی. اصلا ممکنه توی نوشته هات خودت به ذهنت راه های خوبی برسه. اینجا اصلا سایت همدردیه. پس هر قدر می خوای و هر وقت می خوای می تونی بنویسی. فقط یادت باشه اطلاعات شخصی یا مواردی که فکر می کنی اگه کسی بخونه می شناستت رو ننویسی. چون بعدش می مونه و پاک نمیشه. مگه اینکه مشترک ازاد بشی که ماهی یه دونه تاپیکو ببری توی فضای خصوصی که فقط خودت بتونی ببینی.

    غده رو حتما برو پیش متخصص. نمی دونم به چه متخصصی مربوط میشه. همون پزشک عمومیه حتما راهنماییت کرده.
    به تغذیه به ورزش ملایمو مداوم به استراحت و خواب راحت به مکمل غذایی (ویتامین ها) به تمرینای ساده ی مدیتیشن (مخصوصا برای استراحت فکر و توقت فکر از اون کسی که دوسش داشتی) به نظافت بدن و ملحفه و لباس به مرتب بودن اتاقت به درگیر نشدن زیاد با مشکلات والدینت و برادرت (تا زمانی که خودت بتونی بهبود پیدا کنی) به ارامش فکری به گوش ندادن به موسیقی های غمگین یا خاطره انگیز به نزدیک بودن و دیدن ادمایی که روحیه اتو خوب می کنن و دوری کردن از ادمایی که دیدنشون ازارت می ده به فکر نکردن به گذشته ... به اینا خیلی توجه کن.
    در مورد فکرکردن به اون شخصی که دوسش داشتی. توقف فکر رو توی این تالار سرچ کن. تمرین های مدیتیشن هم تمرینای سادش می تونه برات خیلی مفید باشه.
    در کل با خودت خیلی مهربون باش.
    به مادرت اگه تحمل داره می تونی پیشنهاد بدی که بره مشاوره حضوری. البته خرج داره. ولی گریه هاشو اونجا می کنه. مشاور هم مثله تو احساساتی نمیشه. بعدشم اگه مشاور خوبی باشه می تونه درد اصلی و مشکل اصلی مادرتو پیدا کنه و بهش راهکار بده. مشاور و روانشناس که می دونی با روانپزشک فرق دارن.
    ببین احتمال خیلی زیاد تو با ورزش و تغذیه مناسب و مهربون بودن با خودت و تشویق خودت برای هر بهتر شدن روحیه ات (حتی در حد یه میوه خوردن هم می تونه باشه جایزه ات) و توی محیط های سالم با ادمای با نشاط قرار گرفتن (کار کلاس و هر چی) می تونی بهتر و بهتر بشی. اما اگه احیانا دیدی تحمل نمی تونی بکنی بهتره از کمک روانپزشکی که متخصص و خوب باشه (نه هر روانپزشکی) بهره مند شی. فایده اش فقط کمک موقتیه اما این کمک موقتیه وقتی ادم خیلی خیلی داغونه خودش خیلیه چون باعث می شه که بتونی توی اون مدت زمان موقتی یه مقدار خودتو جمع و جور کنی و یه کارایی برای خودت بکنی. همین. وگرنه مشاوره و راهکار خاصی شاید اصلا نده بهت دکتر روانپزشک. اینو برای بعد از همه ی اون کارایی که گفتم کردی و نتیجه نداد گفتم. اما فکر می کنم با شروع رسیدگی و توجه مثبت به خودت با همون ورزش و دیدن ادمای شاد هر روز خودت بتونی بهبود روحیه اتو ببینی. بعدش کم کم که حالت بهتر شه زندگی واست رنگی تر میشه.
    در کل با خودت خیلی خیلی مهربون باش. احساساتتو درگیر ناراحتی های دیگران فعلا تا وقتی که قوی نشدی نکن. مثله بیماری که داره دوران نقاهت می گذرونه از گل کمتر به خودت نگو. قربون صدقه ی خودت برو توی دلت. از خودت توقعات عجیب و زیاد فعلا نداشته باش تا وقتی که حالت خوب شه. تازه بابت هر گونه پیشرفتی که می بینی خودتو تشویق کن. توی دلت به خودت حرفای خوب بزن.
    اون لینک اولین کسی که باید عاشقش بشیمو که برات گذاشتم بخون. وقتی روی خودت کار کنی و خودتو دوست داشته باشی خود به خود برای پیشرفت خودت گام برمی داری. وقتی حست به خودت خوب باشه خود به خود ادمای دیگه جذبت می شن.
    راستی الانم سنی نداری. خیلی جوونی. این تالار هم خیلی خوبه که پیدا کردی. هر وقت مشکلی داری بپرس اینجا. و مقالات اموزشی رو هم بخون. کم کم حالت بهتر میشه. کم کم دیدت بازتر میشه. و کم کم مقاوم می شی. اینده مال توئه.
    موفق باشی.

  16. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    تنهاترین عاشق (چهارشنبه 14 اسفند 92), خانوم مجرد (سه شنبه 13 اسفند 92)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 مرداد 96 [ 15:00]
    تاریخ عضویت
    1392-8-30
    نوشته ها
    285
    امتیاز
    4,535
    سطح
    42
    Points: 4,535, Level: 42
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    400

    تشکرشده 440 در 186 پست

    Rep Power
    39
    Array
    سلام مجدد
    میدونی یه چیزی هست به نام مرثیه سرایی ! و چیز خوبی هم نیست و تو این سایت هم لینک هاش هست . یعنی اینکه ادم هرچی بیشتر به بزرگی مشکلش فکر کنه و هی بخواد غصه بخوره تا ابد میتونه بشینه گریه کنه و چیزی فرق نمیکنه
    حالا اون روی سکه اینه که ادمیزاد افریده شده که قوی بشه من خودم ضعیف بودم و همیشه میگفتم یعنی چی ادم قوی باشه؟ یعنی چکار کنه؟ حالا که دارم رو فکرام کار میکنم و خیلی خدارو شکر بهتر از قبلم، میفهمم قوی بودن چه لذتی داره..
    هیچی عوض نشده اوضاع مالیمون بدتر از قبله و من همچنان تنهام و همه چی همون جوره که بوده.. تازه یه رابطه رو هم بعد 2 سال تموم کردم و غصه اونم هست
    با همه این احوال من عوض شدم دیگه غر نمیزنم تو فکرم میگردم ببینم بهترین واکنش چیه؟
    یا اینکه به قول مشاورم به مسائلی که به من ربط نداره اصلا اعتراض نمیکنم و اعصاب خودمو الکی خورد نمیکنم . هنوزم عصبانی میشم و کاملا بی عیب نیستم اما حقیقت اینه که دارم سعی میکنم رو به جلو برم هم از توقعاتم کم کردم هم مسئولیتمو تو خونه بیشتر کردم و به خانواده م توجه بیشتری دارم
    باور ادم خیلی مهمه . اگه باور کنی زندگیت بده پس بده و اگه باور کنی میتونی مدیریتش کنی پس میتونی
    واسه غده برو پیش متخصصش بعضی وقتا چیز خاصی نیست بعضی وقتا هم بهتره دستش نزنن و اینارو هم متخصص باید تشخیص بده.. اضطراب اولین اثری که داره رو جسمه .. خیلی ضربه میزنه. نمیگم بی خیال باش چون اتفاقا هرچی بخوای از مشکلات فرار کنی بدتر میاد تو ذهنت. ولی سیاه نبین حداقلش خاکستری ببین فکر نکن مشکلات هیچ وقت حل نمیشن و تو قراره زندگیت همینطوری پیش بره تا ابد
    سعی کن تو کارت پیشرفت کنی تمرکزت رو بذار رو کارت و کم کم بتونی جای مغازه ت رو کنی خودتو جمع و جور کنی ازدواج کنی
    ببین من عاشق کسی بودم و واسش همه کار کردم اخرش برگشت گفت تو ناامیدی نمیخوامت! تنها راهیی که میتونی وقتی اهنگای خاطره انگیز گوش میدی گریه نکنی و غصه نخوری اینه که بشینی فکر کنی ببینی طرف خیلی هم تاپ نبوده هیچ کس تاپ و عالی نیست . اصلا دوستی دختر و پسر واقعا چیز مفیدی نیست لذتش زودگذره
    اون دختر اگه واسه تو خوب بود میموند ! نهایتش من راجع به طرفم اینوطر فکر کردم: وقتی اون منو نمیخواد من چرا خودمو نخوام و دوست نداشته باشم؟ حتما یکی هست منو دوست داشته باشه! این نشد یکی بهتر! درسته که هنوزم یه وقتایی فکر میکنم اما به این نتیجه میرسم که بالاخره ما مناسب هم نبودیم همینکه اون گفت تو ناامیدی یعنی اینکه منو درست نشناخت یا نخواست کمکم کنه شایدم واقعا ناامید بودم پس ادم موفقی نمیتونستم باشم تو اون رابطه!
    بنابراین وقتی عقلی بسنجی راحت واست تموم میشه
    احساسات تمومی نداره مخصوصا بعد رابطه هر چی سعی کنی تابلو ازش فرار کنی بدتر میاد سراغت بهترین راه عقل و فکره که بسنجی و واسه خودت تمومش کنی
    مشکل اینه که تو فکر میکنی اون ولت کرده! ولی توام ولش کن! تو ذهنت! فکر نکن از تو بهتر بوده که ولت کرده . تو به اندازه خودت خیلی ارزشمندی قدر خودت و جوونیتو بدون به فکر زندگیت و پیشرفت و لذت بردنت باش

    - - - Updated - - -

    سلام مجدد
    میدونی یه چیزی هست به نام مرثیه سرایی ! و چیز خوبی هم نیست و تو این سایت هم لینک هاش هست . یعنی اینکه ادم هرچی بیشتر به بزرگی مشکلش فکر کنه و هی بخواد غصه بخوره تا ابد میتونه بشینه گریه کنه و چیزی فرق نمیکنه
    حالا اون روی سکه اینه که ادمیزاد افریده شده که قوی بشه من خودم ضعیف بودم و همیشه میگفتم یعنی چی ادم قوی باشه؟ یعنی چکار کنه؟ حالا که دارم رو فکرام کار میکنم و خیلی خدارو شکر بهتر از قبلم، میفهمم قوی بودن چه لذتی داره..
    هیچی عوض نشده اوضاع مالیمون بدتر از قبله و من همچنان تنهام و همه چی همون جوره که بوده.. تازه یه رابطه رو هم بعد 2 سال تموم کردم و غصه اونم هست
    با همه این احوال من عوض شدم دیگه غر نمیزنم تو فکرم میگردم ببینم بهترین واکنش چیه؟
    یا اینکه به قول مشاورم به مسائلی که به من ربط نداره اصلا اعتراض نمیکنم و اعصاب خودمو الکی خورد نمیکنم . هنوزم عصبانی میشم و کاملا بی عیب نیستم اما حقیقت اینه که دارم سعی میکنم رو به جلو برم هم از توقعاتم کم کردم هم مسئولیتمو تو خونه بیشتر کردم و به خانواده م توجه بیشتری دارم
    باور ادم خیلی مهمه . اگه باور کنی زندگیت بده پس بده و اگه باور کنی میتونی مدیریتش کنی پس میتونی
    واسه غده برو پیش متخصصش بعضی وقتا چیز خاصی نیست بعضی وقتا هم بهتره دستش نزنن و اینارو هم متخصص باید تشخیص بده.. اضطراب اولین اثری که داره رو جسمه .. خیلی ضربه میزنه. نمیگم بی خیال باش چون اتفاقا هرچی بخوای از مشکلات فرار کنی بدتر میاد تو ذهنت. ولی سیاه نبین حداقلش خاکستری ببین فکر نکن مشکلات هیچ وقت حل نمیشن و تو قراره زندگیت همینطوری پیش بره تا ابد
    سعی کن تو کارت پیشرفت کنی تمرکزت رو بذار رو کارت و کم کم بتونی جای مغازه ت رو کنی خودتو جمع و جور کنی ازدواج کنی
    ببین من عاشق کسی بودم و واسش همه کار کردم اخرش برگشت گفت تو ناامیدی نمیخوامت! تنها راهیی که میتونی وقتی اهنگای خاطره انگیز گوش میدی گریه نکنی و غصه نخوری اینه که بشینی فکر کنی ببینی طرف خیلی هم تاپ نبوده هیچ کس تاپ و عالی نیست . اصلا دوستی دختر و پسر واقعا چیز مفیدی نیست لذتش زودگذره
    اون دختر اگه واسه تو خوب بود میموند ! نهایتش من راجع به طرفم اینوطر فکر کردم: وقتی اون منو نمیخواد من چرا خودمو نخوام و دوست نداشته باشم؟ حتما یکی هست منو دوست داشته باشه! این نشد یکی بهتر! درسته که هنوزم یه وقتایی فکر میکنم اما به این نتیجه میرسم که بالاخره ما مناسب هم نبودیم همینکه اون گفت تو ناامیدی یعنی اینکه منو درست نشناخت یا نخواست کمکم کنه شایدم واقعا ناامید بودم پس ادم موفقی نمیتونستم باشم تو اون رابطه!
    بنابراین وقتی عقلی بسنجی راحت واست تموم میشه
    احساسات تمومی نداره مخصوصا بعد رابطه هر چی سعی کنی تابلو ازش فرار کنی بدتر میاد سراغت بهترین راه عقل و فکره که بسنجی و واسه خودت تمومش کنی
    مشکل اینه که تو فکر میکنی اون ولت کرده! ولی توام ولش کن! تو ذهنت! فکر نکن از تو بهتر بوده که ولت کرده . تو به اندازه خودت خیلی ارزشمندی قدر خودت و جوونیتو بدون به فکر زندگیت و پیشرفت و لذت بردنت باش

  18. 2 کاربر از پست مفید خانوم مجرد تشکرکرده اند .

    تنهاترین عاشق (چهارشنبه 14 اسفند 92), ستیلا (سه شنبه 13 اسفند 92)

  19. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 آبان 95 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1392-12-10
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,172
    سطح
    28
    Points: 2,172, Level: 28
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما؛ حرفای هردوتون برام جالب بود و تصمیم دارم سعی کنم بهشون تا جایی که امکانش باشه عمل کنم.
    اما درمورد عشق قبلیم باید بگم که ما به هیچ عنوان دوست و.. نبودیم. اصلا رابطه مون اونجوری نبود. اتفاقا خیلی محدود بود.
    حتی فقط یه بار فرصت کردیم رودرور درمورد ازدواج صحبت کنیم. و بیشتر از طریق اس ام اس بود که اونم با رعایت همه چهارچوب ها. حتی پیش نیومد که به هم کمتر از شما بگیم. درواقع ما همکار بودیم و توی محیط کار آشنا شدیم. اونم منو دوست داشت اما حیف که شرایط خانواده هامون اجازه نداد که ما به هم برسیم.
    مشکل من اینه که توی مدتی که با هم همکار بودیم حتی یه بار بدی ازش ندیدم و این بیشتر منو آزار میده. مثلا اگه عیبی داشت پیش خودم میگفتم حالا زیادم مورد مناسبی نبود به این دلیل و اون عیب و..
    درواقع من از گذشته م فرار می کنم چون تاب مقابله باهاشو ندارم.
    اما مشکل من فقط این نیست. به نظرم اگه وضع روحی و زندگی شادی داشتم شاید سرم بیشتر گرم شادیهای زندگیم بود و کمتر تو فکر گذشته میرفتم. خیلی وقت پیش با یکی داشتم صحبت میکردم میگفت اگه اوضاع مالیتو خوب کنی و ازدواج کنی همه چیز حله. اما راستش من از این می ترسم که بعد از ازدواج هم همچنان عشق قبلیم تو ذهنم باشه و به نظرم این بزرگترین ظلمه که کنار کسی باشی بهش بگی دوست دارم اما فکرت جای دیگه باشه! اگه هم اول تاپیک گفتم دوس دارم با کسی باشم بیشتر برای فرار از تنهایی و مشکلاتم هست.
    من بعد سعی میکنم بیشتر خودمو توی موقیعیت های شاد قرار بدم. البته اگه بتونم.
    هیچکس از غم و تنهایی خوشش نمیاد و منم اگه تا الان تو این موقعیت موندم به خواست خودم نبوده.
    وقت من خیلی پره و خیلی کارا مثل بیرون رفتن و ورزش و.. رو نمی تونم انجام بدم اما سعی میکنم تا جای ممکن به توصیه های مفیدتون عمل کنم.

  20. کاربر روبرو از پست مفید تنهاترین عاشق تشکرکرده است .

    خانوم مجرد (چهارشنبه 14 اسفند 92)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. لطفا راهنماییم کنید
    توسط bita2 در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 31 مرداد 92, 12:17
  2. راهنماییم کنید لطفاً
    توسط roze siah در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 مرداد 92, 10:02
  3. می خوام ارشد حتما حتما قبول شم البته با این شرایط.... لطفا راهنماییم کنید
    توسط sami92 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 02 تیر 92, 12:07
  4. راهنماییم کنید همسرم را برگردونم
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 73
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 خرداد 92, 00:46
  5. آیا درانتخابم اشتباه کردم یانه؟(لطفا راهنماییم کنین)
    توسط هیلان در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 فروردین 90, 14:04

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.