عزیزم منظور من را از مقایسه اشتباه متوجه شدی.منظورم خود مقایسه کردن نبود!!!منظورم نفس مترو نبود!
منظورم این بود که تو که فکر می کنی از نظر ظاهری خوب نیستی ببین همین آدمای اطرافت؛همین جامعه ای که توش زندگی می کنی ،همین مردم عادی چقدر آدم هست که آرزوشون جایگاه تو است.
حالا من یک مثال مورد خودم برات بزنم:
من پریروز تو مترو یک خانمی را دیدم.(اتفاقا یکم ته دلم از وضعیتی که داشتم ناراحت بودم.به حرفای بچه های تالار در مورد کار کردن زن فکر می کردم و اینکه بعضی خواستگارای من چرا با کار من مخالفت دارن)
وقتی از مترو پیاده شدیم دیدم سرش گیج رفت.رفتم کمکش.گفت با دوستاش تو محیط کار دعواش شده و بهم گفت که داره محیط کارش را عوض می کنه.گفت: دعام کن این دفعه محیط خوبی گیرم بیاد.مجبورم کار کنم.
گفتم کار شما چی هست.گفت ظرف شور هستم.یکمی از وضعش برام تعریف کرد.گفت پدرش فوت کرده و شوهرش طلاقش داده.
تو دلم گفتم اگه این خانم مثل من شرایط درس خوندن داشت و می تونست یک کاری در شان یک خانم پیدا کنه؛الان که شوهرش ولش کرده و پدرش هم فوت کرده لازم نبود بره بین این کارگرهای بی تربیت کار کنه و دستش را جلوی هر کسی دراز کنه.
(اتفاقا خودش هم گفت که خانواده اش اصلا از تحصیل دختر و کار دختر حمایت نمی کردن و حالا وضعیتش این شده.حالا که دیگه نمی تونه بره دانشگاه.حالا که دیگه نمی تونه بره یک کار خوب یاد بگیره و تجربه کسب کنه)
بعد از مدتی بهم گفت:قدر پدر و مادرت را بدون!سعی کن همیشه ازت راضی باشن.من که به این روز افتادم؛یک دفعه از وضعیت بدی که تو خونه داشتیم سر بابام داد زدم و پدرم منو نفرین کرد.از اون به بعد یک روز خوش ندیدم.(تازه پدرش خیلی هم عصبی بوده و دست بزن داشته؛این قدر دعاش گرفته)
وقتی اون خانم را دیدم خدا را خیلی شکر کردم که پدر من آدم روشنی است.با تحصیل و کار زن (در شان یک زن)مشکلی ندارد.برای آینده هر احتمالی می دهد که اگر الان دخترم دنبال تحصیل و کار نباشه نکند(حتی به احتمال یک ذره) پس فردا ممکنه دختر من مجبور بشه بره دنبال یک کاری که صرفا درامد بخور نمیری داشته باشه.بالاخره برای یک زن تو این جامعه ممکنه هر اتفاقی بیفته.
شرایطی که این خانم درگیرش شده بود ؛دست خودش نبود.برای هر کسی ممکن بود اتفاق بیفته.برای هر زنی ممکنه این اتفاق بیفته که سرپرست نداشته باشه.شوهرش یا پدرش بمیره.یا طلاق بگیره.
اما چقدر خوبه که تو خانواده ای مذهبی و روشن بزرگ شدم که فکر احتمالات آینده هست و دخترش را مستقل بار میاره.
اون روز خیلی از خودم بدم اومد.چون فهمیدم چقدر ناشکری می کردم.
حتی تا اون روز به فکرم زده بود که دیگه دکتری نخونم و سر کار نرم و بشم یک خانم خانه دار ساده.(روز قبلش یک خواستگار داشتم که با کار زن مخالف بود).
وقتی شرایط این خانم را دیدم ؛فهمیدم چقدر دارم ناشکری می کنم منی که این قدر شرایط برام مهیاست ازش درست استفاده نمی کنم.و حاصل زحمات پدر و مادرم را می خوام هدر بدم!
تو جامعه اگه نگاه کنی می بینی چقدر آدما هستن که مشکلاتی دارن که من و تو حتی تجربشون نکردیم.
تو همین تالار اگه مشکلات بچه ها را بخونی می فهمی که مشکل تو درواقع مشکل نیست.
و یکم فقط به راهنمایی احتیاج داری.
اون وقت ببین چقدر خدا را شکر می کنی ! چقدر خودت و شرایطت را دوست داری!
منظورم این بود که به پایین تر از خودت هم نگاه کن.(همش به بالاتر از خودت نگاه نکن)
موفق باش ی دوست خوبم
- - - Updated - - -
دختر تنهای عزیز لطفا تاپیک زیر را حتما بخون:
اگه خواستی
نظرت را در مورد صاحب این تاپیک بگو.
بیشتر منظورم از معرفی این تاپیک به تو اعتماد به نفس این خانم و رضایتش از شرایطش بود.شما که شرایطت به مراتب خیلی عالی تر هم هست و زیبا هم هستی؛حتما می تونی به درجات اعتماد به نفس بالاتری برسی!
علاقه مندی ها (Bookmarks)