سلام.مثلا قرار بود تا خبر مهمی از اون خانم نشده دیگه پست نذارم.اما مگه میشه جواب خانم یوسف گمگشته رو ندم.پس خلف وعده می کنم.
من همه رو با رنگ قرمز نوشتم.چرا فکر کردید من عصبانی شدم ؟ خیلی هم باید ممنون باشم شما و دوستان میاین و وقت میذارین واسه تاپیکم.عصبانی دیگه واسه چی ؟
شما هم اگر نظری دارید با تمام وجود اماده شنیدن هستم.
دوست نداشتم اینا رو بگم ولی میگم. منم تو احساسی بودن دست کمی از شما ندارم.البته خب خیلی ملاحظه کار ترم و دستم رو راحت رو نمی کنم .خوب بخونید :
شما یه مورد خیلی عالی برای ازدواج هستید.خیلی ها ارزوشونه زنی مثل شما نصیبشون بشه.خدا نگذره از من اگه بخوام این حرف رو واسه دل خوش کردن کسی گفته باشم.واقعیتی بود که گفتم.کسی که تو دنیایی که هر روزش یه گناه جدید تولید میشه ، بزرگترین گناهش رو (...) میدونه و یه تاپیک میزنه و اونهمه هم هم زجر میکشه.کسی که عذاب وجدان میگیره واسه گذاشتن چند تا پست که مبادا کسی رو گمراه کرده باشه.کسی که دغدغه بدست اوردن دل پدر و مادرش رو داره،کسی که ..... .دیگه بهتره بیشتر نگم.خواهر من قدر خودت رو بدون.اما شما هم مثل بنده یه اشکال بزرگ داری.من خودم تو این زمینه سلطانم و حرف زدنم نهایت وقاهت.میدونید اون چیه : متاسفانه شما میل به زندگی نداری !!!
خیلی وقت به این نتیجه رسیدم که زندگی با کسی که میل به زندگی نداره سخته.چون خودم از همون دست ادما هستم.ادمی که عینک سیاهی به چشماش زدن و همش داره سیاهی ها رو می بینه.من خیلی اهل حرف زدن نیستم.فقط مینویسم.گاهی که میخونمشون فکر می کنم با یه مرده فرقی ندارم.بس که تو نوشته هام از مرگ می گم.از ارزوی روزی که بخوابم و پا نشم.... .کاری که شما تو پست هاتون میکنید.
اره.من خسته شدم از تحمل خودم.کسی که میل به زندگی و تحرک و رشد در اون در حد صفره .من شناختم از ایشون خیلی محدوده.من حتی یک هزارم احساسی رو که به اون مورد قبلی داشتم به ایشون ندارم.نذاشتم کا ر به اونجا برسه.دیگه نمیخوام اون عذاب تکرار بشه.
وقتی این خانم رو دیدم بیشتر از همه توش یه چیز رو دیدم.اینکه دوست داره زنده باشه و زندگی کنه و لذت این انسان بودن رو ببره.(البته این تنها دلیل اینکه بخوام بهشون فکر کنم نیست).
چند هفته پیش شهر ما برف سختی اومده بود.من همش تو دلم غر میزدم برف چیه اخه بابا.حالا بعد از یه روز سخت کاری برو بالا پشت بوم و برف بریز.یهو دیدم همون خانم با یه خانم دیگه که همکارشونه از محل کارشون اومدن بیرون و دارن ادم برفی درست می کنن.عکس می گیرن.برف رو میزنن تو سر و کله هم.اینور بدو اونور بدو.من 32 سال از خدا عمر گرفتم.دریغ از یه روز برف بازی درست و درمون.
تازه می فهمم چقدر خودم رو عذاب دادم.چقدر خودم رو محدود و محروم کردم.به خاطر نگرش منفیم به زندگی.
خواهر گرامی،بخواه که زندگی کنی.لذت ببری.وقتی کسی شور زندگی توش باشه خود بخود خیلی ها جذبش میشن.من تازه شروع کردم واسه اینکه بتونم زندگی کنم.شما هم شروع کن.قطعا شیطان بارها میاد سراغتون تا ناامیدتون کنه.
منم مثل شما ازدواج نکردم.به اندازه خودم هم به اصول اخلاقی پایبندم و اهل دوستی نبودم و نیستم.پس میفهمم چی میگید.میفهمم چقدر سخته سالها اساسی ترین و به حق ترین نیازهای روحی و جسمیش رو نتونه به روش درست برطرف کنه یعنی چی.شما بارها تو پست دوستان دیگر گفتید که خوش به حالتون که پسر هستید!!!.بخدا همه چیز اون چیزی نیست که شما فکر می کنید.ما هم مشکلات خودمون رو داریم.شاید مسخرم کنید منم بارها می گم کاش دختر بودم ولی نمیام تو پست های دوستان عنوان کنم!!!
فکر کنم زیاد حرف زدم.ممنون
فقط خدا
علاقه مندی ها (Bookmarks)