داغونم.انرژی ندارم. فقط دراز کشیدم این چند روزو. تو خونه به این بزرگی تنهام .حوصله هیچ کاری رو ندارم. حتی نمیتونم برم واسه خودم چیزی بپزم. انگار تو یه دنیای دیگم. کاش به دنیا نیومده بودم. من تحمل این همه سختی رو ندارم.
تشکرشده 117 در 37 پست
داغونم.انرژی ندارم. فقط دراز کشیدم این چند روزو. تو خونه به این بزرگی تنهام .حوصله هیچ کاری رو ندارم. حتی نمیتونم برم واسه خودم چیزی بپزم. انگار تو یه دنیای دیگم. کاش به دنیا نیومده بودم. من تحمل این همه سختی رو ندارم.
تشکرشده 37,079 در 7,002 پست
با سلام و احترام
تصور عمومی اینه که باید حال و حوصله کاری را داشت بعد انجام داد. تصور می شود هر وقت حس و حال داشته باشیم می توانیم فعالیتی انجام بدهیم.
اما عکسش را امتحان کنید. جواب می دهد.
یعنی ابتدا دست به یک کار هیجان انگیز بزنید. و فعالیتی روحبخش را شروع کنید بعد حس و حال هم پیدا خواهید کرد.
شما اکنون تمرکز خود را روی مشکلتون گذاشتید و خود را حبس کردید. لذا حال بد هم پیدا می کنید.
شروع کنید به تغییر رویه خود تا به نتیجه برسید.
فهرستی از اقداماتی که همیشه دوست داشتید تهیه کنید و بسته به شرایطتان شروع به انجام آنها بکنید.
شما فعلا نیاز هست برای کاستن از فشار خود از تمرکز روی این مشکل و همسرتان خودداری کنید.
تشکرشده 3,056 در 916 پست
عزیزم اینقدر به خودت سخت نگیر با عذاب دادن خودت چیزی درست نمیشه که هیچ سلامتیت رو هم خدای نکرده از دست میدی . به خودت فرصت بده . دوشی بگیر و چیزی بخور بعد ببین چکار میتونی بکنی به تو صیه های اقای مدیر توجه کن . گفتی یا باید طلاق بگیری یا به همین منوال ادامه بدی ولی نه راه سوم هم اینه که سعی کنی شرایط رو بهتر کنی و حتما میتونی . گفتی شوهرت حاضر نیست پیشتون بیاد دلیلش چیه معتقده که شما باید برید پیش اون ؟ شما اگه نیاز مالی به اون نداری یه مدت از تمرکز روی شوهرت دست بکش و یه زندگی شاد دونفره با دخترت داشته باش . با فامیلهای شوهرت هم ارتباط بگیر . مثل اینکه شوهرت اصلا مشکلی نداره . اگه بهش گیر ندی شاید بیاد به طرفت .
تشکرشده 117 در 37 پست
با سلام. چی بگم مثل قبلیم. امروز پدرم گفت وقتی خواب بوده طرف باهاش تماس گرفته.بعدم گفت اگه بازم زنگ بزنه جوابشو نمیدم. حالا من موندم که چی میخواسته به پدرم بگه. تا حالا نشده بود اینهمه وقت از دخترم دور باشم.خیلی دلم براش تنگ شده.واحد عزیزم من استقلال مالی کامل دارم.اجاره خونه رو هم خودم میدم.ولی کار ما دیگه ازین حرفا گذشته.
- - - Updated - - -
با سلام. چی بگم مثل قبلیم. امروز پدرم گفت وقتی خواب بوده طرف باهاش تماس گرفته.بعدم گفت اگه بازم زنگ بزنه جوابشو نمیدم. حالا من موندم که چی میخواسته به پدرم بگه. تا حالا نشده بود اینهمه وقت از دخترم دور باشم.خیلی دلم براش تنگ شده.<span style="color:#ee82ee;">واحد عزیزم </span><font class="Apple-style-span" color="#000000">من استقلال مالی کامل دارم.اجاره خونه رو هم خودم میدم.ولی کار ما دیگه ازین حرفا گذشته.</font>
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.
تشکرشده 3,056 در 916 پست
عزیزم اگه تماس گرفته از این فرصت استفاده کن بگو میخوام باهات صحبت کنم . بهش بگو ما یه نقطه مشترک داریم دخترمون که هر دومون بیشتر از جونمون دوستش داریم . پس به خاطر اون بیا لجبازی رو کنار بزاریم . بیا مثل یه خونواده واقعی باشیم . تا دخترمون احساس کمبود نکنه . بهش بگو بیا ادای یه خونواده واقعی رو در بیاریم تا دخترمون خوب تربیت بشه و بزرگ بشه . بهش بگو من حاضرم خودمو فدای بچه ام کنم یه کمی هم تو همکاری بکن . بهش بگو قول میدم بهت گیر ندم ولی مسئولیت پدریتو به عهده بگیر به خاطر دخترت . ببین پیشنهاد اون چیه ؟
تشکرشده 117 در 37 پست
خانم واحد گل ممنونم حداقل ازبین اینهمه بازدید کننده شما چند خطی برام مینویسید وباعث دلگرمیم میشید.اینجا مشاوری نیس که برم پیشش تمام امیدم به این سایته ولی اونم........ .واحد جان این حرفهارو بارها بهش زدم ولی الان مسئله دیگه این نیست. من نمیدونم شاید شرایطمو خوب توضیح ندادم که دوستان درکم نمیکنند حتی مدیر همدردی.از اول میگم.با اینکه خواستگار زیاد داشتم ازدواجم اجباری بود به صرف آشنایی با پدرش و نرفتن تحقیق کنن که آیا پسر هم خوبه یا نه.سنم خیلی کم بود چند سال زیر 20!!اعتیاد داره من نمیتونم دو کلمه باهاش حرف بزنم چون همیشه تو چرت و خوابه.اختلاف سنیمون 10 ساله. سیگار میکشه و من حاضرم بوی دستشویی رو تحمل کنم ولی اینو نه.موقع رابطه جنسی بوی سیگارش کاملا منو سرد میکرد.جابه پدرم با همین برادرش که کاملا رفته زیر سلطش صحبت میکرد میگفت این نیاز داره به سیگار و من نباید پاکتشو برمیداشتم البته من فقط یکبار برداشتم و دوباره سر جاش گذاشتم.چندین ماهه نمیاد پیش ما زندگی کنه درخالیکه خودش گفت شما برید منم میام. حاضره جونشو برای خانوادش بده.اونام ازش سو استفاده میکنن.انگار به دنیا اومده تا بکارهای اونا رو انجام بده.من بهش میگم اگه تموم دنیا ازت راضی باشند ولی زنو بچت رضایت نداشته باشه هیچ فایده ای نداره. دوست داره تنها یا با دوستای دودی خودش بره تفریح.باورتون میشه تو این چن سال زندگی فقط 2 بار رفتیم مسافرت.کارش به جایی رسیده که چند وقت پیش جلوی دخترم سیگار کشیده بود و وقتی اومدن دیدم واقعا دخترم افسرده شده.چه معنی داره مرد زنو بچه داشته باشه و پیش مادرش بخوابه؟؟؟؟چندین بار خواستم طلاق بگیرم ولی منصرف شدم.ببینید بارها جلسه گذاشتیم خونه فامیلاش و تعهد نوشته ولی چه سود.ما از اول وصله هم نبودیم.چون هردو از خانواده های سرشناس بودیم انگار به خاطر حرف مردم جدا نشدیم.چه کتکهای وحشتناکی زده. طوری از سر و گوشم مشت میزد که از شدت ورم نمیتونستم سرمو رو بالش بذارم .با هر وسیله ای که دستش میومد منو میزد.لبم پاره شده بود تو یکی از کتکاش. یکبار دیگه چنان زد با وسیله ای که رد هاش تا شیش ماه روی تنم مونده بود.چند بار که سرم رو به در و دیوار کوبونده بود از هوش رفته بودم.خسته شدم کشش ندارم دیگه. چه همه دعواهایی که سر سیگارش کردیم.میدونم زندگی بعد طلاق برای خانوما سخته ولی چاره ای ندارم.الان نگرانم که نکنه بعد از تعطیلات بچه رو برای مدرسه رفتن نیاره.خلاصه اصلا حالم خوب نیست. راهنمایی درس و حسابی هم متاسفانه نشدم.اگه نظری هم ندارید حداقل همدردی کنید ممنونم
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.
شیدا. (دوشنبه 11 فروردین 93)
تشکرشده 3,056 در 916 پست
شایسته عزیزم من کاملا درکت میکنم شرایطی شبیه شما حتی بدتر از شما رو تو یکی از نزدیکانم دیدم و کاملا برام قابل درکه شرایط شما . منظور من این نیست که ایشون کاملا درست بشه واعتیاد رو کنار بزاره و بشه یه همسر خوب برای شما . این شاید روزی محقق بشه ولی خیلی زمان میبره . اعتیاد چیزی نیست که به این اسونی بشه ترک کرد . شخص معتاد فکر نمیکنم بتونه سیگار رو هم ترک کنه . پس گیر دادن شما مشکلی رو حل نمیکنه . و بیشتر اونو از شما دور میکنه مخصوصا به سیگار زیاد گیر میدید منم قبول دارم که سیگار چیز بدیه ولی متاسفانه معمول شده بین بیشتر مردا حتی اونایی که معتاد هم نیستن . منظور من اینه که شما ایشونو تحمل کنید فقط به خاطر این که دخترتون اسیب نبینه و پدر و مادر بالا سرش باشه . دوستی داشتم که اختلاف عمیقی با شوهرش داشت و هیچ سازگاری با شوهرش نداشت و هیچ راهی به جز طلاق براشون نمونده بود ولی باهم توافق کردن که به خاطر دخترشون طلاق نگیرن وتو یه خونه باشن فقط . و اینکارو کردن . حالا بعده سالها که ماشالله دخترشون خانم دکتری شده برای خودش و اینام بعده این همه سال انس و الفتی ایجاد شده بینشون . وحالا که دیگه مانعی نیست و راحت میتونن از هم جدا بشن ولی هیچکدوم حاضر نیستن . دوست دیگه ای دارم که با هم همسایه ایم با اینکه شوهره معتاده ولی زندگی عادی دارن و ظاهرا خوشحالن واین فکر میکنم به خاطر از خودگذشتگیه این خانمه که به خاطر دخترش داره تحمل میکنه . وگرنه زندگی با یه فرد معتاد اصلا آسون نیست . اونطور که من برداشت کردم همسرتون مرد بدی نیست ولی گرفتار شده بیچاره . اعتیاد بدتر از هر بیماری سختیه . فکر کن همسرت یه بیماری سختی خدای نکرده گرفته بود چطور باهاش رفتار میکردی ؟ مسلما بدون اینکه سرزنشش کنی باهاش همدردی میکردی . علت اینکه اون به طرف خانواده اش کشیده شده همینه . شما سرزنش میکنی اونا همدردی . باز این مرد خوبیه که به طرف یه زن غریبه نرفته و به طرف مادرش رفته . عزیزم اینو قبول کن مردی که حاضر نیست از مادرش جدا بشه خیلی احساس نا امنی میکنه اون مثل یه بچه ست که از ناملایمات زندگی فرار میکنه و پشت مادرش قائم میشه باید توجه کنی که یه شخص معتاد از خودش اختیار صددر صد نداره اعتماد به نفس نداره اراده نداره . نمیتونه وظایفش رو درست و به موقع انجام بده . همیشه استرس اینو داره که به موقع موادشو مصرف نکنه حالش بد میشه . و همه چی رو خراب میکنه . ایا همسرت شغل و در امدی داره؟
تشکرشده 117 در 37 پست
فکر میکنم دور نیست اون روزی که منم مثل بهار 68 تاپیک بزنم که دخترمو دادم به باباش..........
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
سلام خانوم شایسته عزیز
خب اینجا هر تاپیکی ظرفیت 50 پست مشاوره ای و داره اگه میبنین بازدید کننده زیاد داره اما حرفی زده نمیشه یا بقول خودتون همدردی نمیشه بخاطر اینه که پست ها اسپم ندیم و تاپیکتون بی نتیجه قفل نشه.
بعضی مشکلات هم واقعا کاربران عادی نمیتونن جواب درست و کارشناسانه ای بدهند، ممکنه از روی احساسات حرفی بزنن که متاسفانه نتیجه بدتر از اون جیزی که تصور میکنیم بشه.
بهتره اون کسانی که تجربه دارن و کارشناس هستن پاسخ بدهندو شما هم اونها رو بکار بگیرین تا زودتر به نتیجه برسین تا اینکه با چند پست اسپم و بی نتیجه این تاپیک به آخر برسه و بره تو قسمت بایگانی ها.
ولی خواهشا این حرف و نزنین اینکار اشتباهه .
بچه شما به وجود مادر نیاز داره.
همه چی که پول و مادیات نیس ، چرا به جای یه بچه بی گناه تصمیم میگیرین.
بچه بیشتر به محبت و عشق مادری نیاز داره تا مادیات.
بنظر شما پدرش صلاحیت نگه داری این بچه رو دارن؟
بنظرتون در محیط خوبی بزرگ و تربیت میشن؟
اگه خدایی نکرده کتک هایی که خودتون میگین خوردین و به بچه تون بزنن چی میشه؟ واقعا دلتون میاد بجتون همیچین سرنوشتی پیدا کنه؟
سعی کنین به زندگی برگردین همتون، و بشین یه خانواده خوشبخت. راهنمایی های مدیر هم بکار بگیرین.
اما اگه هم نشد هیچوقت مثه خانوم بهار نخواین بچه مادر خودشو فراموش کنه.
بنظرتون کی میتونه جای یه مادر و برای یه بچه بگیره غیر از خود مادر؟
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
تشکرشده 6,903 در 1,648 پست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)